سرمایه انسانی؛ منبع کمیاب صنعت خودرو
وضعیت کنونی صنعت خودرو ایران نشاندهنده یک قفلشدگی تاریخی است که نیازمند تجدیدنظر اساسی در سیاستگذاریهای صنعتی، اقتصادی و آموزشی است.
در دهههای گذشته، ایران با ایدهها و آرزوهای بزرگی به سمت توسعه حرکت کرد، اما عواملی مانند بیماری هلندی و تحریمها باعث شدند تا این مسیر دچار انحراف شود. در حال حاضر، نخبگان و افراد توانمند بهدلیل نبود فرصتهای مناسب شغلی و ناامیدی از آینده، به سمت مهاجرت یا فعالیت در بخشهای غیرمولد سوق پیدا کردهاند. یکی از مهمترین چالشها در این زمینه، کاهش کیفیت آموزش و تربیت نیروی انسانی ماهر است. با افزایش تعداد دانشگاهها و رشتهها بدون توجه به نیاز واقعی بازار کار، نظام آموزشی کشور دچار بحران شده است. این موضوع نهتنها بر کیفیت فارغالتحصیلان تاثیر گذاشته، بلکه باعث کاهش انگیزه برای ورود به رشتههای مهندسی و صنعتی نیز شده است. علاوه بر این، رشد مزمن دلالی و رانتخواری، مانع از رشد صنایع مولد و ارزشآفرین میشود. در چنین شرایطی، صنایع تولیدی با چالشهایی مانند کمبود برق، گاز و منابع انسانی مواجهند که تاثیرات منفی بر تولید و کیفیت محصولات دارند. برای حل این مشکلات، نیاز به یک تحول اساسی در سیاستگذاریها داریم. دولت باید واقعیتها را بپذیرد و اقداماتی را برای اصلاح نظام آموزشی و حمایت از تولیدکنندگان انجام دهد. همچنین، ایجاد یک فضای رقابتی واقعی با کاهش تعرفهها و حمایت از واردات هدفمند میتواند به بهبود وضعیت بازار کمک کند. در نهایت، برای نجات صنعت خودرو ایران باید یک رویکرد جامع اتخاذ شود که شامل اصلاحات ساختاری در آموزش عالی، حمایت از تولیدکنندگان داخلی و ایجاد شرایط مناسب برای جذب نخبگان باشد. تنها با همکاری همه ذینفعان میتوان امیدوار بود که صنعت خودرو دوباره رونق بگیرد و جایگاه خود را در بازارهای جهانی باز یابد. صمت درباره وضعیت نیروی انسانی در صنعت خودرو با امیرحسن کاکایی، عضو هیات علمی دانشگاه علم و صنعت گفتوگویی داشته که در ادامه میخوانید.
اصولا چرا با معضل کمبود نیروی انسانی در صنعت روبهرو شدیم؟ چه عواملی باعث تشدید این موضوع شد؟ از چه زمانی زنگ خطر آن به صدا درآمد؟
کشور ما در دهه ۷۰ خورشیدی، با تحولات زیادی در صنعت خودرو، از جمله ایجاد مراکز طراحی خودرو، تحقیقاتی، تحقیق و توسعه، توسعه زنجیره تامین، آزمون، طراحی مجموعهها (از جمله مهمترین آن یعنی قوای محرکه)، طراحی و اجرای خطوط تولید و برنامهنویسی رباتها، مراکز فناوری اطلاعات و... در ایرانخودرو و سایپا روبهرو شدیم. دانشکده مهندسی خودرو دانشگاه علم و صنعت ایران در سال ۱۳۷۹ به همت مهندس ترکان خدابیامرز و دکتر شجاعیفرد، که استاد نمونه همه ما هستند، راهاندازی شد و در دهه ۸۰، با بورسیه این دو شرکت توسط دانشجویان کارشناسی ارشد از آن استقبال زیادی شد. تقریبا همه دانشجویان این دانشکده طی بیست سال گذشته موفق بودهاند و اکثرا استخدام صنعت خودرو شده و بسیار موثر عمل کردهاند. البته خیلیها هم بهتدریج به خارج از کشور رفتهاند و در مراکز پیشرفته تحقیقاتی و طراحی مجموعهها و خودرو مشغول به کار هستند.
اما متاسفانه امروزه ما با افول شدید کیفیت دانشجو و کمبود متقاضی روبهرو هستیم. چرا؟
مردم مشاهده میکنند مهندسی، جزء سختترین کارها برای پول درآوردن و اعتبار کسب کردن و ساختن یک زندگی راحت است. امروز همگان میدانند و نمود این آگاهی جمعی در متقاضیان کنکور در مقاطع کارشناسی، کارشناسی ارشد و دکترا مشاهده میشود که درس خواندن در رشتههای مهندسی، آینده خوبی در این کشور ندارد.
به طور خاص در صنعت خودرو از کجا این روند شروع شد؟
واقعا و بهطور دقیق نمیتوان گفت. اما بر مبنای تجربه شخصی خودم و بهطور خاص در صنعت خودرو میتوانم نخستین نشانههای آن را زمانی بدانم که سمند بهعنوان نخستین خودرو ملی بیرون آمد و مورد تمسخر جامعه و مسئولان قرار گرفت. همین وضعیت درباره نخستین موتور ملی رخ داد. در دهه ۸۰، با افزایش شدید درآمدهای نفتی، بیمار هلندی در ایران بهشدت عود کرد و صنایع و بهویژه صنعت خودرو با چالشهای جدی روبهرو شد و مسئولان بهتدریج ناامید شدند و سیاستگذاریهایی کردند که جامعه را ناامید کرد. در دهه ۹۰ هم که دو تحریم بزرگ داشتهایم که دومی هنوز تمام نشده و تقریبا تمام زیرساختهای صنعتی ما را با چالشهای جدی روبهرو کرده است. امروز فقط شرکتهایی که مواد خام و نیمهخام صادر میکنند، به ظاهر موفق هستند و دیگر شرکتهای تولیدی صنعتی با چالشهای جدی از جمله کمبود برق، گاز، آب، نقدینگی، منابع انسانی و نهایتا کمبود اعتبار در جامعه روبهرو شدهاند. برعکس شرکتهای معدنی و بازرگانی و بانکها و موسسات مالی و دلالی در ایران رونق دارد و اعتبار افراد به حضور در جریان این نوع سازمانها و موسسات است و زندگی در عمل در صنعت بهسختی میگذرد.
این مشکل در تمام صنایع بروز کرده یا در برخی از بخشهای صنعت؟ چرا؟
صنایعی مانند مواد غذایی به علت استفاده از رانت آب و مواد خام اولیه وارداتی، همچنان پررونق هستند. ولی هرقدر در زنجیره ارزش صنعتی جلو میرویم، عمده شرکتهای صنعتی ما با این مشکلات دستوپنجه نرم میکنند یا سود کمتری از بالادست زنجیره میبرند یا اصولا زیان میکنند. به عبارتی میتوان گفت این مشکلات و بهویژه مشکل کاهش درآمد و انگیزه افراد برای حضور در صنایع مولد و ارزشآفرین و درنتیجه کمبود منابع انسانی موثر همگانی است. این وضعیت ریشههای عمیق تاریخی دارد. ما پس از انقلاب، با ایدهها و آرزوهای بزرگی، رشد کرده و رؤیاپردازی کردیم. بهخصوص نسل من که نسل همزمان با انقلاب بود. البته نسل زاده انقلاب و بعد از آن با اصول انقلابی و در رأس آن انقلابیگری، استقلالطلبی و خودباوری بزرگ شد. در دهه ۶۰ و ۷۰ یعنی دوران جنگ و پس از جنگ و بازسازی آن، به اوج خودباوری رسیدیم و حرکتهای بزرگی راه افتاد که نتایج خوب آن در ابتدای دهه ۸۰ بهتدریج نمایان میشد. اما متاسفانه چند اتفاق در دهه ۸۰ مسیر را کلا تغییر داد. به اعتقاد من، مهمترین آن، بیماری هلندی و هم تحریمها بود. حتی معتقدم تحریمها نتیجه غرور ناشی از بیماری هلندی و درآمدهای بادآورده نفتی و غرور ناشی از پیشرفتهای دهه ۷۰ بود. همه باور داشتیم که میتوانیم دنیایی را تکان دهیم. فکر کردیم ثبات ارزش ظاهری ریال و وفور کالا در بازار نتیجه کار و سیاستهای ما است. به همین دلیل در کنار برنامههای رویاپردازانه عجیبوغریب، سیاستهای عجیبوغریبی در بخش آموزش و پژوهش پیاده کردیم. اوج آن در دو موضوع مهم در دهه ۸۰ متجلی شد: تعریف چهل پروژه ملی همزمان و راهاندازی دهها دانشگاه و صدها رشته در مقطع کارشناسی و بعد توسعه بیرویه دورههای کارشناسی ارشد و دکترا طی دو دهه. امروز ما بیش از چین و هند دانشگاه داریم. در آن زمان من حداقل درگیر چهار پروژه غول ملی بودم: توربین ملی، هواپیمای ملی، خودرو ملی، قطار پر سرعت ملی که هر کدام بودجه تحقیقاتی یک مملکت را لازم دارد تا به نتیجه برسد. همزمان پروژه پارس جنوبی که واقعا بزرگ و ملی بود و درآمدزا، شروع شده بود. معاونت علمی و فناوری و پارکهای علمی و فناوری در آن زمان متولد شدند، اما در ادامه به رشد بیرویه و بیتناسب خود با دلارهای نفتی و نه بر مبنای ارزشآفرینی واقعی ادامه دادند. قرار بود در هر استان یک پارک علمی فناوری داشته باشیم و فقط در استان تهران به علت وسعت دانشگاهها و صنایع آن، سه پارک. اما امروز دانشگاههای تهران باهم مسابقه گذاشتهاند و هر کدام مراکز رشد متعدد و پارکهای علمی فناوری را بدون پشتوانههای واقعی اقتصادی و ساختار ارزشآفرین در اقتصاد کشور راه انداختهاند. معاونت علمی و فناوری هم در این سالها میلیاردها دلار ناشی از درآمدهای زیرزمینی کشور مانند درآمد نفت و گاز و فولاد، صرف رانتدهی بهاصطلاح نخبگان و شرکتهای بهاصطلاح دانشبنیان کرد. اما همزمان با توجه به اینکه ساختار کشور دلالمحور است، عمدتا این پولها از شرکتهای بزرگ سر درآورد و نهایتا باعث تربیت و رشد دانشی و مهارتی نخبگان شد و همزمان باعث سرخوردگی آنها. چنین شرایطی کمک کرد که نخبگان بیشازپیش به فکر مهاجرت بیفتند و نرخ مهاجرت رشد کند. امروزه حجم این مهاجرت به حدی شده که از آن به فرار نخبگان و کارآفرینان و حتی شرکتها و سرمایهها یاد میشود.
اما مشکل به همینجا ختم نشد. وقتی نخبگان از یک وضعیت ناامید میشوند، سه حالت وجود دارد: یا کلا مهاجرت میکنند، یا افسرده میشوند و کنار میروند و گذران زندگی عادی میکنند یا در جامعه حل میشوند و در نظام دلالی فرو میروند و خودشان میشوند سردمدار دلالی و سفتهبازی و بعضا کلاهبرداری. چیزی که برای ما میماند، نخبگان فرصتطلب و پخمگان هستند که بهتدریج بالا میآیند و برای همان نخبگان و جامعه برنامهریزی میکنند. این هم تازه اول راه است. وقتی افراد ضعیف یا بیاخلاق جامعه به سطوح بالای کشوری و سیاستگذاری میرسند، بهتدریج قوانین و رویههای قانونی را براساس افکار خود رقم میزنند و تغییر میدهند. نمونه آن بر هم ریختن نظام کنکور، سهمیههای بیشازحد در کنکورها، تعدد بیشازحد و بیکیفیت دانشگاهها و رشتهها، و بر هم ریختن نظام آموزش عالی و پشتسر آن نظام آموزشوپرورش است. امروز مشکلات ما به لحاظ تربیت نیروی انسانی به سطوح پایین جامعه و بهویژه دانشآموزی رسیده است.
بدینترتیب خروجی نظام آموزش پرورش بهتدریج کاهش کیفی پیدا میکند و پشتسر آن ورودی نظام آموزش عالی. بعد از چند سال بهجایی میرسیم که حتی تا سطح دکترای هم مشمول این کاهش شدید کیفی میشود. امروز ما در چنین وضعیتی هستیم و بهتدریج همین دکتراهای بیکیفیت جایگزین اساتید برجسته قبلی میشوند و میرویم که کلا نظام آموزش عالی را مختل کنیم. بدینترتیب همزمان ما از دو طرف در زمینه عرضه سرمایه انسانی در مضیقه هستیم؛ عرضه و تقاضا. هم عرضه بهشدت بیکیفیت و بیانگیزه شده و هم تقاضا بهشدت بیارزش، بیکیفیت و غیرجذاب شده است.
ارزیابی شما از وضعیت نگهداشت نیروی انسانی در بخش صنعت چیست؟
وقتی نظام اقتصادی یک کشور بر مبنای دلالی میشود و بیماری هلندی عمیق و مزمن، تورم هم مزمن میشود و سرمایهگذاری در تولیدهای مولد و ارزشآفرین پایین میآید و رقابتپذیری بهشدت کاهش مییابد، بهتدریج چنین اقتصاد کاملا بیماری، جامعه را بیمار میکند. حتما شنیدهاید که تورم جامعه را بیاخلاقی میکند. حالا در چنین جامعه بیاخلاقی که صنعت و اقتصادش نه بر مبنای بهرهوری و رقابتپذیری، بلکه براساس دلالی و رانتخواری، میچرخد و بانکداری موفقترین کسبوکار در آن جامعه است، خودبهخود هر وقت صحبت از حقوق و دستمزد میشود، از نظر کارفرما بالاست و از نظر کارگر پایین. در چنین جامعهای اصولا شایستهسالاری مفهوم خود را از دست میدهد و طایفهگری و قومگرایی و جناح و باندبازی رونق میگیرد، چراکه موضوع اصلی کسبوکارها تولید ارزش نیست، بلکه جذب بیشتر رانت است. پس خودبهخود چنین جامعهای نخبگان خود را فراری میدهد و افراد معمولیتر هم انگیزهای بر رشد فکر و توانمندی و مهارت عملیاتی ندارند و نهایتا هرکسی میتواند سعی میکند یا در دلالی تخصص پیدا کند یا به یک جریان دلالی و رانتخواری آویزان شود.
در چنین جامعهای کارخانهداری میشود مرجع توزیع رانت و مدیریت منابع انسانی، همان کارگزینی و امور اداری پنجاه سال پیش با نامی زیبا و مدرن است و نه چیزی بیشتر از آن. تازه در چنین جامعهای شرکتهای بزرگ میشوند محل استخدام آقازادهها و افرادی که با وکلا و وزرا و مسئولان ارتباط خانوادگی یا دوستی دارند. پس خودبهخود هر چه جلوتر میرویم، خویشاوندسالاری و باندبازی جایگزین شایستهسالاری میشود و نیروها ضعیفتر، سازمانها مستهلکتر و شرکتها غیربهرهورتر و غیررقابتیتر میشوند. در چنین جامعهای بهطور دائمی هزینهها افزایش مییابد و دولتها برای حفظ وضعیت موجود جامعه ناچار میشوند بیشازپیش از صنایع ناکارآمد حمایت کنند. بدینترتیب صنایع دائما درجا میزنند یا بیش از پیش ضعیف. این وسط فقط بانکها و دلالان رشد میکنند. دقیقا نظام بانکداری ما چیست، اما میدانم که نظام بانکداری و سیاستگذاری اقتصادی ما در حال بلعیدن همه چیز است. از منابع انسانی ارزشمند کشور گرفته تا منابع زیرزمینی و روزمینی که متعلق به آحاد مردم و نسلهای آینده است. البته در روند تحلیل جامعه صنعتی، بهتدریج فرآیند استهلاک سرعت مییابد. زمانی ما در صنعت خودرو از پیشرفتهترین فناوریهای مدیریتی، مهندسی و طراحی استفاده میکردیم و بهترینها در صنعت خودرو استخدام میشدند. زمانی برای حضور در زنجیره ارزشافزوده صنعت خودرو دستوپا میشکستند. زمانی حضور در صنعت خودرو یک افتخار بود. اما امروز چطور؟ هر سیاستمداری میخواهد معروف شود کافی است چند تا فحش به صنعت خودرو و مسئولان آن بدهد. رسانهها برای اینکه فروش بروند میتوانند مباحث ضدصنعت چاپ میکنند و برعکس. حرف حسابی و پایه خریداری ندارد.
پیشبینی شما از آینده چیست؟ واقعا با این وضعیت تولید چه خواهد شد و برای تامین نیروی ماهر به کجا میرسیم؟
یک فاجعه بزرگ دیگر در بخش آموزش ما که در سی سال گذشته بهتدریج رخ داد، از بین رفتن زیرساختهای آموزش مهارتمحور و تغییر کاربری دانشگاههایی که تکنسین تربیت میکردند، بود. حتی هنرستانها و مراکز آموزش فنیوحرفهای بهتدریج تضعیف شدند و برخی هم تعطیل. بنابراین نهتنها کیفیت آموزشمان پایین آمده، بلکه هرم آموزشی و افراد ماهر و محقق کلا بهم خورده است. همچنین عدمتناسب ترکیب رشتههای آموزشی با نیاز بازار کار، از جمله مشکلات جدی کشور است. بهعنوان مثال، ظاهرا به تعداد بالای ۲ هزار مرکز آموزش معماری داریم. یا مهندسان کشاورزی را بررسی کنید و ببینید این افراد در کدام مزرعهها یا مراکز تحقیقاتی کشاورزی کار میکنند. امروز ما بهشدت وابسته واردات بذر انواع گیاه هستیم؛ بااینکه این همه متخصص و دانشمند داریم.
حالا دو اتفاق جدید هم در حال روی دادن است. اولا روشهای تولید در دنیا در حال تحول اساسی است و در کنار آن روشهای کسبوکار و روشهای تعامل بینالمللی و جایگاه کشورها در اقتصاد جهانی و ملی خود. دومین رخداد ورود جدی هوش مصنوعی و تغییر ماهوی مکانیسمهای کسبوکار و شغل است که در پنج سال آینده بهطور جدی اثر خود را در تمام دنیا و ایران نشان خواهد داد. اما ما هیچگونه آمادگی در این زمینه نداریم. آنچه مدعی هستیم داریم، تنها یک نخود در مقابل انباری از نخود است. در حالیکه آن انبار در هر ساعت دوبرابر میشود. پس آینده بسیار مبهم است. بهخصوصکه سیاستگذاران نمیخواهند این موضوع را باور کنند و همچنان بر روشهای قدیمی اصرار دارند. ما حتی یک اینترنت قابلاطمینان برای همه نداریم. به بانکهای اطلاعاتی بزرگ دنیا وصل نیستیم.ما حتی در استفاده از دادههای موجود در کشور هنوز قوانین توسعهای پیاده نکردیم. باور کنید یا نه، بزرگترین معضل در زمینه عدمتوسعه خودروهای متصل در کشور همین دیدگاه محدود مسئولان و ترس آنها از در اختیار قرار دادن دادهها بهدست پژوهشگران و کسبوکارهاست.
ما بهزودی با معضل جدی در تمامی زمینههای تخصصی روبهرو میشویم. از همه مهمتر کمبود افراد توانمند در زمینه سیاستگذاری و مدیریت است که البته مدعی آن زیاد است، اما در واقعیت متخصص کم. همین الان یکی از پاشنه آشیلهای وزارتخانهها و بهخصوص وزارت صمت، کمبود افراد در سطوح میانی و بالاست. بماند که اوضاع در سطوح پایین هم خیلی بهتر نیست و بیشتر افراد تازه استخدام، افرادی با پارتی هستند. حداقل تجربه شخصی من اینگونه میگوید و ندیدهام که افراد توانمند و نخبه بتوانند مدت زیادی در سیستم اداری باقی بمانند. تازه همانطور که گفتم آنها که میتوانند تحمل کنند، بعد از مدتی همرنگ جماعت میشوند و آنها میمانند با آرزوهای بزرگ و بهتدریج کاهش توانمندی و هدررفت انرژیها.
با وجود تمام مشکلات و بعضا خطاهای سیاستگذاری و مدیریتی و تحریمها و... حالا چه باید کرد؟ در کوتاهمدت و بلندمدت چگونه باید با این مشکل، مواجهه درستی داشت؟
ما نیازمند یک تحول اساسی در سیاستگذاری صنعتی، اقتصادی و آموزشی هستیم. متاسفانه من راهحل ساده نمیشناسم. چنین اوضاعی یک قفلشدگی تاریخی است که نیازمند یک حرکت همهجانبه از بالا و همکاری و همراهی بزرگان در زمینههای تخصصی است. نخستین گام هم این است که مسئولان مسئله را باور داشته باشند و آن را بهدرستی مورد تجزیهوتحلیل قرار دهند؛ نه اینکه دائما مسئله را کتمان کنند و بر مسیرهای اشتباه قبلی اصرار بورزند. باید با تجربیات خودمان و دنیا حداکثر استفاده را ببریم و هر چه سریعتر ریلگذاری آموزشوپرورش و آموزش عالی را تصحیح کنیم و همزمان وزاتخانههایی مانند صمت و کار و نیرو و نفت، بهطور جدی روابط خود را با دانشگاهها و خروجیهای دانشگاه اصلاح کنند. باید آموزش فنیوحرفهای را جدی بگیریم. باید هوش مصنوعی و تحول در آموزش را جدی بگیریم. باید برای آموزش باکیفیت سرمایهگذاری کنیم و باید برویم به سمت تعطیلی سیاهیلشکرهای آموزشی در سطح آموزش عالی و بهویژه تحصیلات تکمیلی. و هزاران باید دیگری که در حوصله این بحث نیست.