دشواریهای طنز و فکاهه
بابک بهاری: طنز، اهمیتش در هنر و مرزبندیش با لودگی و فکاهی و کاریکاتور خط باریکههایی هستند که به نقطهای جابهجا میشوند و برای همین دشواری هاست که هر چیزی که ما را بخنده بیندازد طنز نیست. ظرافت و دشواری ماجرا در همین نکته باریکتر از مو است.
عکاس: علی اصغر صالحی
منتقد: حمید بهنامفر
عکس: رنگی، کادر افقی، گربهای به صفحه تلویزیون مدار بسته(خوشامد گویی) نگاه میکند و در چشمانداز زیر خانمی در حال تورق کتاب است.
قابگیری «دو المان همارز» (همارز به لحاظ وسعت اشغالشده در قاب و مقدار توجهی که جلب میکنند) باعث ایجاد تبادر نگاه بین گربه و پیام نوشتاری درون تلویزیون مداربسته شده است و در یک گفتمان بینارسانهای (بین رسانۀ عکس و رسانۀ تلویزیون مداربسته)، فضای عادی بیرونِ کتابفروشی را شکسته و یک رابطۀ معنادار به لحاظ حسی-ادراکی از جنس فان و با محتوایی باز و نامحدود ایجاد کرده است. این رابطۀ معنادار، در برش کوچکی از زمان و در کنج کوچکی از مکانِ بیرونِ کتابفروشی شکل گرفته است؛ یعنی با زمان و مکان کلان در عکس روبهرو نیستیم و این کوچکشدگی که از ماندنِ ناپایدارِ گربه در این زمان و مکان ناشی میشود، توان این را دارد که جانشین لحظههای روزمره و یکی از آنها شود. این زمانهای کوچک در تقابل با زمانهای کلان و همگن قرار میگیرند.
این لحظۀ برگزیدهنشده (فارغ از هرگونه مقدمه و نظم برای تولید اثر هنری در معنای کلاسیک) که در قالب زیباییشناسی مدرن، لابلای لحظههای یکنواختِ روزمره جایمیگیرد، از پیش، برنامهریزی نشده و مخاطب انتظارش را ندارد. حضور گربه در این مختصات روزمرگی، به زایش یک تکانۀ معناساز انجامیده است که از دنیای ابژکتیو بیرونِ کتابفروشی آغاز شده، به بازنمودهای متکثر انتزاعی و سوبژکتیو در دریافتهای متکثر گفتهخوان (مخاطب) تبدیل شده است.
عکاس: محمد بلالی
نقاد: بابک بهاری
عکس: کادر عمودی، رنگی، مردی سوار بر خر با نما بندی خاص.
کادر بندی مهمترین نقطه و نکته قابل تعمق اثر است. در حقیقت عکس آموزش مهمی در مورد اینکه چگونه یک تصور ذهنی را تبدیل به تصویر عینی بکنیم. حتی ممکن است گفته شود چرا قاب را نزدیکتر(معطوف به سر انسان و حیوان) و بسته تر گرفته نشده است!؟ البته همین نمای باز و کامل و از پایین به بالا به چند دلیل بسیار قابل تامل شده که مهمترینشان همان تناسب سرها و بدنها است. کوچکی سر در برابر پاها خصوصا پنجه و سمها بسیار نقش ارزنده در پر رنگ کردن بیانیه اثر همانا طنز دارد. در حقیقت تناسبات ریاضی همپای معنا و ایده عکس هستند و مفهوم را از همین طریق به مخاطب انتقال داده است. شوخی دیگر جایگذاری سر بین گوشها نیز با تکیه بر مطلب پیشین اثر را به طنز شادی نزدیک کرده است. عمق و برآمدگی ذهنی اثر که به مناظر دور دست پیوند میخورد مباحث پرسپکتیو را جدی تر مطرح میکند. به هر حال هدف قرار دادن چهره انسانی زحمت کش و قابل احترام برای مطالعه جدی{بطور مثال شخصیتهای نقاشی سیب زمینی خورهای _ ونسان ون گوگ} است که در این تصویر هم میشود همین مطالعه مورد نظر داشت. نقش شکل و حرکتی ابرها(حرکت بجلو) بهمراه در مرکز قرار داشتن سوژه از همپوشانی خوبی برای بازگشت نگاه و زوم بروی آن از نکات فنی عکس نیز است. باری جهان پیش میرود ما خرک مان را لنگان لنگان به مقصد میرسانیم، چه بهتر که بشادی برسیم به مقصد خویش.
عکاس: جمشید فرجوند
نقاد: بابک بهاری
عکس: رنگی، کادر افقی، سر سگی که که با بدن زنی هم کادر شده، انعکاس تصویر عکاس بر بدنه اتومبیل.
همترازی و هم قاب کرد سر و بدن دو کارکتر(زن و حیوان) میتواند معناها متفاوتی را به ذهن جرقه زند. از طنز تا جد لایههای بسیار ی را میانه این دو هست که هر مخاطبی با توجه به ذهنیت خودش میتواند خوانش کند اثر را. اما نکته مهم حضور عکاس بعنوان یکی از شخصیتهای عکس که هم خالق و ارائه دهنده و هم کسی که میتواند مورد نقد ما قرار گیرد خصوصا تضاد جنسیتیاش با دیگر کارکتر انسانی اثر. حال با توجه به این نامعادله معادله را چگونه باید طراز کرد و تعادل را برقرار نمود. نگاه عمیق و فکورانه سگ در برابر پرسشهای پیشین فکاهیت را بهسرعت زایل و جدیت را جایگزین میکند. شاید همین جدیت خواسته اصلی هنرمند نیز باشد و بخشی از توجیه حضورش در کادر تا وجوه مختلف ماجرا در ذهن رقم خورد. نقش بازتاب ها(انعکاس تصویر در شیشه و بدنه) در برابر عینتها و باز گویی ماجرایشان و اهمیت این نقش در داستان کلی که اثر را چند وجهی میکند را باید در کنار سایر گفتمانهای اثر در نظر داشت. هنرمند با نگاهی به زیست روزمره (نگهداری سگ در محیط شهری) که زمانی جزو استثناءها بوده اینک امری عادی شده و حتی میتوان با آن شوخمندانه رفتار کرد تنها گزارشگر نیست بلکه موقعیت تازه بهوجود آورده است. اهمیت لحظه و تصمیم و عمل به موقع که هر لحظه امکان تغییرش هست را نمیتوان نادیده گرفت. باری با مثلثی از کاراکترها متفاوت مواجه هستیم که گستره خوانش را وسیع کرده با نگاهی به دور دستها که نگاه سگی سکان آن را بهدست گرفته و هر جا که خاطرش هست میکشاند دل ما را.
عکاس: مهدی کاوهای
نقاد: بابک بهاری
عکس: رنگی، کادر افقی، چوپانی در محیط شهری بهمراه گله اش(حدود ۳۰ حیوان) و سگی که در جلوی تصویر در حال مدفوع کردن است.
عکس ثبتی نامتعارف از حرکت سگی در مسیر عمومی که میتواند خنده را در ذهن مخاطب جرقه بزند. حرکت و ایستایی دو امر توامانی که قرار است ما را به خنده وا دارد آنهم به خاطر کوچکترین جزء(در فرهنگ ما معادل چندش) این عکس که در لحظه قطعی(بگفته کارتیه برسون — عکاس فرانسوی) اتفاق افتاده و ثبت شده است. توقف تعجب وار رمه(تمارض چوپان از نگاه به صحنه) آنهم در برابری سگی که نه ستیزگر و پرخاشگر بلکه در یکی از ضعیفترین لحظه موقعیتها نگره جالبی از دیدن به عکس را رقم زده است. ایستایی گله و رو گردانی چوپان از صحنه پیش رویش و در عوض توجه ما به همان صحنه کذایی امر دوگانه(پاردوکسکال) را رقم زده که نقطه توجه و مرکزی اثر شده است. عکس از یک گفتمان ساده(مدفوع کردن حیوانی در منظر عمومی) به لایه دیگری همانا همذات پنداری انسانی اشاره دارد. حال قدرت نگه دارندگی چنین امری که گلهای را میایستاند و ما را به چالش میخواند همان گفتمان چند لایه است که پس از لبخند اولیه به تفکر ثانویه مبدل میشود. عریانی و وضوح صحنه ممکن است در وهله نخست چندش آور باشد اما کار فکاهه و طنز دشواریهای خاص خودش را دارد که این صراحت را لازمه خودش کرده است. بستن کادر افقی برای حفظ تمامی کارکترها نکته و نمایش یک پلان کامل سینمایی نکته فنی اثر است. باری در نهایت: میتوان بر این جهان تف کرد و رفت/ این جهان باقیست و باقی همه کف.
سخن پایانی
از دشواریهای طنز و فکاهه در سرزمین ما میتوان به دو نکته اشاره کرد که نکته اول بر نکته دوم نیز سیطره دارد. نخست غلظت بالای آن است و تقریبا باید هر نکته با درجه بالایی شوخ مندی همراه باشد(خنداندن ایرانیها دشوار است)، نکته دوم حیطه و مرزبندیهای متعدد برای دستمایه قرار دادن موضوعات برای ورود به دایره آن برای خنداندن که کار را بسی دشوار میگرداند. خصوصا در هنرهای تجسمی!.