جاده اسمت را فریاد میزند!
بابک بهاری: بهار، مسافرت و مسافرهایش. بماند که مقوله سفر دائمی و همیشگی است و بزرگترین مسافرش انسان و جهان هستی است. هر لحظه جایی و هر لحظه شکلی، از ریزترین تا بزرگترین اجرام کیهانی. اینک میخواهیم بر مرکب خیال در نقشهایی از واقعیت گردشی کنیم؛ پس ببندیم کمربندها را.
عکاس: پروین چراغی
عکس: سیاه و سفید، کادر افقی، منطقه کویری و فردی نشسته بر تپه شنی.
نور و هم آمیزی فضای اثیری و وجود سایهها علاوه بر تشکیل فضاهای وهم آور چین و شکن جالبی هم به وجود آورده و دلنوازی صحنه را رقم زده است. در حقیقت ما بهمراه مسافر به مقصد رسیده و همانند او در حال سیر آفاقیم. پستی بلندیهای مواج و پنهان آشکار در برابر نور و سایه، آرامش و تنهایی خلوت راهی برای برون رفت از شلوغیهای روزمره و جهان پر هیاهو امریست که برابرمان اتفاق افتاده و ما را نیز همراه کرده است. اتفاق عکاسانه با کادربندی مناسب برای قرار دادن موضوع اصلی در یکی از نقاط طلایی و عمق بخشی از سطح به ژرفا بردن نگاه اتفاق افتاده است، نگاه نمیلغزد بلکه گام بر میدارد و تمامی پست و بلند و تاریکی و روشنایی را میپیماید. بیننده همان مسافری میشود که قرار است تمامی زیر و بم کویر را ببیند، گام به گام و لحظه به لحظه پشت هر فرو رفتگی در سایه حتی آنجایی که شاید چیزی نباشد. مثلثهای متعدد در صحنه و ارتباطشان با هم و هارمونی خطوط منحنی همچون آهنگ لطیف سکوت از گوش به چشم منتقل میشود. تنهایی و ژرفای سکوت با همراهی نور مناسب از نکاتی است که چگونگی رفتار با فرم و بهرهمندی از آن را به رخ میکشد. حذف رنگ برای کاستن گرمای محیط ریسک خوبی است که هنرمند از دستاوردش بهخوبی آگاه بوده است. او به اهمیت خطوط و طیف رنگها (در اینجا خاکستری) و شکلها واقف و بهعنوان یک ظرفیت کارآمد از آنها بهره برده است. برای لحظهای گوش فرو میبندم و به سکوت شب کویر گوش میسپارم.
عکاس: علیرضا نصیری
عکس: رنگی، کادر افقی، زنی تنها با چمدانی قرمز پشت به بیننده و در ابتدای راه پوشیده از برف، تابلوی بزرگ ورود ممنوع.
رابطه تابلو و زن و راه پیش رویش امر پیچیده، پرسش بزرگ و نقظه جاذب و اتکایی عکس فوق است که بیننده پس از حلاجی نسبی ماجرا به سایر موارد دیگر توجه خواهد کرد. پرسشهای بیشمار و چراییها تا انتها همراه ما خواهد بود حال آنکه مسافر ما به آرامش به مسیر خود ادامه میدهد مگر هر از چندگاهی بر اثر خستگی بخواهد دمی بیاساید. زمینه ساده آسمان آبی و تابلوی قرمز و زرد ورود ممنوع(تقابل رنگهای گرم و سرد) امری فنی که با نمابندی مناسب بهوجود آمده را نباید نا دیده گرفت و درس آموزنده از کاربرد و شناخت فرم است. خط اریب فرضی بین نقاط سیاه و قرمز کوچک(پوشش زن و چمدانش) با نقطه بزرگ قرمز(ورود ممنوع) با خط مستقیم(جاده پیش روی شخصیت) از جلوی تصویر تا انتهای عکس دارای قدرت انتقال نگاه و حرکت چشمی و هم عمق بخشی به تصویر را ممکن کرده که از دیگر نکات قابل توجه است. اما تنهایی یک زن آنهم با چمدانی که معمولا برای حمل لباس است داستان اصلی و نقطه ثقل ماجرا محل اصلی پرسش و تراژدیک ماجرا است خصوصا که با توجه به حضور برف و سردی هوا تلخی به ماجرا افزوده میشود. هر چند میتواند بازگشت مادری از یک سفر ضروری و شادمانه به خانه باشد یا احتمالی دیگر اما نغمه تنهایی صدای دلنشینی ندارد. نمیدانم ما بینندگان چند گام این انسان تنها و مصمم را همراهی میکنیم، آنچه مهم است، یقینا این نامعلوم سفر و مقصد بالاخره به انجام رسیده هرچند که همراه صدای صحرا نوای گامهایش را میشنویم هنوز.
عکاس: محمودرضا نوری
عکس: سیاه و سفید، کادر عمودی، مردی با کتی بروی دستش در جادهای کوهستانی در حرکت است.
حرکت رو به بالا و کتی بر روی دست آنهم در همین تکه راه که تصویر شده است نشانه سختی مسیر است. خط مارپیچ مسیر کوهستانی علاوه بر دونیم کردن تصویر که خصوصا با کادر بندی عمودی همراه شده و با هم افزایی سختی و خشونت سنگی دیوارهها به به سختی مسیر رهرو دامن میزند وضعیت چند وجهی را رقم زده است. حذف رنگ از دیگر بهرهمندی از کارکردهای فرمی در انتقال مفاهیم و لذتهای زیبا شناختی به بیننده شده است. قرار دادن سوژه با توجه به اندازه مکان(ظرف) در نقطه طلایی به اندازه سختی نشان دادن قطرهای آب در دریاست که با ظرافت این دشوار نیز به سرانجام رسیده است. خط مارپیچ سفید رنگ جاده و حفظ شیب، دو نیمه کردن تقریبان متقارن تصویر گم شدن در انتها به عمق بخشی اثر نیز کمک شایانی نموده است. در اهمیت عمق بخشی در عکس و نقاشی قابلیت ملموسیت و بودن در محیط از نکات مهمی است که هر هنرمندی پس از تجربه بعنوان یک روش برای هم حسی بیشتر با مخاطب آن را در آثارش بکار خواهد برد. وقتی مفاهیم و معنا و غیرو از قبیل خستگی و گرما را با یک نشانه ساده(کت در دست گرفتن کارکتر) مخاطب در مییابد سایر موارد نیز بهمچنین خواهد بود و مخاطب چه بسا زمزمه آواز زیر لبی را همراه نوای کوهستان بشنود و تکرار کند:
کوهها با همند و تنهایند/ همچو ما با همانِ تنهایان
عکاس: جمشید فرجوند
عکس: رنگی، کادر افقی، جادهای که یک موتور سوار بهسوی ما میآید و پیادهای در جهت خلافش بهسمت افق تصویر میرود.
منحنی خط جاده، مکعبهای محصول زراعی(گندم یا هر محصول دیگر) و حضور دو نقطه سیاه(سوار و پیاده) علاوه بر نقش فرم با توجه به دور شدن دو شخصیت از عکس دارای کنش حرکتی مخالف و دارای حس جنبش درونی شده است. نمای بالادستی که جایگاه داوری را به بیننده میبخشد نکته مهم زاویه بستن را یاد آوری میکند. باری تضاد معنایی و موقعیتی دو شخصیت(یکی سواره و دیگری پیاده) که با تضاد مسیر نیز همراه شده است نقطه اندیشگی اثر و رانه خوبی برای این لحظه فریز شده است. گردش چشمی خوب نیز امکانش آماده و کپههای درو شده این بستر را مهیا نگه داشتهاند. حرکت رو به جلو فردسواره و نفر پیاده به سمت افق تصویر هر لحظه تهی شدن صحنه از کارکترهایش را نوید میدهد اما رد پای انسان و حتی دستسازهایش(جاده، کپهها و بستههای درو شده) خواهند ماند. اعداد یک(جاده) دو(شخصیتها) و سه(بستهها) نیز میتواند جایی برای بررسی باشد، همانا مهمترینش حضور دو انسان در مسیر مخالف و پیاده و سوارهاند که نقطه تعلیق و گفتوگو درباره عکس شده است. با توجه به فرهنگ و باورهای مردم میتوان اشاراتی به پیاده و سواره و بیخبری از حال هم و جایگاه بالادستی به سواره دادن نیز مطرح شود البته در صورت هممسیر بودن این مجرا پررنگتر هم میشد. باری صحراست و فصل درو و تنهایی انسان در این دشت. آنچه شاید باید گفت این باشد: بسی تنها بودم در این در و دشت/ شتابانم کنون رو سوی گلگشت.
سخن پایانی
جاده اسم همه ما را فریاد میزند، گاه پاسخش میدهیم و گاه نظاره گرش هستیم. اینک چهار مسیر و پنج رهرو در پیچ و خم جاده زندگی بهسویی رفتهاند و احتمالا به مقصد رسیدهاند. اینک این بیننده است که نظاره میکند این راههای رفته و نرفته را و اینکه سرنوشتش در کدام نقطه با این مسافران تلاقی خواهد کرد و آیا تلاقی خواهد کرد؟، پرسشی نه ناممکن و نه ممکن تا چه پیش آید!. راه باز است و جاده دراز.