نقدی بر آنچه استعفای اعضای هیأت مدیره | استعفا میکنم پس معترضم!
اخیراً اعضای کانون نمایشنامهنویسان و مترجمان تئاتر ایران در حرکتی که در رسانهها از آن با عنوان استعفای دسته جمعی یاد شده است، متنی را منتشر کردهاند که بیش از آنکه به یک بیانیه اعتراضی شبیه باشد، به مرثیهای میماند که در حقیقت در رثای حاصل عملکرد بیحاصل خود سرودهاند. عموماً این دست حرکتهای اعتراضی را به سه شکل میتوان فهم کرد؛ یا اینکه این حرکتها بر اساس منطق معینی شکل میگیرند - فارغ از درستی یا نادرستی آن منطق معین- و یا اینکه تحت تأثیر جوسازیها، عواطف و احساسات صورت میگیرند؛ حالت سوم هم آن است که پای منافع شخصی در میان است.
تکلیف حالت سوم که روشن است؛ اما در این نوشته به حالتهای اول و دوم پرداخته میشود.
فرض کنیم که امضاکنندگان بیانیه بر مبنای منطق معینی اقدام به استعفا کردهاند؛ به نظر میرسد که در چنین شرایطی آن منطق معین در بهترین حالت خود میتواند منطق اعتراضی باشد؛ چنان که در بخشی از این بیانیه آمده است:
«ذات درامنویسی اعتراض است. اساساً تئاتر هنری اعتراضی است که تنها با مردم معنا و حیات دارد نه با حکومتها و دولتها. حال آنکه ما از همراهی با مردم مظلوممان منع میشویم؛ از انتشار یک بیانیه ساده که در آن از نیروهای انتظامی خواستار عدم خشونت علیه معترضان هستیم مورد بازخواست و امر و نهی قرار میگیریم.»
پس فرض را بر این میگذاریم که منطق این عده، بر اعتراض بوده است؛ اما ببینیم این استعفای دسته جمعی چه معنایی دارد؛ افرادی که نامشان ذیل بیانیه آمده، به زعم خود استعفای دسته جمعی دادهاند و احتمالاً با خود فکر کردهاند که در اعتراض به وضع موجود باید کاری انجام دهند؛ در حقیقت آنها تئاتر که مأمن اندیشه و به بیان خودشان هنری برای اعتراض است را رها کرده و آن را تعطیل نمودهاند تا مثلاً به نوبه خود، سهمی در مبارزه داشته باشند! برجسته کردن عبارت «دسته جمعی» هم در نوع خود جالب است؛ گویی که با کنارهگیری این جمعیت پریشان قرار است اتفاق مهمی در این عرصه رخ دهد!
سؤالی که باید از آنها پرسید آن است که اگر تئاتر را هنری اعتراضی میدانید، پس چرا آن را کنار میگذارید و یا سعی در خاموش کردن کورسوی آن دارید؟! و حالا که کنارهگیری کردهاید، آیا غیر از این است که فعالیت در عرصهای که خود هنر اعتراض نامیده اید را کنار گذاشتهاید؟ پس در این صورت چه پاسخی برای این کنشگری تناقضآمیز دارید؟
از این جملات برمی آید که استعفاکنندگان احتمالاً یا مفهوم اعتراض را درست متوجه نشدهاند و یا علیرغم سمت و سابقهای که در حوزه فعالیت خود داشتهاند، فهم دقیقی از تئاتر و کارکردهای آن ندارند. البته این موضوع چندان هم عجیب نیست؛ زیرا تئاتر در تمام طول این سالها چندان توجهی به شرایط اجتماعی و سیاسی که در آن زیست کرده نداشته و نه تئاتری فعال که تئاتری منفعل بوده است. تئاتر، هنری نیست که تعطیلیبردار باشد و هرگاه چراغ اندیشه خاموش شد، چراغ تئاتر هم خاموش میشود؛ چرا که رسالت حقیقی تئاتر نه هنری برای سرگرمی که هنری برای اندیشیدن است.
سؤالی که باید از اسامی ذیل بیانیه پرسید آن است که آیا شما اصلاً از تاریخ تئاتر چیزی خواندهاید و از برتولت برشت چیزی میدانید؟ نویسندگان در بیانیه خود وضعیت کنونی را چنان تیره و تار به تصویر کشیدهاند، که حتی برای بخش قابل توجهی از همصنفیهایشان نیز باورپذیر نیست. اگر از تیرهنمایی و اغراقگوییهای تاریک و درشت موجود در بیانیه صرفنظر کنیم، باید از این عده پرسید که آیا واقعاً شما درباره دوران پیش از جنگ جهانی اول و دوم چیزی مطالعه نکرده اید؟ دوران شکلگیری فاشیسم نژادی آلمان که در آن، نه تنها تئاتر تعطیل نشد بلکه تولد تازهای پیدا کرد و بسیاری از نویسندگان و فعالان عرصه هنر و ادبیات تحت همان شرایط فاشیسم مطلقی که وجود داشت، به سوی سیاست و سیاسی شدن سوق داده شدند؛ در آن میان، برتولت برشت از شناخته شدهترین نمونههای روزگار بود که نه تنها تئاتر را کنار نگذاشت بلکه آن را به عنوان ابزاری برای مبارزه در برابر فاشیسم تا بن دندان مسلح به کارگرفت؛ به طوری که نام خود را به عنوان یکی از برجستگان این عرصه در تاریخ تئاتر به ثبت رساند. تأکید میگردد که یاد کردن از دوران فاشیسم در آلمان در اینجا نه از جهت تشبیه شرایط به آن دوران که تنها به خاطر نزدیک کردن موضع نوشته به ذهن تیره استعفادهندگان است؛ جای طرح این پرسش از این عده وجود دارد که آیا شما خود را از برشت بالاتر میبینید و یا اینکه آیا واقعاً درک شما از وضعیت کنونی آن قدر ناقص و کجفهمانه است که آن را از شرایط آلمان در آن دوران وحشتناکتر میدانید؟ اگر قرار به تعطیلی تئاتر و کناره گرفتن از آن بود، آیا کسی بالاتر و موجهتر از برشت هم وجود داشت که در شرایط زمانهاش، بتواند این کار را انجام دهد؟
ممکن است اینگونه بیان کنید که شما تنها از سمت اجرایی خود استعفا دادهاید و هنوز از تئاتر کنارهگیری نکرده اید؛ اما سؤال آن است که شما خود را دلسوز تئاتر میدانید و معتقدید که بودنتان میتوانسته مؤثر باشد، حال آیا این کنارهگیریتان را نبایستی حرکتی علیه تئاتر و تئاتریها قلمداد کرد؟ اگر هم که بودنتان چندان مؤثر نبوده که دیگر حرف زیادی برای گفتن باقی نمیماند. لب کلام در این باره آن است که آیا رفتن شما ضربه دیگری بر پیکره نیمهجان تئاتر وارد میآورد؟ یا این گونه است که بود و نبود شما تأثیر چندانی نخواهد داشت؟ روشن است که برای هردوسؤال، پاسخ چندان امیدوارکننده نیست.
سؤال دیگری که باز باید پرسید آن است که مگر نه شما در طول این سالها در این عرصه فعالیت داشتهاید و حتی آثاری تولید کردهاید؟ پس چگونه است که حال به یاد وضعیتی که در بیانیهتان توصیف کردهاید افتادهاید؟ از نادرستی توصیفاتتان هم که بگذریم، دو حالت قابل تصور است؛ یا اینکه در تمام این سالها رویهها و قوانین حاکم بر عرصه تئاتر را قبول داشتهاید و با آن همراه بودهاید - زیرا خودتان هم در این وضعیت به فعالیت و تولید اثر ذیل همین فرایندها مشغول بوده اید- پس در این صورت چه شده که به یکباره متوجه مشکلات شدهاید؟! اگر هم قبلاً متوجه آنچه خود در بیانیهتان اظهار داشتهاید، نبودهاید و حالا متوجه شدهاید، که باید آگاهی شما از شرایط اجتماعی و سیاسی را دستخوش تحسین قرار داد!
ضمن تحسین تمامی فعالان و فرهیختگان عرصه تئاتر که حتی در این شرایط سخت و با وجود مشکلات عدیده و مخاطبان اندک، با علاقه و عشق به وطن و جامعه خود کار میکنند و دست از فعالیت نکشیدهاند، باید گفت که به نظر میرسد امضاکنندگان بیانیه، بعضاً با وجود شهرتی که در عرصه فعالیت خود دارند، کوچکترین درکی از شرایط سیاسی و اجتماعی و حتی مفاهیم حرفهای عرصه فعالیت خود نداشتهاند. نکته قابل توجه آن است که آنچه این عده در بیانیه خود آوردهاند، نه صدای واقعی تئاتر که صدای خود و اطرافیانشان است؛ چنان که بخشی از فعالان تئاتر که آبروی تئاتر هم محسوب میشوند، از همراهی با این بیانیه و حتی تأیید مفاد آن به دلیل مخالفت با آن دوری جستهاند.
این نکته هم در نوع خود جالب است که اساساً در ایران اعتراض، تنها با مفهوم تعطیل کردن یا به تعطیلی کشاندن گره خورده است! با وجود این، مسأله آن است که تعطیل کردن یک چیز، زمانی میتواند به مثابه امری اعتراضی قلمداد شود که اولاً بودن آن بسیار کارکردی و جدی باشد و ثانیاً نبودن آن خلأیی جدی ایجاد کند یا ضایعهای جبرانناپذیر به حساب آید؛ با این توضیح، ظاهراً استعفادهندگان متوجه نبودهاند که حال و روز تئاتر با وجود مشکلات عدیده -که بخشی از آنها به ناکارآمدی مدیران این عرصه در طول دو دهه اخیر برمی گردد و بخش دیگر به خاطر ابتذالی است که به خاطر ورود کارنابلدان و سودجویان، بویژه در سالهای اخیر به جان تئاتر افتاده- در وضعیتی است که نه بودن آن چندان اثرگذار است و نه تعطیلی آن (به دلیل دور بودن از فضای جامعه) چندان احساس میشود.
در بالا اشاره شد که عموماً این دست حرکتهای اعتراضی یا بر اساس منطق معینی شکل میگیرند، یا اینکه تحت تأثیر جوسازیها، عواطف و احساسات هستند یا به خاطر منافع شخصی انجام میشوند. در بالا، حالت اول درنظر گرفته شد و با نقد آن مشخص شد که این عده، اگر منطقی هم برای کار خود داشتهاند، حداقل منطق معتبری نبوده است. پس برای آن که دید مخاطبان نسبت به چنین اقدامی شفاف شود، دو حالت بعدی هم قابل تصور هستند. به نظر میرسد که با نگاه خوشبینانه و با صرف نظر از حالت سوم، منطقیترین حالت برای این اقدام، حالت دوم است؛ یعنی این عده نیز همچون برخی کسان دیگری که در شرایط کنونی بیانیههایی مشابه صادر کردهاند، تحت تأثیر جوسازیهای رسانهای بوده و لاجرم برای خالی نماندن عریضه و نشان دادن چهرهای مثبت از خود در جایگاه همسویان با اعتراضات گسترده(!) اقدام به انتشار این بیانیه کردهاند. البته این دست کنارهگیریها را میتوان به فال نیک گرفت؛ زیرا فضا برای ورود نیروهای تازهنفس و باانگیزه در عرصههای مدیریتی را بیش از پیش فراهم میکند.
فرض کنیم که امضاکنندگان بیانیه بر مبنای منطق معینی اقدام به استعفا کردهاند؛ به نظر میرسد که در چنین شرایطی آن منطق معین در بهترین حالت خود میتواند منطق اعتراضی باشد؛ چنان که در بخشی از این بیانیه آمده است:
«ذات درامنویسی اعتراض است. اساساً تئاتر هنری اعتراضی است که تنها با مردم معنا و حیات دارد نه با حکومتها و دولتها. حال آنکه ما از همراهی با مردم مظلوممان منع میشویم؛ از انتشار یک بیانیه ساده که در آن از نیروهای انتظامی خواستار عدم خشونت علیه معترضان هستیم مورد بازخواست و امر و نهی قرار میگیریم.»
پس فرض را بر این میگذاریم که منطق این عده، بر اعتراض بوده است؛ اما ببینیم این استعفای دسته جمعی چه معنایی دارد؛ افرادی که نامشان ذیل بیانیه آمده، به زعم خود استعفای دسته جمعی دادهاند و احتمالاً با خود فکر کردهاند که در اعتراض به وضع موجود باید کاری انجام دهند؛ در حقیقت آنها تئاتر که مأمن اندیشه و به بیان خودشان هنری برای اعتراض است را رها کرده و آن را تعطیل نمودهاند تا مثلاً به نوبه خود، سهمی در مبارزه داشته باشند! برجسته کردن عبارت «دسته جمعی» هم در نوع خود جالب است؛ گویی که با کنارهگیری این جمعیت پریشان قرار است اتفاق مهمی در این عرصه رخ دهد!
سؤالی که باید از آنها پرسید آن است که اگر تئاتر را هنری اعتراضی میدانید، پس چرا آن را کنار میگذارید و یا سعی در خاموش کردن کورسوی آن دارید؟! و حالا که کنارهگیری کردهاید، آیا غیر از این است که فعالیت در عرصهای که خود هنر اعتراض نامیده اید را کنار گذاشتهاید؟ پس در این صورت چه پاسخی برای این کنشگری تناقضآمیز دارید؟
از این جملات برمی آید که استعفاکنندگان احتمالاً یا مفهوم اعتراض را درست متوجه نشدهاند و یا علیرغم سمت و سابقهای که در حوزه فعالیت خود داشتهاند، فهم دقیقی از تئاتر و کارکردهای آن ندارند. البته این موضوع چندان هم عجیب نیست؛ زیرا تئاتر در تمام طول این سالها چندان توجهی به شرایط اجتماعی و سیاسی که در آن زیست کرده نداشته و نه تئاتری فعال که تئاتری منفعل بوده است. تئاتر، هنری نیست که تعطیلیبردار باشد و هرگاه چراغ اندیشه خاموش شد، چراغ تئاتر هم خاموش میشود؛ چرا که رسالت حقیقی تئاتر نه هنری برای سرگرمی که هنری برای اندیشیدن است.
سؤالی که باید از اسامی ذیل بیانیه پرسید آن است که آیا شما اصلاً از تاریخ تئاتر چیزی خواندهاید و از برتولت برشت چیزی میدانید؟ نویسندگان در بیانیه خود وضعیت کنونی را چنان تیره و تار به تصویر کشیدهاند، که حتی برای بخش قابل توجهی از همصنفیهایشان نیز باورپذیر نیست. اگر از تیرهنمایی و اغراقگوییهای تاریک و درشت موجود در بیانیه صرفنظر کنیم، باید از این عده پرسید که آیا واقعاً شما درباره دوران پیش از جنگ جهانی اول و دوم چیزی مطالعه نکرده اید؟ دوران شکلگیری فاشیسم نژادی آلمان که در آن، نه تنها تئاتر تعطیل نشد بلکه تولد تازهای پیدا کرد و بسیاری از نویسندگان و فعالان عرصه هنر و ادبیات تحت همان شرایط فاشیسم مطلقی که وجود داشت، به سوی سیاست و سیاسی شدن سوق داده شدند؛ در آن میان، برتولت برشت از شناخته شدهترین نمونههای روزگار بود که نه تنها تئاتر را کنار نگذاشت بلکه آن را به عنوان ابزاری برای مبارزه در برابر فاشیسم تا بن دندان مسلح به کارگرفت؛ به طوری که نام خود را به عنوان یکی از برجستگان این عرصه در تاریخ تئاتر به ثبت رساند. تأکید میگردد که یاد کردن از دوران فاشیسم در آلمان در اینجا نه از جهت تشبیه شرایط به آن دوران که تنها به خاطر نزدیک کردن موضع نوشته به ذهن تیره استعفادهندگان است؛ جای طرح این پرسش از این عده وجود دارد که آیا شما خود را از برشت بالاتر میبینید و یا اینکه آیا واقعاً درک شما از وضعیت کنونی آن قدر ناقص و کجفهمانه است که آن را از شرایط آلمان در آن دوران وحشتناکتر میدانید؟ اگر قرار به تعطیلی تئاتر و کناره گرفتن از آن بود، آیا کسی بالاتر و موجهتر از برشت هم وجود داشت که در شرایط زمانهاش، بتواند این کار را انجام دهد؟
ممکن است اینگونه بیان کنید که شما تنها از سمت اجرایی خود استعفا دادهاید و هنوز از تئاتر کنارهگیری نکرده اید؛ اما سؤال آن است که شما خود را دلسوز تئاتر میدانید و معتقدید که بودنتان میتوانسته مؤثر باشد، حال آیا این کنارهگیریتان را نبایستی حرکتی علیه تئاتر و تئاتریها قلمداد کرد؟ اگر هم که بودنتان چندان مؤثر نبوده که دیگر حرف زیادی برای گفتن باقی نمیماند. لب کلام در این باره آن است که آیا رفتن شما ضربه دیگری بر پیکره نیمهجان تئاتر وارد میآورد؟ یا این گونه است که بود و نبود شما تأثیر چندانی نخواهد داشت؟ روشن است که برای هردوسؤال، پاسخ چندان امیدوارکننده نیست.
سؤال دیگری که باز باید پرسید آن است که مگر نه شما در طول این سالها در این عرصه فعالیت داشتهاید و حتی آثاری تولید کردهاید؟ پس چگونه است که حال به یاد وضعیتی که در بیانیهتان توصیف کردهاید افتادهاید؟ از نادرستی توصیفاتتان هم که بگذریم، دو حالت قابل تصور است؛ یا اینکه در تمام این سالها رویهها و قوانین حاکم بر عرصه تئاتر را قبول داشتهاید و با آن همراه بودهاید - زیرا خودتان هم در این وضعیت به فعالیت و تولید اثر ذیل همین فرایندها مشغول بوده اید- پس در این صورت چه شده که به یکباره متوجه مشکلات شدهاید؟! اگر هم قبلاً متوجه آنچه خود در بیانیهتان اظهار داشتهاید، نبودهاید و حالا متوجه شدهاید، که باید آگاهی شما از شرایط اجتماعی و سیاسی را دستخوش تحسین قرار داد!
ضمن تحسین تمامی فعالان و فرهیختگان عرصه تئاتر که حتی در این شرایط سخت و با وجود مشکلات عدیده و مخاطبان اندک، با علاقه و عشق به وطن و جامعه خود کار میکنند و دست از فعالیت نکشیدهاند، باید گفت که به نظر میرسد امضاکنندگان بیانیه، بعضاً با وجود شهرتی که در عرصه فعالیت خود دارند، کوچکترین درکی از شرایط سیاسی و اجتماعی و حتی مفاهیم حرفهای عرصه فعالیت خود نداشتهاند. نکته قابل توجه آن است که آنچه این عده در بیانیه خود آوردهاند، نه صدای واقعی تئاتر که صدای خود و اطرافیانشان است؛ چنان که بخشی از فعالان تئاتر که آبروی تئاتر هم محسوب میشوند، از همراهی با این بیانیه و حتی تأیید مفاد آن به دلیل مخالفت با آن دوری جستهاند.
این نکته هم در نوع خود جالب است که اساساً در ایران اعتراض، تنها با مفهوم تعطیل کردن یا به تعطیلی کشاندن گره خورده است! با وجود این، مسأله آن است که تعطیل کردن یک چیز، زمانی میتواند به مثابه امری اعتراضی قلمداد شود که اولاً بودن آن بسیار کارکردی و جدی باشد و ثانیاً نبودن آن خلأیی جدی ایجاد کند یا ضایعهای جبرانناپذیر به حساب آید؛ با این توضیح، ظاهراً استعفادهندگان متوجه نبودهاند که حال و روز تئاتر با وجود مشکلات عدیده -که بخشی از آنها به ناکارآمدی مدیران این عرصه در طول دو دهه اخیر برمی گردد و بخش دیگر به خاطر ابتذالی است که به خاطر ورود کارنابلدان و سودجویان، بویژه در سالهای اخیر به جان تئاتر افتاده- در وضعیتی است که نه بودن آن چندان اثرگذار است و نه تعطیلی آن (به دلیل دور بودن از فضای جامعه) چندان احساس میشود.
در بالا اشاره شد که عموماً این دست حرکتهای اعتراضی یا بر اساس منطق معینی شکل میگیرند، یا اینکه تحت تأثیر جوسازیها، عواطف و احساسات هستند یا به خاطر منافع شخصی انجام میشوند. در بالا، حالت اول درنظر گرفته شد و با نقد آن مشخص شد که این عده، اگر منطقی هم برای کار خود داشتهاند، حداقل منطق معتبری نبوده است. پس برای آن که دید مخاطبان نسبت به چنین اقدامی شفاف شود، دو حالت بعدی هم قابل تصور هستند. به نظر میرسد که با نگاه خوشبینانه و با صرف نظر از حالت سوم، منطقیترین حالت برای این اقدام، حالت دوم است؛ یعنی این عده نیز همچون برخی کسان دیگری که در شرایط کنونی بیانیههایی مشابه صادر کردهاند، تحت تأثیر جوسازیهای رسانهای بوده و لاجرم برای خالی نماندن عریضه و نشان دادن چهرهای مثبت از خود در جایگاه همسویان با اعتراضات گسترده(!) اقدام به انتشار این بیانیه کردهاند. البته این دست کنارهگیریها را میتوان به فال نیک گرفت؛ زیرا فضا برای ورود نیروهای تازهنفس و باانگیزه در عرصههای مدیریتی را بیش از پیش فراهم میکند.