پنج‌شنبه 20 اردیبهشت 1403 - 09 May 2024
کد خبر: 1665
تاریخ انتشار: 1400/06/30 15:15

نامه‌ای به مخاطب خاص

برایت می‌نویسم بدون اینکه دیگر هیچ حسی به تو داشته باشم. بیشتر لحظات‌مان با تو رنگ عزا گرفته. انگار در تاریکی نشسته‌ایم و نمی‌دانیم در کدام گوشه، پنهان شده‌ای تا زخم بزنی. در برهوتی از سیاهی، زندگانی را می‌گذرانیم و چه خیلی زود، دیر می‌شود.

باورت می‌شود یک زمانی خالی از هر خیالی، شماره می‌گرفتیم اما امروز حتی فشردن دکمه‌ها هم با نوعی دلشوره همراه شده. وقتی کسی آرام صحبت می‌کند جرات نداریم بخواهیم بلندتر حرف بزند، چون ممکن است نیم ساعت قبل پدرش را به کام خود کشیده‌ باشی یا گلوی خودش را به غنیمت گرفته‌ باشی.

سایه به سایه دنبال نفس‌های‌مان به کمین نشسته‌ای. انگار در این کارزار پلیسی هم نیست که امنیت جان‌مان را تضمین کند.

ناقوس مرگ از هر سو و به هر بهانه‌ای به گوش می‌رسد. زمانی سرعت را کم می‌کنی و زمانی پرشتاب می‌تازی.

روزی می‌آید که فردایی نخواهد بود؛ زمان برای امروز می‌ایستد. همه می‌گویند دعا کنید؛ تو ایستاده‌ای تا دعاها را هم به حکمت تعبیر کنی. درددان‌مان پر شده از مرگ‌های ناگهانی. حتی واژه ناگهان هم در حال رنگ باختن است. قدیم‌ترها به سکته، مرگ مفاجا می‌گفتند و امروز تو مفاجاتر از هر مفاجایی. 

حیات خنده‌دار شده است؛ ابرقدرت‌ها بخواهند شادی‌ خلق می‌شود و نخواهند کمر لب‌ها می‌شکند. چقدر صفحه‌های مرده شبکه‌های اجتماعی زیاد شده‌اند. وقتی به آنها سرک می‌کشی انگار نبش قبر کرده‌ای. پیام‌ها، زنده‌ای مرده هستند... می‌دانی حتی دیگر نوشتن از تو لوث شده است.

در این هیاهوی جنگ‌افروزی موجود متفکر یله‌شده در خودخواهی‌ها دست‌پرورده توست. می‌گوید همه چیز چرا به حالت عادی برنمی‌گردد؛ ۸۰۰ نفر بمیرند یا ۸۵۰ نفر چه فرقی می‌کند؟!!! خدایا با این همه خواستن چه باید کرد. پاسخ را سعدی ۷ قرن قبل داده است:

گلی‌ خوش‌بوی‌ در حمام‌ روزی

رسید از دست‌ محبوبی‌ به‌ دستم‌

بدو گفتم‌ که‌ مشکی‌ یا عبیری

‌که‌ از بوی‌ دل‌آویز تو مستم‌

بگفتا من‌ گلی‌ ناچیز بودم

‌ولیکن‌ مدتی‌ با گل‌ نشستم‌

کمال‌ همنشین‌ در من‌ اثر کرد

وگرنه‌ من‌ همان‌ خاکم‌ که‌ هستم

می‌فهمی همنشینی با تو چقدر اخلاق‌ها را تغییر داده؛ بله یتیم شدن ۵۱ هزار کودک صرفا یک عدد شده است.

بگذریم؛ روح فرسوده ما بستری برای نسلی مقاوم‌تر خواهد بود، چراکه تاریخ بارها تجربه شده؛ پس از دل این خاکستر ققنوسی دیگر متولد خواهد شد، شک نکن...

می‌نویسم که روزگار را نقاشی کنم.

 


کپی لینک کوتاه خبر: https://smtnews.ir/d/3qd8p2