-

تورم، بلای جان صنعت و توسعه

امیرحسن کاکایی عضو هیات علمی دانشگاه علم ‌و صنعت

 حدود سه ماه است که قیمت دلار عملا ثابت مانده و به‌نوعی می‌توان گفت حداقل در ظاهر بازارها آرام گرفته‌اند و رکود مطلقی بر اکثر بازارها حاکم است.

امیرحسن-کاکایی-کارشناس-حوزه-خودرو

می‌توان به‌راحتی پیش‌بینی کرد که شش ماهه دوم سال، روزهای سختی پیش‌روی اقتصاد و اشتغال است و اختلاف طبقاتی بیشتر می‌شود. برای عامه مردم این عجیب به‌نظر می‌رسد که چرا وقتی قیمت ارز بالا می‌رود، همه قیمت‌ها بالا می‌روند، اما وقتی قیمت ارز پایین می‌آید، قیمت کالاها و خدمات پایین نمی‌آید و بازارها به رکود می‌روند. علت را در نوشتاری کوتاه توضیح می‌دهم تا ببینید فضای تورمی چه بلایی بر سر اقتصاد و زیرساخت‌های آن و به‌ویژه صنایع می‌آورد و باعث نابودی صنایع پیچیده‌ای مانند خودروسازی می‌شود و در نهایت سطح اخلاق را در جامعه پایین می‌آورد و جامعه را به ورطه نابودی میکشاند.  اولا اینکه مدتی است قیمت ارز بازاری ثابت مانده، ظاهر ماجراست. در واقعیت ارزش ریال باز هم پایین آمده است. چگونه؟ از یک سو درخواست‌های تخصیص ارز به‌شدت مختل و در عمل مصرف ارز در سطح کلان کنترل شده است و تولید سرکوب و از سوی دیگر، قیمت ارز واقعی صنایع، از حدود 42 هزار تومان به حدود 48 هزار تومان رسیده است. معنی این حرف این است که هزینه تمام‌شده تولید، باوجود اینکه قیمت ظاهری دلار ثابت مانده، بالا رفته است. از سویی هم مردم به لحاظ اینکه انتظار ضدتورمی پیدا کرده‌اند، خرید را کاهش داده‌اند. همچنین در عمل چون ارزش ریال پایین آمده، عمده مردم که از تولید و صنعت و خدمات وابسته به آن ارتزاق می‌کنند، درآمد واقعی‌اشان پایین آمده و نمی‌توانند کالاهایی مانند خودرو و لوازم خانگی را بخرند. به‌عبارتی وقتی تورم ظاهری منفی داریم، در حالی که تورم واقعی مثبت است، کل چرخه اقتصاد تولیدمحور به‌تدریج از کار می‌افتد.  البته نتیجه مستقیم این اتفاق در ابتدا کاهش فروش و در نتیجه کندشدن گردش مالی تولید است، اما همزمان اتفاقاتی در دیگر صنایع از جمله صنعت برق و گاز و نفت رخ داده که باعث کمبود انواع حامل‌های انرژی از جمله برق و در نتیجه کاهش تولید و افزایش شدید هزینه‌های تولید شده است. نوسان کامل مصرف برق، بدتر از نداشتن برق است. چون امکان برنامه‌ریزی را از تولیدکننده می‌گیرد و در نتیجه آثار تورمی آن در هزینه‌های تولید تصاعدی است به‌عنوان مثال اگر دو روز کامل در هفته با برنامه برق قطع شود، هزینه جبران آن با تعطیلی با برنامه اضافه‌کاری، حدود 15 تا 50 درصد افزایش می‌یابد.  اما وقتی بی‌برنامه وسط روز برق قطع می‌شود، نه تنها کارفرما باید هزینه اضافه‌کاری را بدهد، بلکه هزینه حضور افراد و خرابی‌های مواد نیمه‌کاره وسط مسیر تولید را هم باید بدهد و همان هزینه بین 30 تا 100 درصد افزایش می‌یابد. البته وای به‌حال صنایعی که کار شیمیایی می‌کنند و احتمالا کل بچ تولیدی در هر دفعه از دست می‌رود.   توجه داشته باشید که وضعیت امروز برق ما نتیجه یک رخداد ناگهانی نیست. این هم نتیجه تورم مزمن بالای 20 درصد  ۷ سال گذشته و تورم بالای 35 درصد سه سال گذشته است (و البته سیاست‌های غلط مکمل). بدین ترتیب اگر یک نگاهی از بالا به کل ماجرا بیندازیم، تورم مزمنی که  سال‌هاست گرفتار آن هستیم و اخیرا عود کرده، کلا صنایع ما را به‌لحاظ مصرف و تولید با چالش شدید روبه‌رو کرده است. اما این چالش فقط به عرضه و تقاضا لحظه‌ای بر نمی‌گردد، بلکه وقتی این فضای تورمی ادامه می‌یابد، به‌تدریج که دستگاه‌ها مستهلک می‌شوند و رقبای بین‌المللی رشد می‌کنند، کمبود سرمایه‌گذاری و پشت سر آن کاهش شدید بهره‌وری و قدرت رقابت‌پذیری رخ می‌دهد. بهعنوان مثال، وقتی خط تولید فولاد، مستهلک می‌شود، مثلا بازده 10 درصد پایین می‌آید، اما وقتی رقبا فناوری جدید به‌کار می‌برند که بازده و ارزش‌آفرینی 50 درصد نسبت به فناوری قبلی رشد می‌کند، جمعا آن شرکت نسبت به شرکت رقیب 60 درصد کارآیی خواهد داشت. اگر این رخداد تبدیل به یک فرآیند تکراری شود، نتیجه فاجعه‌بار است و می‌شود چیزی مانند صنعت خودرو. یعنی به یک جایی می‌رسیم که می‌بینیم هر آنچه داریم، اگر کلا دور بیندازیم و دوباره همه‌چیز را از اول درست کنیم، به‌صرفه‌تر است. تنها چیزی که این وسط از گذشته به ارث می‌رسد و می‌تواند مایه جهش شود، نیروی انسانی و زیست‌بوم روابط صنعتی و تجاری است.   اما این سرمایه هم، به‌تدریج مستهلک می‌شود. چگونه؟ در جامعه‌ تورمی و غیرقابل برنامه‌ریزی، تولید در واقعیت زیان‌بار است و رانت‌خواری سودآور و کم‌کم دلالی و فرصت‌طلبی‌های لحظه‌ای جایگزین هرگونه کار مولد می‌شود و عامه مردم برای حفظ خود و بقاء خانواده، ناچار می‌شوند به‌جای بانک مرکزی خودشان آستین بالا بزنند و ارزش پول خود را از طریق انوع کار سفته‌بازی و دلالی حفظ کنند و از آن طرف برای کسب درآمد پایه هم مجبور می‌شوند به سمت کارهای غیرمولد درآمدزا بروند. وقتی این کار در جامعه فراگیر می‌شود، کل ارزش اقتصاد آن جامعه کاهش می‌یابد و اگر کسی هم درآمد کسب می‌کند، انگار از جیب شخص دیگری برداشته است. چنین جامعه‌ای به‌تدریج در یک چرخه باطل ضداخلاقی و ضدتوسعه‌ای گرفتار می‌شود و مصرف‌گرایی و درآمدزایی به هر قیمت جایگزین ارزش‌های واقعی کار و خدمت به جامعه و مصرف عاقلانه می‌شود. خود این موضوع باعث افزایش اختلاف طبقاتی، گسترش فقر، کاهش سواد و فرهنگ جامعه و نهایتا افزایش تنش و نهایتا کاهش شدید تولید و افت اقتصاد می‌شود. اگر ما نفت و گاز و مواد معدنی برای فروش نداشتیم، هم اکنون بعد از این همه سال تورم متمادی شبیه خیلی از کشورهای آفریقایی شده بودیم. فعلا شانس آوردیم که یک تمدن چند هزار ساله داریم و از آن مهم‌تر مواد خدادادی برای فروش. شانس مهم دیگرمان هم وجود یک رهبر فرزانه است که بهخوبی آینده را میبینید و مسئولان را راهنمایی میکند. اما متاسفانه طی این سال‌ها مسئولان بهجای اینکه از این مواهب برای توسعه کشور حداکثر استفاده را ببرند، با انواع اشتباهات راهبردی ما را به لبه پرتگاه سقوط اقتصادی و صنعتی رساندهاند و اگر این دولت تغییر راهبردی در بحث کنترل تورم و توسعه صنعتی انجام ندهد، معلوم نیست تا آخر دوره از این مواهب همچنان برخوردار باشیم.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین