ماجرای دکتر نیازمند
محمدرضا نعمتزاده
وقتی در کابینه دولت یازدهم بودم به من خبر دادند که دکتر سیدرضا نیازمند دچار بیماری و مشکل مالی شده است. نیازمند بیش از ۹۰ سال داشت و در آن سن حتی برای تهیه دارو نیز در مضیقه بود.
چون حالا او به رحمت خدا رفته است بیملاحظه نامش را به میان میآورم. نیازمند پیش از انقلاب، مؤسس و رئیس هیأت عامل وقت «ایدرو» (سازمان گسترش و نوسازی صنایع ایران) بود. سال ۱۳۵۸ بود که او هم در پاکسازیها دچار دردسر شد و این در حالی بود که سال ۱۳۵۶ بازنشسته شده بود و اساساً دیگر کارمند دولت محسوب نمیشد. حقوق بازنشستگیاش را هم قطع کرده بودند؛ حقوق بازنشستگی، قانوناً حق اکتسابی فرد است و نمیتوان قطعش کرد.
بنابراین دو تخلف در رابطه با او رخ داده بود؛ نخست اینکه شاغل نبود و پاکسازی شده بود و دیگر اینکه حقوق بازنشستگیاش را قطع کرده بودند. در این مدت چند دههای، متأسفانه من از بروز این مشکلات آگاه نبودم تا اینکه پروندهشان را خواستم. پیگیری کردم و با همکاری سازمان بازنشستگی کشوری حقوق ایشان برقرار شد.
پاکسازی غیرقانونیاش نیز لغو شد. یک فقره چک هم بابت غرامت این سالها برایش صادر شد. به یکی از همکاران در ایدرو گفتم این احکام و آن فقره چک را بگذار در پاکت و برو نزد دکتر نیازمند و تقدیمش کن. گفتم عذرخواهی کن و بگو جوان بودند، حالیشان نبود، قانون نمیدانستند اشتباه کردند، شما ببخشید.
گفتم وقت بگیر که من هم خدمتشان برسم. رفتم منزلش؛ خانهای محقر که با همسرش در آن زندگی میکرد پشت میز نشسته بود و قرآن را ترجمه میکرد. جلد اول را همان جلسه اول به من هدیه کرد.
کار را به دو روش انجام داده بود؛ یکی ترجمه قرآن به ترتیب ترتیل آیات و دیگر به ترتیب نزول آیات الهی، یک نسخه از جلد دوم را هم پس از اتمام برای من فرستاد. آدمی که در این سن و سال با وجود اینکه حتی حقوقش را قطع کرده بودند و از انقلاب لگد خورده بود، نشسته بود به ترجمه قرآن. مرتب از او عذرخواهی میکردم میگفتم جوانی کردهاند و شما ببخشید ایشان هم اظهار محبت کرد و راجع به ایدرو صحبت کردیم. اینها همه درسهای مدیریت برای ما و آیندگان است. همان روز که نزد دکتر نیازمند رفتم پیشنویس برنامه راهبردی وزارت صنعت، معدن و تجارت را که برای ۱۰ سال آینده تدوین کرده بودیم همراه داشتم و به ایشان دادم و خواهش کردم اگر نظری دارد بگوید. یکی دو ماه گذشت؛ شخصی که رابطمان بود تماس گرفت و گفت که آقای دکتر میخواهد به دیدارتان بیاید. گفتم این پیرمرد حالش خوب نیست و از خانه بیرون نمیآید بهتر است خودم به دیدنش بروم.
گفته بود که نه! فلانی یک بار به دیدار من آمده و حالا خودم باید بروم. با عصا راه میرفت و زیر بغلش را گرفته بودند که آمد. کتابچهای به همراه آورده بود در ۳۵ صفحه. تورق کردم و دیدم راجع به طرح برنامهریزی راهبردی است؛ آن طرح ۳۰۰ صفحهای را خوانده و نکاتش را نوشته بود. شاید برخی نظرهایش به کار زمانهی ما نمیخورد. به هر حال ایشان ۴۰ سال پیش بازنشسته شده و در این چهل سال هم کسی سراغش نرفته بود؛ با این حال اغلب حرفهایش درست بود.
آن بخشهایی هم که درست نبود این بود که بهطور مثال پیشنهاد داده بود دولت در فلان بخش باید سرمایهگذاری کند غافل از اینکه حالا اصلاً دولت نه اجازه قانونی برای سرمایهگذاری صنعتی دارد و نه اساساً از این بودجهها دارد. جز این دیگر نکاتش واقعاً قابل تأمل بود با این حال در آن سن و سال، ۳۰۰ صفحه طرح را مطالعه کرده و متنی ۳۵ صفحهای هم آماده کرده بود احتمالاً با زحمت تایپ خودش که حالا در وزارت صنعت، معدن و تجارت موجود است. اینها در تاریخ این سرزمین، میماند. چنین آدمهایی چهل سال تنها بودند و از آنها هیچ استفادهای نشد، ضایعهای بزرگ است برای کشور ما. همیشه گفته ام که مهمترین خصوصیت یک مدیر احساس مسئولیت در قبال کشور است. نیازمند، واضع معاونت صنعتی بود. دریافته بود که توسعه صنعت به محملی جدی نیاز دارد و قانون و اساسنامه میخواهد.
اساسنامه نوشته و برده بود در مجلس تصویب کرده بود. گمان میکنم قانون ایدرو را سال ۱۳۴۶ در مجلس تصویب کردند. تأسیس ماشینسازی و تراکتورسازی تبریز و ماشینسازی اراک محصول همان تلاشهاست.