عکاسی در پیچ وخم مونتاژ
بابک بهاری: مونتاژ و کارکردش در عکاسی از افزودن ساده یک جزء آغاز و تا اجرای پیچیدهترین مباحث ذهنی هنرمند پیش میرود. البته بماند که در هنر مدرن این مباحث با افزودن اشیاء به عکس(نظیر فتو آمادها ) تا اجراهای دیجیتالی و غیرو پیش رفتهاند. اما نکته مهم در تمامی این فرآیند تبدیل ذهن به عین کردن هنرمند است که نقطه آغازین و نهایی کار و بهرهمندی از این ظرفیت است. باشد که بیابیم این گمشده دیرین را.
عکاس: ایمان دیناروند
عکس: مونتاژ، سیاه و سفید، کادر افقی، سیم خار داری با نوزده گره شبیه موجودی رقصان.
اثر با ذهنیت پاریددولیایی شکل گرفته است(تصور انسان در سیم خاردار) با مراجعه به ذهن عکاس درمی یابیم او تخیل را همیشه همراه دارد و با توجه به همین خیال ورزی و مفاهیم وایده هاست که این ثبت و دستبرد را در عکس به سرانجام رسانیده است. او وقتی این سیم خار دار یک دست را میبیند خیال و تصوراتش بسرعت تحریک شده و آن را در ذهن نقش بندی و مرتبش کرده و مثل آفرینی را شکل داده است، تصویر انسان. سپس از انسان یک دست به انسان دو دست و اینکه میتوانست همین انسان یک دست باشد و با توجه به فیگور بدن با اضافه کردن یک عصا او را به رهگذری در حال عبور مبدل کرد! اما این ذهن پویا پیشنهاد پیچیده تر و خلاقانه تری را ارائه داده است: سیم خاردار رقصنده! بلافاصله شات. حال در پشت میز تدوین، حذف رنگ برای بهدست آوردن آسمانی تیره و تار، مفهومی خلاف آمد از رقص و اندوه و درهم آمیزی طنز و تراژدی رقم میزند. عکس فوق علاوه بر جانبخشی بر اشیاء آنهم سیم خاردار، سعی در بهم ریزی ذهنیت زنگار گرفته ما از موضوعیت و کارکرد این شی(ممنوعیت ها) را دارد و یا اگر بتواند حداقل آن را به تاخیر اندازد. اتفاق مهمی که در هنر مدرن جوهره اصلی آن میباشد. باری عکس فوق میتواند پاسخ ادیپوس به اسفنکس(جانوری با سر انسان و بدن حیوان) باشد.انسان. رعایت مباحث فنی از قبیل فضای یکسوم و دوسوم افقی و دیگر نکات بهمراه افزایش یک دست از ذهنیت ورزیده هنرمند نیز خبر میدهد. حال چنین است که رقصی در این میدانم آرزوست.
عکاس: سیاوش شمالی
عکس: رنگی، کادر عمودی، وسایل مختلف، مونتاژ.
منتقد: فرید صلاحی
چرا واژهها و جملهها قابل فهم هستند! چه تجربهای پشت درک و فهم جملات همین روزنامه است! به جمله بندیها دقت کنید، در زمینههای گوناگون سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و هنری، مخاطب را درگیر مضامینی میکنند که به زیست اجتماعی و تجربههای چند هزار ساله انسانها مرتبط است. اما عکسها و تصاویر اینگونه نیستند، مخصوصاً آن دسته سبکها و ژانرهایی که همانند جملات، از نقطه الف به نقطه ب نمیروند. اینگونه تصاویر همانند جنبشهای مولکولی یا جنبشها اتمی، تنشها و جابهجایی آنها از نقطهای بینقطه، به نقطهای بینقطه دیگر حرکت میکنند، فهم و درک این تصاویر نیز درگیر همین بیمکانی است. با دیدن این وضعیت بصری، تشخیص ناقص انعکاسها، متریالها، فرو رفت در تاریکیها و لغزنده دیدن هایلایتها و غرق شدن در انکسار و پاشش و تجمع عناصر تصویر، آموزهای به ناخودآگاه نفوذ میکند که قطعاً از جنس فهم جملات نیست! گویی ما، با بسیاری از حالات و طبعیات خود نیز آشنا نیستیم و تنها خلق چنین تصاویری میتواند پیوندی بین دو فضای خودآگاه و ناخودآگاه باشد، یک پل ارتباطی بین بیانهای نا بیان! اما پرسش اصلی هنرمندان و منتقدین هنری این است که این چیست؟ شاید باید پاسخ داد این آن چیز آسان فهمی که به صورت روتین میفهمیدم نیست، از مسیر ذهن اکسپرسیونیسمی هم نمیتوانیم به حالات خشم و فریاد برسیم! قطعاً واقعیت فیزیکی اجسام به کار گرفته شده از بین رفته، اما آنچه بهدست آمده نیز غیر کاربردی نیست، برای فهم روتین ما غیر کاربردی است، اما برای برقراری ارتباط بین دیدن و لذت جدید بردن قطعاً کاربردی است. تکرار، تکرار میطلبد، همچون برهنه که از پله پایین میآید، همچون اثر از مارسل دوشان.
عکاس: ابوالفضل جبرائیلی
عکس: مونتاژ، کادر افقی، سیاه و سفید، مردی در حال عبور از کوچه در تقابل با سایه افتادهاش بر دیوار.
تقابل سایه و کارکتر که پرسش آفرین نیز شده نکته برجسته اثر است. یک افزودنی ساده اما موثر میتواند یک عکس ساده را به واگویهای پیچیده مبدل ساخته تا ذهن بیننده را به جهانهای موازی و فلسفی نیز بکشاند، از سوالهای فلسفی، نقش سایه چیست؟ تا اشعار، این سایه فروشی نیست/ سایه کیست که در من قدم میزند/ و الی آخر میتواند همچنان ذهن را همراهی کند. اما قبل از همه این موارد باید ذهنی چنین خلاق و پرسشگر ما را همراهی میکند تا به وقت مناسب اتفاق مناسب را رقم زنیم. بطور مشخص در این تصویر میتوان به جایگیری کارکتر و سایهاش در روی زمینه روشن و یکدست اشاره کرد و در گام دوم نحوه ورود و دست بردن در تصویر آنهم با دخالت حداقلی که بیشترین توهم و ایده پیامدش شده است. برخورد انسان با خود بیرنگش بر دیوارهای که هر لحظه فرو میریزد و واقعیتش آشکار میشود در این لحظه برخورد چه خواهد شد این پرسشیست که به تعداد بیننده هایش میتواند پاسخهای متفاوت داشته باشد. باری سایه رسانه و پیام است خصوصا سایه برخاسته از خودت و در مقابل خودت آنهم در موقعیت تازه از تقابل با خودت. خط ترکهای روی دیوار که موجد حرکت چشمی در سراسر اثر شده از دیگر مباحث فرمی که رابط تمامی صحنه و حرکت دورانی پنهان در اثر است را نمیتوان ندیده گرفت. به هر حال لحظهای دیگر این دو بهم برخورد خواهند کرد و بگفته شاعر آلمانی: به دمی/ از سایه ی خود بیرون میآیم/ به دمی. و شاید هم: در سایه ام/ هنوز جایی برای خودم هست.
عکاس: نیک آپتون
عکس: رنگی، کادر افقی، لک لکی ماه را به لانهاش آورده و جفتش پشت به او، عکاس نیک آپتون انگلیسی(Nick Upton)، مونتاژ.
با توجه مونتاژ بودن ماه عکس فوق یکی از خیال انگیزترین تصاویر این مجموعه شده است. تصویر علاوه بر پیشینه فرهنگیش(آوردن بچه برای خانوادهها توسط لک لک ها) پشت کردن لک لک ماده ماجرا را کمی احساسی و ته مایهای از طنز بخود گرفته است. در حقیقت شات بموقع در ذهن عکاس زده شده است. تقویت رنگ زمینه و حذف اضافات و تغییر فیگور لک لک ماده از دیگر نکات مونتاژی و فتوشاپی قابل توجه و موثر در تغییر معنایی عکس شده است. هرچند که تمامی عکس بر حضور ماه تکیه و نقطه ثقل ماجرا است. اما قهر بودن لک لک ماده ماجرا را پیچیده تر کرده است، نخست اینکه برای پرنده ماده پرسش این است که چرا بجای فرزند ماه را آورده؟ و برای بیننده عکس این احساس و اوج شعف و شگفتیش که وا چه خیال انگیز که ماه را بشود هدیه برد!؟. دقت در جزییات فنی پر کردن یکسوم پایین صحنه بوسیله اجزای مرتبط با لانه و یکدستی فضای جای گرفته پرندهها برای تمرکز بر سوژه و بهمچنین نقش جهتهای دیداری مهم(همسویی جهت سرهای پرنده ها) و خلاف جهتهای متقابلش(سوی شاخه ها) که باعث برگشت نگاه مخاطب به صحنه میشود از نکات قابل ذکر است. حتی فرم ماه و جهت گذاشتن سمت و سوی قوس هلالاش هم برای عدم تمرکز و بلطبع ایستاییاش در یک نقطه از ظرایف و اشراف هنرمند بر کارکرد فرم در تاثیر و انتقال ایده خبر میدهد. چه خوش است به همراه مولانا با دیدار از گلرخان بپرسیم:
برسید لک لک جان که بهار شد کجایی/بشکفت جمله عالم گل و برگ جان فزایی