شوریدگی در سرزمینهای پارچهای
هنرمند؛ عطیه شمسی زاده، شوریده قلمی و شوریده سری، رنگ را با آرشه قلمش در هم میپیچاند تا خلق کند موسیقی آواهای درهم و رنگینی برای چشمهای شنونده و مشتاق آنهم بر سرزمینهای پارچه ای. باشد که شنوا باشیم با چشمها و پیامبری کنیم برای گوش ها.
نقاشی نخست: کادر عمودی، دالانی از آب با هشت قایق رها بر آن.
فضایی آرام و ساکن و مه گرفته با هشت قایق بر آن بدون حضور هیچ انسانی، نقش برجسته پرسپکتیو (ژرفانمایی) و سکوت امر برجسته و قالب اثر در تصویر است که بواقع میتوان دریافت که چرا داوینچی میگوید، پرسپکتیو عنان و سکان نقاشی است. براستی که خلوتی هوشمندانه فضا از انسان و حیوان و تنها با حضور دست ساخته ها (قایق ها) انسان را به یاد آوردن که از ارتباط معنایی و مفهومیای نیز برخوردار است و مترادفی، انسان یعنی حضور و آبادی است. بگفته رابرت مادرول؛ ابزار نقاشی رنگ و فضاست و اساس نقاشی تقسیم فضا و در اثر پیش رو این اتفاق قابل لمس است هرچند اثر بازتاب واقعیت میباشد و نکته مادرول بیشتر شامل آثار انتزاعی (آبستره) است اما در اینجا با توجه به سکون و سکوت خلوتی صحنه نکته فوق محلی از اعراب را دارد. واقعیت بخشی به اندیشه توسط رنگ و شکل و فضا امر هنرمندانه ایست که هنرمند توانسته در خلوتی و سکون میان مه و پردههای نور ارائه کند. تقسیم فضای اثر به یکسوم و دوسوم افقی و عمودی ترکیب بندی عالی نکات فنی و ظریف و ماهرانه هستند که هم در بالای اثر که از فضای اثیری بهره میبرد و راه آسمان را نشان میدهد و هم نقش آب را در پایین و در نهایت غیاب انسان. که هنرمند رد پای حسرت و چنین غیابی را شاعرانه و در فضایی مه آلود به تصویر کشیده و دلم میخواهد تا ته این دالان پر مه بدوم که مبادا غیاب مان آفریننده ویرانی شود مباد چنین باد.
نقاشی دوم: کادر مربع، ترکیب سر پرنده (کرکس) و بدن انسانی در پسزمینه.
حرکت، رنگ و قاب بندی فنی ترکیبی مناسب برای خلق فضایی متوهمانه از نکات نخست اثر هستند که مخاطب را به خوبی نشانه گرفته است، آنهم نه با یک جایگزینی که به خلق انسان پرنده منجر شود بلکه با نما بندی که در نهایت به خطای دید در امر موجود شده است. حرکت گردشی سر پرنده هم سکون تصویر بر هم زده و هم توجه بیشتر را به سمت پرنده برده به اضافه اینکه محل قرار گیری (در مرکز بودن) سر قرمز رنگ در نبود سایر رنگها بهمراه چشمها و نوکی که بهصورت واکنش به چیزی از تصویر بیرون زده، همه محل پرسش و توجه هستند. ترکیب انسان و کرکس با پیشینه فرهنگی (ثبات و پایداری، قدرت و جلوه، تنهایی و انزوا، امید و شانس) میتواند تعابیر و داستان هایی متفاوت و پیچیدهای را رقم زند خاصه اینک زیست این پرنده با مرگ دیگران گره میخورد. محو و تیره گی بدن و حضور حرکتهای رنگی بسمت مرکز اثر تاکید موکدی بر شخصیت پرنده و نگهدار توجه مخاطب در همین بخش است که مرکز معنایی و مفهومی اثر شده است. در این کشاکش بین رنگ (بدن انسان) و حرکت و چهره کرکس انرژی به دو نیمه بیرونی و درونی (فرا رونده و فرو رونده) تقسیم شده است که خلاء میانی این دو را ذهن باید تصمیم بگیرد که کدام سو برود؛ براستی این چشمها و آن انسان در پی ایستاده در ترکیب نهایی چه پیامی خواهند داشت. امر فراواقع (سوررال) در شرف اتفاق افتادن هست و ما در لبه این مرز با برگههای عبور منتظر مهر هنرمند هستیم تا از این مسیر و نقطه صعب العبور گذر کنیم با پرسشی سرگیجه آور اینکه چه شده است! مرگ یا زندگی کدام سو باید ایستاد هرچند که این چرخه بیپایان است و چرخان.
نقاشی سوم: میکس مدیا، کادر افقی. حضور دو زن و یک کودک در مکانی باستانی.
دو زن با کودکی در آغوش با ریشه هایشان به همانندی ریشههای درختان تناور و نماد سرزمینی کهنسال در صحنه داریم. هجوم رنگهای آبی (سرد) و ایستایی رنگهای قهوهای و زرد (گرم) در برابر هم حکایت ایستادگی و ویرانی و محو شدن را بیان میکند. سه دوره، نوزادی، جوانی و میانسالی که از طریق چشمه ریشهها در اعماق و جان بیننده میدواند و خاطره کهنسالی زمین و انسان و تولد را در جان آدمی میدماند و زنده نگه میدارد. تقسیم بندی صحنه بلحاظ فرم و نما بندی هم در عرض و هم در طول و هم در عمق بسیار دقیق و دارای عملکردی قابل توجه و فنی دارا میباشد. درهم آمیزی واقعیت و فرا واقعیت و محو شدنش تدریجی هر دو بخش در عین سردرگمی در صحنه بخش ریشهها از هارمونی و نوعی آهنگین بودن بهره میبرند و سمفونی پر شوری را نقش زده و در عین حال ذهن را به خوانش فرهنگی مفهوم ریشه میبرد. تاریخیت و بازگشت به گذشته و نقش زندگی و آغازش (کودک) با استعارهای پر رنگ ریشهها که بخش بزرگی از صحنه را اشغال کردهمواردی هستند که ذهن مخاطب را نیز درگیر خود میکنند. نقش ستونها علاوه بر نگه دارندگی تشدیدکننده عمق و سایه روشنها نیز شده است. چهره نور گرفته خانم فرزند در بغل با طرح لبخند ظریف بر رخش با توجه به چهره بیروح و بزرگتر در جلوی تصویر نقطه مهمی برای احساس بخشی به تصویر و گذر از موقعیتهای سنی و غیره شده است. باری زنی لبخند میزند تا جهان باور کند حضور زندگی را.
نقاشی چهارم: میکس مدیا، کادر عمودی، درختی سر و ته در میانه تصویر و زن هایی بر بالای آن و زنی تکثیر شده در پایین به انتظار سیب زرین زندگانی!.
درختی اساطیری، سیبی درشت و نورانی، هفت زن در صحنه بالا و زنی آغوش گشاده برای سیبی زرین در پایین، چیدمانی سوررال با عناصری واقعی و پیشینه فرهنگی و مذهبی پیش روی مخاطب پرده گشوده و منتظر شنیده شدن این والس زیبا توسط چشمهای بیننده است. رنگگذاری تیره پسزمینه برای برجسته شدن پری زاد پایینی و هم برابریاش با عناصر بالا، اندازه و رنگ سیب بین شاخههای درخت و تصویر رویایی هفت پریزاد در بهشتی آسمانی و تک سیبی که در بالاست. براستی با روایتی درهم و مغشوش و جذابی مواجه هستیم که هر کسی از ظن خود یار میشود. آبشاری که به پای درخت وارانه (براستی چرا وارانه!؟) و پری زادی که در میان ظلمات آغوش برای سیب گشاده تا آن را به کسی دهد؟ خودش بخورد؟ یا...؟ چه است این سیب زرین؟. بهرهمندی از تصاویر واقعی در عین حال از خیال انگیزی نیز بهره گرفته و رها از هر تعقلی و روابط علی به هر سویی که تمایل داشته رنگ و قلم را هدایت کرده است. نقش اعداد یک و هفت پیشینه فرهنگی که همراه خود دارند داستان را با لایهها و جذابیت هایی همراه میکنند. باری این منظره بهشت گونه با موسیقی آرام و درآمیخته با صدای آبشار و نسیم وزان بین شاخه درختان و آرامش شخصیتهای پری زاده گانش تصور و تجلی از سرزمین موعود ارائه میدهد که همگان بنوعی مشتاق وصلش هستند، ممکن است نتوانیم این تصور را عینی تجربه کنیم اما بکمک هنر و خیال میتوان آن را هر لحظه که میخواهیم خرامانش گام زنیم و از جوی شراب و عسلش مست شویم.
چهار گام از هفت گام موسیقی و رنگ گام در گام هم پیش آمدهاند و لحظهای سر ایستادن ندارند. چشم هم میشنود و هم میبیند این رقص و هارمونی بین رنگ و خط را که فضا را خلق میکنند تا در آن دستی به شادی بریم و پای بکوبیم در زمانه تلخی ها.