-
جهان خویشتن

من جهان خویشتنم/ پس تو به دیدارم بیا

نقاش: خاطره دورکی منتقد: بهداد پنجه زاده - بابک بهاری خاطره دورکی دانش آموخته مجسمه‌سازی در حاجت تپه ترکیه و نقاشی از لاوال کبک کانادا. زنی از جهان خویش با ما سخن می‌گوید. به‌راستی چرا این بخش انسان برای ما جذاب و این گفتمان این‌گونه مسری و همگانی شده است. نکته مهم چگونگی بیان هر هنرمند و خاص بودن دنیای اوست نه نحوه ارائه آن، چرا که این نقطه تفاوت اوست. رابطه گسست‌ها و پیوست‌ها در آثار هنرمند پیش رو با خلاصه گویی‌هایش چه پیوندی با هنر به تصویر کشیدن دارد، آبستره‌ها، پرندگان و جهان درونی و دیگر همجنسان چگونه پل‌بندی می‌شوند و نقش زبان که در عالی‌ترین سطحش با آن مواجه هستیم چیست؟. بی‌گمان او مهارت‌ها را آموخته و ارزش پهنه بوم را درک می‌کند و برای همین است که چنین خلاصه و شمرده زمزمه می‌کند جهان خاص خودش را.

من جهان خویشتنم/ پس تو به دیدارم بیا

کادر افقی، شبه انسان.

تلفیق رویا و واقعیت و نمایش درونی‌ترین لایه‌های روان انسان در قالب واقعیتی جدید در این اثر دیده می‌شود. در عالم رویا روابط عقلانی و منطقی در کار نیست و خیال افسارگسیخته آدمی فضاهای نامربوط را با هم تلفیق می‌کند. لکه‌های رنگی و سطوح در جایی فقط کارکردی بصری دارند و در جای دیگر ماهیت عینی پیدا می‌کنند. رنگ‌ها در ایجاد روابط ساختاری با سطوح مختلف و ارتباط میان فضا‌های دوگانه نقش دارند. رنگ‌های خالص متنوع، خاکستری‌های فام‌دار، رنگ‌های تیره و روشن همگی فضایی سرشار از تخیل شاعرانه را در سطح تصویر پدید آورده‌اند. سطوح هماهنگ، خطوط کناره نما، تفکیک و تلفیق سطوح رنگی فضایی دوگانه ایجاد کرده‌اند که می‌توان آن «ایهام» نام گذاشت. عمق کمی در این آثار دیده می‌شود که نگاه بیننده معلق می‌ماند که آیا شکل‌ها بازنمایانه یا کاملا انتزاعی هستند. با ادغام شکل‌های و رنگ‌ها در فضای پس‌زمینه، فضا به‌گونه‌ای ساماندهی شده است که فضای مثبت و نفی درهم تنیده شده‌اند. ایهام و معلق بودن فضا باعث می‌شود که چشم بیننده روی سطوح مختلف حرکت کند و از این حرکت بصری لذت ببرد. بیننده در برخورد نخست با تابلو فقط سطوحی «درهم» و نامفهوم را حس می‌کند که با اندکی تامل موضوع تابلو را درک می‌کند. در این آثار هماهنگی رنگ‌ها، خطوط، شکل‌ها، برای تجسم جهانی خیالی که نشانه‌هایی از عالم واقعیت را در خود دارد دیده می‌شود. در میان سطوح تخت رنگ ناگهان شکلی واقعی دیده می‌شود و در جای دیگر هیچ شکل قابل تشخیصی دیده نمی‌شود. این فضای توهم‌زا و دوگانه گم‌گشتگی انسان معاصر را در فضای پر ایهام پیرامون خود به بهترین شکل نشان می‌دهد.

این بوم کلاغ می‌خواهد/هرچه بیشتر سیاه‌تر

پنج کلاغ نشسته در جای‌جای صحنه بروی تکه‌های رنگ.

نقاش نقبی به خاطره جمعی خصوصا کودکسالی همه ما است. پنج کلاغ با پنج فیگور، نمایشی توامانی حرکت و سکون و زیبایی و نکته جالبش بدون جهت‌گیری منفی( متاسفانه در ادبیات ایران و جهان از-شعر کلاغ، ادگار آلن پو و شعر عقاب خانلری و نمونه هایش فراوان است! ) پیش روی بیننده است. اما نکات فنی، کار با دایره رنگ‌ها و مثلث دیدگانی کلاغ‌ها و تکنیک هوشمندانه خلق پرسپکتیو(بعد) از طریق چیدمان کارکترهایش است. کلاغ کوچک گوشه سمت راست بالا و کلاغ بزرگتر همتراز‌اش و رسیدن به کلاغ در نقطه طلایی پایین از دیگر نکات مهم در سه ضلع مثلث دیدگانی می‌باشد. دو کلاغ بال زن که از طریق آنها حرکت در تصویر امکان‌پذیر شده است. اما حرکت دورانی رنگ‌های زمینه و همگونی شان باهم(عمده تان طیف رنگ‌های سرد و یا با گرایش به طیف سرد) در زمینه خاکستری نیز از دیگر نشانه‌های شناخت نقاش(حتی در همین حالت بظاهر آشفته) از قدرت و نقش رنگ است، که کنترل عالی نگاه بیننده و عدم سر درگمی‌اش را رقم می‌زند. نکات فنی در اثر فراوانند همانند تقسیم وزن در سراسر( کاربرد رنگ قرمز که علاوه بر رفت و برگشت نگاه بیننده بین دو کلاغ بالایی تعادل تصویر را هم حفظ کرده است(با توجه به اندازه و جایگیری کلاغ تک افتاده سمت راست) و بنوعی یک مساوی با چهار را اعمال کرده است. ضرب آهنگ رنگ آمیزی از طریق نحوه کار برد قلم مو با حرکات نامنظم که قرار است درونیات هنرمند را منتقل کند در هماهنگی با حرکت درونی داخل اثر است. باری این پنج سیاه پوش خواستنی از کودکی همراهیمان کرده‌اند با تمام خاطرات مدرسه‌ای مان و اینک به مدد رنگ و جوهر پیش رویمان حکایت دیگری را بازگو می‌کنند، حکایتی خالص بدون صدا و فقط با نگاه، ککه شاعر گوید:

و تو به جایی خواهی رفت که کلاغان رفته اند/ و تو خواهی دانست آنچه را که کلاغان می‌دانند.

پنجره‌های باز و بسته / رنگ‌ها تنها می‌گذارند/کافه‌های خلوت را.

اثری آبستره بدون اشاره‌ای به هیچ چیز خاصی مگر شکل‌ها و رنگ ها.

آزادی و تعادل رنگ‌ها نخستین وجه تمایزی است که به دیده در می‌آید. اثر یک خود بسنده در خدمت به خود می‌باشد. لایه‌ها و صفحاتی پیاپی باز و بسته می‌شوند تا درونیات و حجم قورت داده شده(دهانه شیپوری سمت راست تصویر بزرگترین فرم در اثر) زمان و مکان توسط هنرمند به جهان امکان قدم بگذارند. چنیش دقیق این لکه‌ها و خطوط و صفحات به دقت آفرینش زندگی و بافته‌ای از تعادل و رهایی است. هنرمند زن است و زایا و زندگی بخش و چه رشک برانگیز است چنین امکانی. آبی و زرد رنگ‌های غالب صحنه هستند که در ترکیب شان به سبز یاد آور علف و گیاه و زندگی می‌رسند. سبزی برخاسته و در آمیخته با آب و آفتاب که درست برخلاف آن برودت و سرمایی نخستین دیدار بیننده با اثر است، یادآور رقص زندگی می‌شود. لایه دار کردن و عمق و بعد دادن به اثر که نمایش هیچ امر بیرونی و یا به زبان افلاطونی تقلید از هیچ چیزی نیست مگر ژرفای خود هنرمند که از دیگر نکات قابل توجه است. هر چند در اثر رد پایی از خط نگاری بظاهر بازیگوشانه است اما نقش پنهان بر قراری توازن در بخش هایی بر عهده همین خط‌ها است. هر امر فرمی چه رنگ و چه شکل و خط و دیگر عناصر در نهایت در خدمت خویش هستند و دیگر مفاهیمی برخاسته از ذهن بیننده به خاطره و پیشینه شخصی‌اش از آن مقوبه بر می‌گردد. باری بیاییم همراه هنرمند زیر باران و آفتاب بیرون بدویم و با همه توان فریاد بزنیم:

ببارید رنگ‌ها ببارید رنگ‌ها / تا متولد شود دوباره

جهان در بهت محض/ بروی بام‌ها و بوم‌های سپید.

نقاشی چهارم: هفت انسان(زن) با فیگورهای تقریبا یک شکل و مبهم.

نقاشی با طرح انتزاعی انسان گفت‌وگوی خود را با بیننده آغاز می‌کند. اثر به کل انسان نظر دارد، بدن‌های دفرمه و برهنه و سرهایی که در ابرها سیر می‌کند. تمامی عناصر تقریبا واقعی و بازتابی هستند البته در روابط غیر واقعی و تقریبا سورئال و سرگردان بین جایگاه واقعی و زمینی شان با سیر در آسمان است. اثر بین بودن و فرم دیگر شدن و سرگردانی که بازتابی از چرخش‌ها و گردش‌های زیستی هنرمند: کیستم، کجایم و نمایش شتاب آلود رفت و آمدهایش بین دیر و زود شدن‌ها و یافتن زمانی برای آسودگی و سر مستی خویش است. هم آغوشی رنگ‌های سرد و گرم، سنگینی هستی در یکسوم افقی پایین و تضادش با سبکسری دوسوم بالا می‌تواند اشاره‌ای به بالا روندگی تفکر و مباحث اینچنینی و همچنین حسرت و سوختن زنی که در فرصت‌های کم شمارش دود می‌شود باشد. هفت زن یا شبه زن و با سرهایی که آرام بخار می‌شوند همانند کتری که رو اجاق می‌سوزد! سر سلطان بدن و محل تفکر به‌راستی چه شده است که پادشاهان چنین محو می‌شوند. بی‌حوصلگی و تنش بین کارکترها و موقعیت زیستی انسان شتاب زده و هر لحظه در موقعیت تازه بودن و به تبعش شخصیتی تازه با پاسخ‌های متناسب با آن شخصیت اش(مادر نسبت به فرزند، معلم نسبت به شاگرد، مسافر نسبت به راننده، زن نسبت به همسر و هنرمند نسبت به جامعه) که هر لحظه تعویض می‌شود و گاه همزمان به ارائه همه آنان می‌پردازد. باری اثر را با نگاهی به اعداد آنهم زمانی که با عدد هفت پیوند دارد. هفت آسمان، اژدهای هفت سر، هفت هنر و هفت شهر عشق و انسانی که همچنان در پی کمال خویش در زمین و آسمان سرگردان است. باری هارمونی ابرهای آسمان بالای سر هم به کارکترها آرامش می‌بخشد و هم به بیننده حتی اگر فقط و فقط نظاره گر باشد. سر به آسمان بخشیدن/تن به زمین/ و نگاهی که با خود خواهد برد/ در آسمانی بی‌کرانه.

نقاشی پنجم: اثری آبسترکت استفاده از رنگ‌ها به‌صورت خطوط منحنی، تنها شکل هندسی قابل تشخیص بیضی بزرگی در پایین تصویر.

بیضی: ابدیت، زنانگی، جهان، جادو، معما همه مفاهیمی هستند که بهمراه این شکل به ذهن سرریز می‌شود و اتفاقا چه هماهنگی جالبی بین هنرمند و این مفاهیم برقرار است. حال با توجه به جایگیری بیضی در قاعده اثر می‌توان پنج کلمه بالا(ابدیت، زنانگی، جهان، جادو، معما) را بهمراه نو رنگ‌گذاری در نظر گرفت. رهایی رنگ‌ها و تداخلشان با هم و سریدنشان در همدیگر علاوه بر نوعی سرخوشی و تحرک به رقص‌های محلی جنوبی نزدیک است که می‌تواند حکایت سرگشتگی و شلوغی شاد جهان زیستی هنرمند نیز باشد. اما ضربات گاه ملایم گاه پرشتاب قلم مو چیزی هماهنگ بین ضربان دست و ذهن است که نجوای درون را همانند حضور در مراسم زار آن را به بیرون پرتاب کرده است. شتک‌های رنگی و ولوله سرسام آور شبه پرندگان نزدیک به لبه‌های بالای اثر و اشکال اتفاقی(پرایدولیا) هنوز ما را در این چمنزار رنگارنگ به قدم زدن وا می‌دارد بی‌آنکه احساس سرخوشیمان اندکی فرو نشیند. گرایش رنگ‌های سرد و همجواری با رنگ‌های گرم هارمونی حسی متناسبی با سایر رفتارهای فرمی هنرمند دارد. تعادل و تناسب مفهوم بین قسمت بالا و پرندگان فرضی با بیضی پایین به مثابه نقطه اتکای اثر و فضای سیال بین این دو و اتفاقات ذهنی مخاطب آتمسفریست که این بالن سرشار از انرژی را برای همیشه در آسمان نگه می‌دارد و ما پرندگانی خواهیم بود که هرگاه خواستیم بالی بیاسایم حتمن نقطه فرودمان چنین جایی خواهد بود، کافیست کمی بال خیال بگشاییم و بیاد آریم: نخست رنگ بود آنگاه که چشم نبود.

جمع بندی

آب دریا را اگر نتوان کشید/ هم به قدر تشنگی باید چشید.

جهان زنانه و بازتابش در هنر نه ساده است و نه یک نفر به تنهایی قادر به انجام همه آن است. اما هر کسی می‌تواند به اندازه توان و شخصیتش به آن بپردازد. مهم‌ترین نکته در این آثار نبود تصاویر واقعی از شخصیت‌ها و گرایش به آبستره شاهد هستیم در عین اینکه هنرمند در آثار واقع گرایی‌اش بیشتر کارکترهایش زن‌ها و موقعیت شان است. انرژی و هارمونی شتاب دار در زمینه‌های آثار چه رئال و چه آبسترکت از نیروی رها نشده درونی هنرمند حکایت دارد که باید نگاه رواکاونه‌ای هم همراه کرد که کمی خوانش آثار سخت تر و جدی تر می‌کند. این سختی را به شیرینی روشن شدن بخش تاریک خریداریم.باشد که این رود روان بماند.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین