هم کناریهای اتفاقی...
بابـــکبهـــاری:هم کناریهای اتفاقی و شکارهای چرب. روابطهای اتفاقی در خانه و کوچه و خیابان و محلهای جمعی و ... بسیارند تنها چشمی و دستی ورزیده و ذهنی آماده و مخیل میخواهد که این نابسامانیها را به سامان رساند هر چند اجزا ز هم دورند با تلنگری بهم میشوند.

عکاس: مجید رضوی
عکس: رنگی، کادر عمودی، دستی و توپ و تور بسکتبال و کوهی در بکگراند صحنه.
اتصال کوه به توپ و حلقه بسکتبال و پنجه رهاکننده نقطه مرکزی توجه بیننده است. شات بهموقع، قاب بندی مرتب، حفظ زوم بر اجزای رقم زننده ماجرای جلوی صحنه از نکات فنی قابل توجه هستند که هنرمند موفق به ثبت آن شده است.
زمان عکس بکگراند بهلحاظ نور بسیار مناسب و مهم بوده، روشنایی ملایم بر کوه برفی و ضد نوری که در جلوی صحنه و بر کارکترهای متحرک (توپ و دست) حاکم شده است. زمان بندی دقیق (بازترین لحظه پنجه دست) در ثبت سبب انتقال نیرو و حس به مخاطب میباشد ضمن آنکه با توجه به همراستایی توپ و سبد و دست گل شدن را پیشاپیش قابل پذیرش دانستهایم و حرکت قبل از اتفاقش در ذهن ما تثبیت شده است. نقش رنگ آبی و سپیدی پسزمینه که در تلطیف این صحنه که بایستی انرژی و هیجان را به ما تزریق کند باید در نظر داشت. در جلوی صحنه تحرک و در انتها شکوه و آرامش دو تصویری هستند که از سر اتفاق در یک قاب توسط هنرمند انتخاب شده و ما را چنین مجذوب نمودهاند. زاویه بندی متناسب با گفتمان معنایی عکس، رابطه مستقیم کوه و صحنه جلوی تصویر (سبد، دست، توپ) و دیگر نکات شکلی (رابطه دایره و مثلث، حرکت و سکون، تیره گی و روشنایی) معناز ساز و ایدههای تازهای را به ذهن میرسانند و این اجزای دور از هم را به یک همکناری معنایی ارتقا داده است. حال بین این دو واقعه چه فضا و چه اتفاقیست که حذف شدهاند چیزی نمیدانیم و تنها نگرانیم که آیا این توپ در حلقه مینشیند یا خیر، هر چند ما میانه راهیم و منتظر شنیدن هلهله شادی گل.
عکاس: کامبیز طاهری آبکنار
عکس: سیاه و سپید، کادر مربع، بازتاب وارانه تصویر مردی زیر چراغهای حباب دار در مکانی نامعلوم.
نادانستگی (کجا هستیم) گره اصلی ماجرا میباشد که گشودنش ممکن و دور از ذهن نیست با اینکه هیچ ادله و نشانهای یاور ما نیست. سه چراغ آویز سقفی و سه طرح مشکی قوس دار و شخصیتی دست به سینه با دهانی باز (احتمالا با کسی حرف میزند) تمام دانستههای معنایی و دیداری ما از این صحنه سرشار از نکات فرمی است. تکرار عدد سه در چراغها و سیاهیهای روی دیوار، و عدد دو (دست ها) و یک (خود نفر)، تضادهای سیاه و سپید در چراغها و پیراهن مرد با زمینه مشکی پشت سر و از همه مهمتر باژگونی تصویر که علاوه بر ندانستگی جا و مکان به خود صراحت عکس نیز شک و تردید را تزریق کرده و عامل توجه و خوانش آن نیز شده است. عکاس و عکسش سر بههوا نیست بلکه بسیار هوشمندانه و با کادر بندی دقیق گرفته شده تا ما نیز با توجه بیشتر صحنه را بخوانیم و از این بازیگوشی لذت ببریم.
ارائه مینیمال عناصر صحنه در خلاصه ترینشان و حفظ عمق و ژرفا با یک دیوار و سقف امریست که هوشیاری هنرمند و مخاطب را توامان به صحنه کشانده و میکشاند. اشکال هندسی و خط راستها و دایرهها و نیم دایرهها نیز نقش محیطی و امکانپذیری گردش چشمی را در تمامی فضا ممکن و روان کردهاند. توازن صحنه با همه فضایی و غیر حقیقی بودن تصویر اتفاق قابل توجهیست که نخست در ذهن هنرمند نقش بسته و سپس در ویزورش ثبت شده است. باری این سر بههوایی کارکتر و اشیائ صحنه را میتوان امری رویایی دید و رویاها بافت. سر به آسمان دوزیم و حرفی نیست/ آسمان ابریست و ما را برفی نیست.
عکاس: سیدمهدی حسینی
عکس: رنگی، کادر عمودی، پسری کنار دو تابلوی علائم راهنمایی سوار بر هم بین ستون چوبی و ستون سیمانی ایستاده است.
نقش شکلها و علائم و رنگها سه گانه پرقدرت و تاثیرگذار عکس فوق هستند. نقش سه رنگ اصلی (زرد، آبی، قرمز) علاوه بر انتقال پیام و کارکردهای ذاتی از جمله برجستهسازی رنگ مخالف خود (شئ دیگر) نقش جالبی هم در داستانسازی در صحنه دارند. کادر بندی عمودی که در همکناری شخصیت اصلی و گفتمانش با تابلوهای موصوف (علائم راهنمایی و رانندگی) متناسب با روح کلی اثر که برگرفته از همان گفتوگوی فرضی و اتفاقی درونی شده و ستونهای کناری هم که مزید بر علت شدهاند. نقش پنهان و جالب فرمی تابلوها در نگاه داشتن و گردشی کردن نگاه بیننده در تصویر میباشد که با نگاه چشمی کارکتر نیز همخوان و هم منظور شده و ما را در مرکز اثر نگه میدارند. اما داستان اصلی از خلاف آمدن چپ آزاد و راست ممنوع که همرنگی لباس با تابلوی گردش خلاف و مشغولیت موبایلی (این بلای قرن!) از جمع این اضداد سنتزی برخاسته که جنبه طنز آن چربشی بالا بر صحنه دارد.
ذهن کارکردها و داستانهای خودش را میسازد هر چند افسانه صحنه و واقعیت چیز دیگریست. اینجا رنگها و شکلها حتی موی سر کارکتر سخن میگوید به خاموشی و ما بلند میشنویم به زبان هنر. گاه هنر ارتباط بین تصاویر نامرتبط و حتی متضاد را برقرار میسازد که ما به شگفت آییم به کلام درباری؛ ما را به پیچیدگی فکر این گمان را نمیبردیم که شد چنین.
عکاس: مهرداد زارع
عکس: رنگی، کادر افقی، ورزشکاری با توپهای گلف در حال عبور از برابر تصویر گلف بازی دیگر.
رابطه طنز بین تصویر و ورزشکار و انرژی ساطع آن بسیار بالا و قابل توجه است. نکته مهم در تصویر چربش غیر واقع (عکس تنیسور) بر امر واقعی (تنیس باز) است که هر دو از طریق دیدن (عکس پیش رو) شکل میگیرد و اتفاق ضربه زدن در ذهن اتفاق میافتد. اندازه عکس در تصویر از مواردی است که هم زودتر بهچشم میآید و چون تحرک بیشتری در آن هست همراه حافظه میماند و هر جای عکس که نگاه میکنیم باز حضورش را حس میکنیم. دلیل دیگر این جلوه در تضاد لباس و کلاه سپید و روشن تنیسور با زمینه تیره آن است. شات بهموقع و کادر بندی مناسب از لحاظ قرار گرفتن تنیسور و توپ هایش در فاصله لازم با عکس و همچنین بودن در کادر پنجرهها با منظره برفی که تضادش با فضای سالن ورزشی جالب است. کف ورزشگاه و رنگ گرمش (قرمز) و دیوار روبهروی بیننده که رنگ سپید در آن غلبه دارد نبرد حرارتی را به نبرد دو تنیس باز افزوده کرده است. در مورد تنیسورها جنگ فرضی اول در ذهن بیننده و دومی نبرد سرما و گرما است که در واقع روی میدهد. تقسیم یکسوم و دوسوم اثر که بخش مهمش تصویر تنیسور ضمن آنکه بخش بزرگتر است و در مرکز قرار دارد از اهمیت مبحث فرم در همین تقسیم بندی به ظاهر ساده نشان دارد. باری برف میبارد، برف میبارد؛ برف میبارد به روی خار و خارا سنگ و کاجهای پشت شیشهها؛ ما سرگرم نبردی خیالی با چیزی برخاسته از ذهن و اندیشه مان/ برف میبارد و ما چه سرگرمیم به ضربهای که امتیازی در پی نخواهد داشت.
سخن پایانی
چهار تصویر در ارتباطاتی غیر مستقیم و دور از ذهن که در گام نخست نامربوط است اما روابط شان از بخشها و جزئیاتی شکل میگیرد که در منطق معمولی اتفاق نمیافتد. برتری شکل بر عین، علائم غیر مربوط به امر نامربوط تر، توازن در بیوزنی با یک چرخش ساده و رابطه کوه و توپ از جایی پیوند برقرار میکنند که احتمالش کمتر به گمان میآید. باری: ماییم و چنین بازی نازی /باید بمانی تا باز نبازیم.