طناب هزار پیچ
بابـــک بهـــاری: چهرههای پیدا و آشکار ما در لحظه حضور در مکانهای همگانی از موارد جالبی است که فرد را در معرض جمع قرار میدهد. در این قرار گیریهاست که امر خصوصی به امر عمومی بدل شده و گاه ناخواسته شهره عام و خاص میشویم. تا چه حد این بخش را مشتاقیم.
عکاس: مسعود صلاحی
عکس: کادر افقی، سیاه و سپید، پسر بچهای تنها در کوچه، بخشی از شیر آبی بر آمده از دل دیوار.
ترکیب جهت نیرومند نگاه پرسان و متوحش پسرک و پنجههای باز شده دست هایش بهمراه رنگ پوستش نکتههای بارز عکس است که با حذف رنگ هوشمندانه همگام شده و تاثیر آن را دوچندان کرده است. با تمام وزنی که عکس در جلوی آن احساس میشود اما مثلث سپید نقطه مقابل آن نباید غافل ماند که هم وزن اثر را بخاطر فرم مثلثی متعادل کرده و هم تضاد رنگیش با تیره گی تناسب بسته است. تمام این ظرایف از مینیمال بودن سرچشمه میگیرد که چنین جزییاتی را به رخ میکشد. احساس در تصویر بخاطر ثبت بموقع زبان بدن (باز بودن پنجهها و نوع تکیه به دیوار) و زمینه تقریبا یکدست خاکستری و تضاد رنگی با چهره (باز بودن دهان و چشمها و سوی نگاه حداکثری بسمت خارج تصویر) از عوامل فرمی و فنی عکس هستند که با مثلثهای مخالف رنگی (سپید آسمان، خاکستری دیوار، مشکی کف کوچه) این داستان و خواسته هنرمند را به خوبی ادا کردهاند. تلاقی امپرسیون (دریافت گری) و اکسپرسیون (هیجان نمایی) اثر را به جیغ ادوارد مونک (مونش) نزدیک و تبدیل به فریاد بیصدا کرده است که همانند نعرهای قابل شنیدن و دیدن کرده است با این تفاوت عمده که این شات در لحظهای جرقه و انجامش به سامان رسیده در برابر پرسش هایی که این وحشت چگونه و چطور در این فضای ساکت فریاد میکشد؟ شاید باید این فریاد را مخاطب سر دهد تا گوشی از آرامش درآید و این سکوت را دریابد، شاید.
عکاس: محمد بلالی
عکس: کادر عمودی، رنگی، پیرمردی با عینکی غیر معمول آبی رنگ بزرگتر از چهره.
عینک غیر نرمال و بزرگتر از صورت پیرمرد و تضاد رنگیش با رنگ گرم پسزمینه و لباسهای کارکتر عوامل توجه به سوژه هستند که عکاس با گرفتن نمای نزدیک آن و اعمال نوعی اغراق به نحوی که با از ریخت افتادگی و کلاژ مواجه میشویم. این ترکیب جالب نوعی طنازیت و نقش کاریکاتور در عکاسی را بهوجود میآورد که میتوان آن را عکساکاتور (واژه پیشنهادی) نیز نامید. اما نقش چشمها که از توازن نیز برخوردار نیستند (مشکل چشم چپ) در تصویر نقش مهمی دارند و بگفته یوسف کارش (عکاس کانادایی) چشمها دروازه روح و ورود به درون آدمی هستند. حال قرار از این دروازه به درون کسی رسوخ کنیم که گویا او هم چنین قصدی دارد. عکسها فارغ از سوژهها و مخاطب شان به زیست دائمی و ثابت شان ادامه میدهند حال آنکه هر بینندهای زیستی متغیر و هر لحظه دگرگون شوندهای را تجربه میکند. ثبات و تحرک آنهم در یک سو یک عکس و در سویی دیگر مخاطبان توازن و معادله حیرت آوریست که در طول زمان شکل میگیرد و به این زیست نابرابر و پیچیده ادامه میدهد. شخصیتها و کارکترها عکس در زندگی مجازیشان ابدیت را در لحظه فریز شده تجربه میکنند و ما زیستی واقعی را در آنها میجوییم تا بلکه در پیوند حس خوشایند لحظه ابدی آنها را دریابیم. باری در پایان به ادامه سیر طنز از لحظه دیدن تا لحظه خروج از ذهن میتوان خندهای کرد و چشم در چشم هم دوخت و از احساس خوش آن پلی از جنس احساس ساخت همان چیزی که هنرمند قصدش را داشته و آن را به میان آورده است.
عکاس: شیرکو مام آقا
عکس: کادر افقی، سیاه و سپید، پسر بچهای که مستقیم به دوربین نگاه میکند.
چشمهای باز و نحوه کادر بندی از بالا از بارزترین اتفاق دیداری مخاطب با اثر است. حذف رنگ با توجه به لباس شخصیت (حضور شخصیت کمیک و زمینه پایین عکس) نیز در خدمت گفتمان و خواسته هنرمند قرار گرفته است. اما اتفاق اصلی که گرانیگاه اثر است همانا چشمهای نافذ و کاوندهای هستند که درون بیننده را عمیقا تراش داده و تحت تاثیر قرار دادهاند. دستهای پشت سر گرفته که بنوعی علامت تسلیم است از رفتارهای دیگر است که در دسته زبان بدن قرار دارد که نوعی دوگانگی خوانش را با توجه به نوع نگاه کردن بیپروایانه کودک را باعث میشود. بودن لبه دیوار خط طولی را رقم میزند ضمن آنکه زمینه باعث حضور عمق شده و درکی از فضا را در ذهن بهوجود میآورد. در خوانش بیننده به لکههای رو صورت عمده تا دور بر لبها و پنهان کردن دستها تصویر دارای داستانی میشود که همه ما آن را تجربه کردهایم یا خوراکی ممنوعهای را تجربه میکرده و یا واکنشی غریزهای در مواجه با غریبه بوده که در هر صورت میتواند این رازی در عکس باقی بماند که در حقیقت چنین نیز شده است. اما چشمهای نافذ و گشاده که انعکاس شخصی در آنها پیداست دو کلید قفل گشای این گنجینه زیبا و پاک هستد که گشاده دستانه ما را به گنجی از معصومیت حال او و گذشته خودمان ایام کودکی همه مان دعوت میکند، اگر خوب کاشته باشیم که در شیرینی خاطراتش غوطه خواهیم زد و در غیر این صورت باید پلکی زد و گذر کرد.
عکاس: مصطفی سپه وند
عکس: رنگی کادر افقی، دو خانم با روبنده و در برابر دیواری با دو شکلک نقاشی بر آن.
سیطره نقاشیهای خطهای کودکانه بر انسانهای که جلوی آن ایستادهاند نکته پیشینی تصویر است، تقابل جد آنهم مجازیش با عینیت جدی. نقش جنسیت کاریکاتورها این پرسش جدی را دامن میزنند که چگونه امری مجازی آنهم اینگونه خط پاره بر امر خقیقی برتری اگر نگوییم حداقل برابری میکند؟ چه امری مهم است، جنسیت (تقابل مرد و زن) که اگر جای جنسیت شخصیتها عوض میشد آیا همین برتری و اهمیت شکلکها باقی میماند؟ نقش رنگ سیاه و روبندهای آبی و سپید از دیگر برجسته کردن کارکترهای حقیقی عکس هستند که نیروی درونی و درگیر شونده با شکلکها را تامین میکنند. البته چشمهای بیننده شخصیتها از نکات جالب و حوزه پنهان و آشکار تصویر است خوانش مخاطب توسط آنها در لایهای پنهان اثر نهفته است. خوانش اصلی اثر از طریق و مسیر شکلها میگذرد که در عین چشمگیری با توجه به فضای اشغال شده توسط شخصیتهای حقیقی و مجازی معبر دشواریست که باید با نهایت دقت و صبوری این مسیر را طی نمود. در عصر وضوح آنهم هنری که آشکارکننده هست با تصویری نا واضح و پنهان مواجه هستیم که برگرفته از یک امر محلی است و قرار است به امری همگانی مبدل شود و یا حداقل به اشتراک عموم گذاشته شود. البته تضادهای پنهان (چهرههای حقیقی) و آشکار داستان جذابیست که به دریافتهای شخصی مان باز میگردد. باشد که هرکس داستان خویش را بر این پرده بخواند و کاشف راز بماند.
سخن پایانی
چهرهها و ناچهرهها هر یک را داستانی و سریست که به خوانش آنها گاه گره گشوده میشود و گاه افزون میشود گرهای بر این طناب هزار پیچ. راهی بسی دشوار پیش پای افتاده کیست که گیرد دست من افتاده را برای خوانشهای جذاب و پیچیده این رخهای که گاه به تمامی گشوده و گاه در پس پرده که نگهی نتوان کرد حتی به صبر.