فراز و فرودهای پرتره در ۴ پرده
بابک بهاری: سخن گفتن درباره حوداث و ماجراها بر سر آمده آثار اینچنینی بسیار است اما هدف برخورد با چیستی و چراییهای اثر است. در چهار پرده نشستیم به دیدن و شنیدن ترانههای رنگی و تصویری تا دریابیم چرا چنین خوش نوایند و چشم نواز.
پرده نخست: لبخند ژوکوند، لئوناردو داوینچی، ۱۵۰۶- ۱۵۰۳ میلادی/ رنگ روغن روی چوب /سایهروشنکاری/ عصر رنسانس.
مهمترین وجه اثر دوگانگی رفتاری هنرمند( یا دیگران) با ذهنیت مخاطب با نامگذاری هوشمندانه لبخند ژوکوند است خصوصا که او اشرافش به نقش چشم و دهان و سایر موارد بیشک بالا میباشد. مبحث اندازه و تعداد در دو عضو نامبرده و تاثیر شان به فراخور موقعیت شان از موارد تاثیرگذار و کلیدی هستند. حال با این نامگذاری و خصوصا که تصویر دارای گردش چشمهای شخصیت مونالیزا نیز است(شما از هر طرف به چشمها بنگرید آنها هم شما را نظاره میکنند! ). اینک با این قدرت چشمها این نام (لبخند ژوکوند) اثر داری دو وجه دیداری و دو وجه ذهنی نیز شده است، نگاه و لبخند. اثر هرچند سفارشی و نمایش یک امر بیرونی بوده اما وقتی با جان هنرمند گره خورده از امر قرار دادی به یک شاهکار مولفانه تبدیل گشته است. نور پردازی و تناسبات هندسی و سایر موارد فنی بخشی از موارد پذیرفته و مسلم اثر هستند که فعلا بازگویی آنها مورد نظر نیستند. اما براستی این چشمهای گشوده و در برابرش لبهای بسته و کیپ شده که در سمت چپ صورت با کمی قوس آن مواجه هستیم چگونه میشد نگاه را متوجه شان نمود و امر درونی اثر را به تعامل بیننده با لبخند شخصیت پیوند داد؟. چند وجهی کردن و برجسته کردنش از درون قاب علاوه بر نور پردازیهای متنوع منظره پشت سر کارکتر نیز نقش موثر حجم و عمق بخشی و هم تمایز نور را شامل شده است. در پله پایانی نقش روشنی دستها برای گردش دیدگانی در کادر عمودی که تعادل تصویر را هم حفظ میکند با پرسش بیننده که صاحب این لبخند کیست و آیا ما دعوت به درون شدهایم یا خیر؟. باری، ای که از کوچه معشوقه ما میگذری برحذر باش. سر میشکند دیدارش!.
پرده دوم: جیغ، ادوارد مونک(۱۸۹۳ - ۱۹۱۰) در چهار نسخه. مورد اشاره سبک اکسپرسون.
«یک روز عصر قدمزنان در راهی میرفتم؛ خسته بودم و بیمار. ایستادم و به آن سوی آبدره نگاه کردم؛ خورشید غروب میکرد. ابرها به رنگ سرخ، همچون خون، درآمده بودند. احساس کردم جیغی از دل این طبیعت گذشت؛ به نظرم آمد از این جیغ آبستن شدهام. این تصویر را کشیدم.»
سفارش اثر که هنرمند خود آن را برگزیده و طی سالها آن را اجرا نموده از ارتباط نیرومند ناخودآگاه و خودآگاه برقرار شده است. اثر بازتاب واکاوانهای از دریافت جهان و برون شدنش از اعماق هنرمند (اکسپرسیونیسم)است. نکته مرکزی و نهایی اثر تلنگر محکم فرم بر احساس آدمی که یادآور اهمیت گزینش دقیق و بجای آن در چنین آثار تعیین کنندهای است. مبحث پرسپکتیو و نقش کلیدیش برای بازگشت به جیغ زن بسیار موثر و قابل تعمق شده است. رفت و برگشتهای دیدگانی از کارکتر اصلی(خود مونک) به قسمت سمت چپ(تپه ماهورهایی نقطه طلایی) و بازگشت از طریق دو فرد دور شونده مثلث درخشان دیداری را بهصورت دایرهای دوار بهوجود آوردهاند. اثر تبدل چرخشی کلمه به تصویر و تصویر به کلمه شده است که همزمان با دیدار تصویر به گزاره جیغ آنهم با این فیگور میافتیم و سپس با نام اثر فلسفه و چراییاش پر رنگ میشود و رفت و برگشتی پر رنگ بین فرم و زبان(تصویر و کلمه) برقرار میشود. نقش خط قوسها که از بدن جیغ زن شروع و تا دوردستها ادامه دارد اهمیت خودشان را بخوبی به بیننده اعلام و اعمال میکنند. ممکن است چشمهای شخصیت راه ورود به درون او نباشند اما با همراهی دهان بهترین خروجی ممکنه اثر هستند. نقش آسمان که در بسیاری آثار صرفا نقش بودن و مکمل ضعیف را بازی میکنند در این اثر نقشی جدی و تاثیرگذار دارد. تصویر آشتی و جابهجایی دو عضو انسان ست، چشم بجای گوش. باری این جیغ سال هاست که چشمها و درونمان را پر کرده است با آنکه گوشمان شاید آن را ترنمی بداند و یا سکوت محض، که گاه باید گفت دیدن کی بود مانند شنیدن.
پرده سوم: خودنگاره با گردنبند خار و و مرغ مگس خوار( ۱۹۴۰)فریدا کالوا، کادر عمودی، سورئال.
نقاشی با ارجاعات بومی ما را به رابطه خودش و جهان پیرامونیش ارجاع میدهد البته با برقراری روابطی که فرا واقعی هستند و در عین حال واقعی مینمایند. نقش چشمها بیشتر بیرونی هست تا دروازهای به درون. صورت سرد و راکد اثر و برخوردش با مخاطب به دریافتهای شخصی بر میگردد تا بیانیه خود صاحب اثر. مثلث قدرتمند سه شخصیت حیوانی پرنده و گربه و بچه میمون بازیگوش که در انتها با خط ابروان بسته میشوند قدرت رنگ(سیاه) و استفاده بجای آن را یاد آور میشود مهمترین بخش ماجرا خیز اثر که نگاه مخاطب را به درون باز میگرداند. از پرندهای که گویی میخواهد گره گردنبند خاردار را بگشاید تا بچه میمونی که آن را محکمترش میکند فاصله خونینی ست که اثر را به ارجاعات بیرونی نیز میکشاند. اما مستطیل پروانههای از هم گسیخته بالای موهای بافته شده نیز نقش بسیار جالب خودشان را دارند، تقسیم فصا و حرکت. پرسپکتیو و عمق عالی توسط برگها و گردالی صورت از تکنیکهای موثر برای موضوع فوق هستند. تصویر در حقیقت نمایش برون از درون نیز هست آنگاه که رنج مان را نخواهیم برای دیگران عیان سازیم. که یادآور؛ یارو غصه هاش درون خودش میریزه. دو چشم نافذ دیگر صحنه گربه سیاه رنگ که نگاه پرتابگرایانهاش به بیرون اثر را موجد حرکت درون به بیرون و بلعکسش شده است. تعادل این نکته در حرکت زیرکانه میمون نهفته است که رنج را بهصورت خون بر گردن فریدا جاری کرده است. رنجهای فریدا بیشتر پیرامونی هستند به همین لحاظ اثر به نمایش همان عوامل پرداخته است تا درون. خیال فریدا درگیر زیست محنت بار پر رنجش چه جسمی و روحی است که چنین زبان صریح و تلخی را برای رنج هایش برگزیده اما آنچه نتوانسته خلاصی یابد همانا کمند خیالش بوده است.
پرده چهارم: صورتک(ماسک) مهدی سحابی(۱۳۷۹)، کار با مواد، چهرهای که فریاد میکشد.
غلبه نگاه مفهومی در اثر شاکله و شالوده آن شده است و تمایز دهنده با شاهکارهای بیبدیل قبلی. بیننده بجای بازنمایی از چهره انسانی خاص یا حالتی خاص یا موقعیت خاص با بیانیه مفهومی که اعماق و درون انسان عام را که به بیرون پرتاب شده مواجه میشود. اشتراک دهان و چشم در برجستگی و فرو رفت است، بیرون شوندگی که در مورد دهان صداست که تولید میشود و در مورد چشمها که هم میبیند و هم دعوت میکند رفت و برگشتی دایمی. عمق آفریننده معنا و احساس شده است فرو رفتن در ژرفایی که نمیدانیم چیست و کیست و کجاست. حجم با همه اندک بودنش چون دهانه مغاکی ما را به جایی دعوت میکند که با غار افلاطونی میتوان برابرش دانست. نکته برجسته اثر نسبت به شاهکارهای بیبدیل ماقبل عدم وابستگی و ارجاع به موضوع بیرونی (شخصیت خاص، موضوع خاص) است. چهره؛ دعوتی خاص و خالص برای دیدن و لمس کردن از طریق چشم که حس برانگیختن نه برای امری خاص و نه ماجرایی در پیامدش است. تنها واکنشی دو سویه از طریق تصویر و بیننده بر قرار میشود و هر انسانی با درونیات خودش و قرار هزار راه رفتن بخوبی بین اثر و مخاطبان که تکمیلکننده و ارتقا دهنده آن هستند بخوبی اعمال شده است. لبههای جمع شده که همانند چروک و پوست آدمیاند و لمسپذیری ماسک را بهتر و زنده تر عیان میکند که گاه میخواهیم آن را برداشته به چهره زنیم و خیابان آییم و برویم تا ته دشت.
سخن پایانی
پرترهها دروازههای گشوده به درون آدمی هستند و نکته مهم شان حس و احساس برانگیزیشان از طریق چشمها سلطان ورودیها و سایر رفتارهای میمیک اجزای صورت همانند دهان، لبخند، خنده تمام، فریاد و اخم و غیرو میتوانند جهانی را تحت تاثیر قرار دهند شرط نخستش تکانیده شدن خود هنرمند است. که نخست چنین شده است.