نگاهی بر اپرای ایرانی «داستان شهریار»
نوشته مهتاب خطیر

داستان شهریار یک اپرای ایرانی است که در کنار شیرینی قند شوخیهایش، درونمایهای سراسر جدی در بردارد. نمایشنامه اجرا از آغاز تا پایان به نظم نوشته شده، در گفتوگوهای شخصیتها؛ جدا از آوازخوانی تک، کُر و روایت خط داستان. تماشاگر با گستره همه گروههای سنی برای نخستینبار در تالار وحدت با کودکستان موسیقی روی صحنه روبهرو میشود. کودکهای هنرجویی در رشتههای نمایش و آوازخوانی که پرسشگرانه و کنجکاوانه و پرشور و موجوار از شیوهها و قانونهای آموزشی به گفتوگویی انتقادی با آموزگار خود پیرامون موسیقی و نگاه واپسگرایانه نسبت به رویارویی و زیست در باغ هنر و کشش به شعلههای آفرینشگری و خلاقیت با تکیه بر ستون سنت میپردازد. داستان شهریار لبخندی آمیخته به تحقیر و خوارداشت است نمادین؛ به پادشاهی خوشگذران، شهرداری دزد و ریاکار و نوچههایش که چرخ آسیابش در رودخانه ادبیات کهن و الهامگرفته از فضاسازی هزار و یک شب میچرخد؛ هماهنگ با دگرگونیها و دغدغههای اجتماعی و فرهنگی و بازدارندگان در پیش و پس و در هر گام امروزی؛ الهه والای الهام و امید کسی نیست جز یک زن، شهرزاد که میکوشد شهر را به پویایی و آزادی بیاراید، شکنجه و زندانی میشود با سینهای از هیجان و مهر بیقرار، نرم و دلآزرده و آسمانی روشن از درخشندگی ماه بر فراز سرش. همنشینی موسیقی سازهای ایرانی با همه دستگاهها و زیرمجموعههایشان و موسیقی سازهای غربی در شیب ملایمی بسیار گوشنواز و بدون آشوب شنیده میشود؛ حسی همچون راه رفتن میان خواب و بیداری. رامشگری و سماع کمر خمشده امید را صاف میکند و چشمها را جایی که کارگردان اثر، گلاب آدینه بهدنبال آن است، با همکاری نورپردازهای حرفهای نگاه میدارند، گاه در گوشه و گاه در مرکز صحنه. چیدمان هر صحنه به نرمی همگام با خط داستانی انجام میشود، همچنان که طراحی دکور اصلی (جایگاه نوازندهها، آذینها، نمایشگرهای مرکزی و جانبی) در جهان و جان تماشاگر سور هشیاری میدمد. هیچکس نمیداند سرانجام این مه غلیظ افتاده بر سیستم آموزشی که همان بهره نبردن از همه ظرفیتها و استعدادهاست را چه کسانی و چگونه کنار خواهند زد و راهبرانه هنر و موسیقی را از این دریای مه بیرون میآورد با دستههای بزرگ و کوچکی از نسلهای تکثیرشده که در جهان نهتنها حضور بلکه حرفی برای گفتن خواهند داشت. سخنی از یکپارچگی ریشه موسیقی یک سرزمین با هزاران هزار شاخههایش.