مدیریت اثبات بدبختی
ناصر بزرگمهر-روزنامه نگار
نمیدانم چند بار در زندگی به آدمهایی برخورد کردید که بهمحض آنکه شما بخشی از مشکل یا گرفتاری یا بیماری خودتان را خواسته یا ناخواسته مطرح میکنید، او هم متقابلا با این جمله شروع میکند: اینکه چیزی نیست، من بیماری گرفتهام که از تو ده برابر بیشتر است یا بدهی من صدبرابر بیشتر از تو است و یا مشکلات من هزاربار بیشتر از مشکل شما است و خلاصه در چند دقیقه کاری میکنند که شما را، از آنچه گفتهاید صددرصد پشیمان کنند و مجبور شوید بدبختی و گرفتاری خودتان را فراموش کرده و برای آنها اشک بریزید.متاسفم که این را مینویسم، اما بهقول دوستی که برایم نوشته بود، ظاهرا همه ما در محاوره روزمره خودمان دنبال این هستیم که به همدیگر ثابت کنیم از همه بدبختتر هستیم.اثبات مدیریت بدبختی شخصی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، یکی از کارهای روزمره همه مردمی شده است که در محاصره اقتصادی اسیر شدهاند.بهطورنمونه شما کافی است به دوستی بگویید که دستتان شکسته است و او فوری خاطره شکسته شدن دست و پا و گردن و کمرش را برای شما بازگو میکند، که شرمنده بیخبری خودت میشوی و از اینکه برای یک دست و پای ناقابل اشک و ناله کردهای، خجالت میکشی.
شما از بیماری سرماخوردگی میگویید و او فوری از سرطان مادرش میگوید و همه هزینههای کرده و ناکرده را به رخ تو میکشد که گویا الان نماینده بیمههای اجتماعی هستی و قرار است بخشی از هزینههایش را برعهده بگیری.شما از گرفتن بیماری کرونای فرزندتان و نبودن دارو و درمان حکایتی کوتاه تعریف میکنید و او متقابلا پادزهری قوی رو میکند و از فوت پدر و مادر و خواهر و برادرش در ابتلا به کرونا و همه کمبودهای دارویی جهان میگوید. در این ماجرای اثبات بدبختی، از همه مهمتر وقتی است که شما از مشکلات مالی سخن بهمیان بیاورید. طرفهای مربوطه، چنان از بدهیها و ضرر و زیانهای مالی خود در طول دوران تاریخی از دایناسورها تا آینده نیامده، حکایتها نقل میکنند که مثل اینکه شما الان از آنها کمک خواستهاید و همه راهها را چنان میبندند که مبادا خواسته نامعقولی به زبان آورید.این بخشی از فرهنگ شخصی ما شده است، که ظاهرا با سفر به ینگه دنیا هم عوض نمیشود. صدها هموطن را در خارج از کشور میشناسم که در رفاه نسبی اجتماعی و شرایط کلی آن سرزمین و با شغل و زحمت خودشان در حال گذران زندگی نسبتا خوبی هستند، اما کافی است به همان افراد، کوچکترین اشارهای درباره آسایش و راحتی آنها داشته باشید، فورا شروع به گفتن معایب و بدبختیهای سوئیس و سوئد و لسآنجلس و نیویورک و پاریس و لندن و کن و کلن و دوحه و دوبی و سواحل مدیترانه و جزایرقناری میکنند که دلت میخواهد یکی دو دلار به ایشان کمک نقدی بکنید که از گرسنگی هلاک نشوند.
وقتی هم به آنها میگویی، اگر واقعا این همه بدبختی و گرفتاری بر سر و رویتان ریخته است، چرا جمع نمیکنید و به خانه پدری و سرزمین مادری بر نمیگردید، اینجا هم که همان بدبختی و گرفتاریها هست و حتما دلتان تنگ نمیشود، فوری در پاسخ، موضوع بچهها و مدرسه رفتن آنها و گذشت زمان و عادت را بهانه میکنند.موضوع اثبات بدبختی تنها در حوزه شخصی نیست، ظاهرا در اقتصاد و مدیریت کلان بخش پول و سرمایه هم از ابراز بدبختی و بزرگنمایی مشکلات لذت میبریم. مدیریت فلان کارخانه با صدها کارگر و کارمند بهجای آنکه از تواناییهای خود سخن بگوید و کمی به فکر کارکنان خودش باشد، همیشه مشکلات را مطرح میکند.تا امروز ندیده و نشنیدهایم که یک کارخانهدار از موفقیت و ثروتی که مثلا با دانش و زحمت خودش بهدست آورده است، سخن بگوید، تنها نکتهای که همیشه در گفتوگوهایشان تکرار میشود، فشارهای مالیاتی و تامین اجتماعی و گمرک و بروکراسی اداری و امثالهم است که حتما هم کمابیش وجود دارد و هیچکس منکر آنها نیست. اما آیا دیدن فقط بخش خالی لیوان کفایت میکند و انصاف است؟اگر کارمند و کارگر و معلم و نویسنده و شاعر و رفتگر و بازنشسته و سایر اقشارکمدرآمد از بدبختی بگویند، عیبی نیست، اما این همه ثروتهای حاصل از تولید، این همه رفاه ثروتمندان و صاحبان برج و باروهای شهرها، این همه کاسبهای توانمند، این همه بازاریهای پولدار، این همه کارخانهدار، این همه بانکدار، این همه سلبریتی، این همه فوتبالیست با درآمد نجومی، این همه هنرپیشه ثروتمند، این همه مدیر و مسئول و هیاتمدیره و وزیر و وکیل و شهردار و فرماندار و بخشدار و شورای شهر و رئیس و هزار شغل پردرآمد، چه میگویند؟باید به آنها گفت، آیا ثروتهای شما، جای شکر نعمت ندارد؟ شماها به چه قصدی در اثبات بدبختی میکوشید؟بهنظر میرسد که در اثبات بدبختی هم، فرهنگ و ژن ایرانی ما بر همهچیز جهان غالب است و رشد علم و دانش هم به ما کمک نمیکند که در برابر تحقیر خود و فرهنگ حقارت کوتاه بیاییم و سرافراز بمانیم.