پناهجو بودن یا زندگی در وضعیت بلاتکلیفی
اسلاونکا دراکولیچ، روزنامهنگار و نویسنده اهل کرواسی تعریف شگرفی از پناهجو بودن را در کتاب بالکاناکسپرس ارائه داده است. اسلاونکا در جریان جنگ استقلال کرواسی برای مدتی به لیوبلیانا، پایتخت اسلوونی پناه میبرد.
در جریان این جنگ چند هزار کروات وارد اسلوونی شدند. دراکولیچ در جریان این سفر تعریف جالب و دقیقی از نگاه مردم به پناهجوها یا به قول خودش تبعیدیها ارائه میدهد. وی در توضیح احساس یک پناهجو مینویسد: «تبعیدی بودن یعنی زندگی در وضعیتی بلاتکلیف. یعنی دائم از خودت میپرسی قرار است بالاخره چه اتفاقی بیفتد؟ میدانی آیندهات از تو گرفته شده و شاید با آن کنار بیایی؛ اما به مرور درک میکنی گذشتهات هم از تو گرفته شده است. از گذشته یک پناهجو تنها خاطراتی باقی مانده که بهزودی محو میشوند. تا جایی که شک میکنی واقعا آن بخش از زندگی را زیستهای؟» اسلاونکا نه در قالب یک پناهجوی مال از دست داده، بلکه با اذعان به وجهه اجتماعیاش به لیوبلیانا و خانه یکی از دوستانش سفر میکند، اما بهزودی درمییابد در صف پناهجویان است؛ دقیقا زمانی که پیرمرد همسایه به او میگوید: «در روزنامه خواندهام حقوق ماهانهای که شما پناهجوها از دولت میگیرید از ما بازنشستهها بیشتره؛ من استاد دانشگاه بودم و ۴۰ سال آزگار برای حقوق بازنشستگیام زحمت کشیدم. ما اسلوونیاییها خیلی هوای شما رو داریم» اسلاونکا تلاش میکند خودش و جایگاهش را برای پیرمرد شرح دهد و تاکید کند که در هر حال پناهندهها از کسی پولی نمیگیرند، اما خیلی سریع درمییابد این تلاش بیهوده است. او جنگ را مقصر این شرایط میداند. جنگ که زمینه آواره و متهم شدن انسانها را فراهم و آنها را به متخاصمانی مفتخور بدل کرده است. «پناهجو بودن یعنی همین؛ همین که ببینی محتوای زندگیات دارد آرام آرام از ظرف شکسته چکه میکند.»
البته این پایان کار نیست، چراکه روزنامهنگار معروف کروات در بخش دیگری از کتاب به شرح ماجرای روبهرویی خود با دراژنا، دوست روزنامهنگارش که اهل بوسنی و هرزگوین است، میپردازد. دراژنا در جریان جنگ به زاگرب پناه آورده است. اسلاونکا در رودررویی با دراژنا او را در قالبی متفاوت از تصویر ذهنیاش با پناهجویان میبیند و همین موضوع موجب میشود نگاه سرزنشآمیزی به او داشته باشد. وی در تشریح این دید میگوید: «نگاهی سرشار از کلیشههایی که رسانهها برایمان میسازند» اما بعد درک میکند پناهجویان هیچ فرقی با ما ندارند. فقط کمتر از ما بخت یارشان بوده است. وی معتقد است انسانها در مواجهه با پناهجویان با ۲ حس درونی روبهرو میشوند؛ احساس همدردی و احساس سوءظن، خشم و ترس.
ضرورت ارتقای فرهنگ مواجهه با جنگ
شرح روزنامهنگار کروات از پناهجو بودن یا به قول خودش تبعیدی بودن مفصل است، اما من در اینجا قصد ندارم به شرح کتاب بپردازم. تنها خواستم با این مقدمه خاطرنشان کنم پناهجو بودن در هر نقطهای از دنیا دشوار است. شاید چون آنقدر که باید پیرامون این مسئله صحبت نشده است. شاید چون ما هنوز و باوجود سبقه طولانی جنگها، با فرهنگ و مختصات آن آشنا نیستیم.
جنگ پدیده تازهای نیست. بشر از دیرباز درگیر جنگ و خونریزی بوده است. ظرف کمتر از ۱۲۰ سال گذشته، شاهد ۲ جنگ جهانی و کشتار میلیون نفری بودهایم. طی همین سالهای اخیر نیز جنگهای متعددی در مناطق مختلف دنیا در گرفته و خاورمیانه و کشورهای آسیایی به یکی از قطبهای اصلی خونریزی بدل شدهاند. مواجهه با جنگ نیازمند فرهنگ است. ایران در طول سالهای گذشته با عوارض ناشی از جنگ روبهرو بوده است؛ با این وجود هنوز فرهنگ رویارویی با جنگ و سالهای پس از آن در میان مردم ایران و دنیا شکل نگرفته است.
برخورد با پناهجو کار سادهای نیست؛ آموزش میخواهد. بهسبب واقع شدن ایران در قطب جنگ انتظار میرود بیش از سایر کشورها روی فرهنگ جنگ در کشورمان کار شود.
البته ایرانیها در طول سالهای گذشته تلاش کردهاند میزبانان خوبی برای پناهجویان باشند، اما همچنان ایراداتی وجود دارد؛ ایراداتی که از کافی نبودن اطلاعات نشأت میگیرد و سخن گفتن بهترین راهحل مواجهه با آن است.
روایتی واقعی
سروناز مددکار اجتماعی یکی از سمنهای محله دروازه غار است که با کودکانی که در وضعیتی دشوار زندگی میکنند، از جمله کودکان کار و مهاجران کار میکند. وی هفته گذشته در جریان ترخیص یک دختر مهاجر افغانستانی که سالهاست همراه خانوادهاش در ایران سکونت دارد از بیمارستان، با من تماس گرفت. ماجرا از این قرار بود که سارا که اکنون ۲۰ ساله است، از حدود یک ماهو نیم پیش برای درمان مشکل حاد کلیوی در یکی از بیمارستانهای دولتی تهران بستری شد. هزینه درمان سارا ازسوی این بیمارستان ۵۱ میلیون تومان اعلام شد. از آنجا که خانواده توان پرداخت این رقم را نداشتند با مددکار خود تماس گرفتند. سارا و خواهرش در طول سالهای گذشته تحت پوشش یکی از سازمانهای مردمنهاد بودند. البته با گذشت سن قانونی از حمایت این مجموعه خارج شدند، اما همچنان بهواسطه نیاز خانواده و باتوجه به اصول و ارزشهای مددکاری اجتماعی این ارتباط برقرار بود.
پدر این خانواده کارگر است و بهسختی از پس تامین هزینههای خانواده برمیآید. ۲ دختر ۱۸ و ۲۰ ساله خانواده چند سالی است که کمکخرج پدر هستند. سارا در طول سالهای گذشته به آرایشگری و خیاطی مشغول بوده است.
سروناز ادامه میدهد: سارا پاسپورت و کارت تابعیت ندارد و تنها با برگه تحصیلی سال ۱۳۹۵ در بیمارستان بستری شده بود. وقتی خانوادهاش از پس تامین هزینههای درمان وی برنیامدند بهروال موارد مشابه راهی بخش مددکاری بیمارستان شدند. مددکاری بیمارستان از آن دسته مکانهایی است که عموما با این دست چالشها روبهرو است؛ اما این بار مددکار ضمن تاکید بر افغانستانی بودن بیمار و نداشتن بیمه میگوید کمک چندانی از دستش برنمیآید و تنها ۲ میلیون تومان از یک خیر برای ترخیص سارا کمک گرفته است. در ضمن تعویق در ترخیص هم به هزینهها میافزاید.
در ادامه از خانواده سارا درخواست شد تا با پرداخت ۳۵ میلیون تومان علیالحساب و وثیقه گذاشتن مدرک شناسایی برای بازپرداخت مابقی هزینههای بیمارستان، اقدام به ترخیص فرزندشان کنند.
این داستان ممکن است برای برخی دیگر از مهاجران این کشور همسایه هم پیش بیاید اما گویی برخی از شرایط افغانستان و التهابات حاکم بر آن بیخبرند.
سروناز میگوید: در نهایت با کمک خیرین ۲۵ میلیون تومان از هزینه درمان سارا جمعآوری و با ترخیص این دختر با همان مدارک ناقص موافقت شد. در حال ذحاضر نیز در حال تلاش برای تامین باقیمانده این هزینه با کمک خیرین هستیم.
این مددکار اجتماعی با تاکید بر اینکه بسیاری از هموطنانمان نسبت به مردم افغانستان دیدگاه مثبتی دارند، گفت: همین هزینه ترخیص نیز با کمک مردم تامین شد. یا در طول سالهای گذشته بارها شاهد انواع حمایتها ازسوی تشکلهای کارگری و... به بچههای کار و کودکان افغانستانی و مهاجر بودهایم.
بدون تردید بخش قابلتوجهی از مردم ایران در طول سالهای گذشته تلاش کردهاند با روی باز از مردم افغانستان استقبال کنند، اما در برخی موارد همچنان بهدلیل کافی نبودن آموزشها در این حوزه، رفتارهایی خارج از انتظار دیده میشود؛ رفتارهایی که با بحث و گفتوگو پیرامون آنها قابلیت رفع خواهند داشت.
سخن پایانی...
مهاجر بودن سختیهای خاص خود را دارد. آنقدرها هم فرقی نمیکند به کدام قاره از این کره خاکی تعلق داشته باشی. وقتی جنگ گریبان کشورت را بگیرد و به هر دلیلی روانه کشور دیگری شوی یا آواره خاک دیگری باشی، نگاهها به تو تغییر میکند.
قدرتطلبان و سیاستمداران جنگها را آغاز میکنند و برخی از مردم تاوان این زیادهخواهی را میدهند. در چنین شرایطی سخن گفتن از آوارگی و پناهندگی کمترین وظیفه ما است. اینکه یاد بگیریم خود را جای دیگران بگذاریم.
طی هفتههای اخیر و با قدرت گرفتن مجدد طالبان در افغانستان شاهد ورود موج جدیدی از پناهجویان افغانستانی به ایران بودهایم، این در حالی است که برخی معتقدند هنوز سازکار دقیق و مشخصی برای مواجهه با این پناهجویان وجود ندارد. این پناهجویان مسائل متفاوتی دارند که از جمله آنها باید به تامین مسکن، کار، بهداشت و آموزش و... اشاره کرد.
اما بخش دیگر مسئولیت به تکتک ما انسانها بازمیگردد؛ مایی که گاهی گمان میکنیم مردم تبعید شده افغانستان، فرصتهای عالی را از ما گرفته و مسیر توسعه را برایمان دشوار کردهاند، در حالی که با نگاهی ساده به اطرافمان متوجه میشویم این افراد اغلب به مشاغلی مشغولند که ایرانیها کمتر به سراغش میروند یا در مواردی از ترس «رد مرز» سراغ اقدام قانونی برای دریافت پاسپورت و کارت شناسایی هم نمیروند. بدون تردید این فرآیند دیگریسازی نتیجه مثبتی ندارد؛ از این رو امید دارم در سایه اصلاح نگاه حاکم بر جامعه، شاهد توجه هرچه بیشتر به یکدیگر باشیم.