سر رسن را رها نکنید
هایدگر، فیلسوف آلمانی میگوید اگر بخواهم با شما روراست باشم باید بگویم زندگی بهشکل گریزناپذیری سخت است و این ربطی به جایی که هستید و جوری که زندگی میکنید، ندارد.
من به آن میگویم اصل بقای سختی. یعنی سختی از شکلی به شکل دیگر تبدیل میشود اما نابود نمیشود.
برای همین هم در یک زندگی خیلی خوب و عادی، جاییکه هیچ کسی به هیچ کسی به خاطر عقایدش شلیک نمیکند و همه چیز آرام است، آدمهای زیادی مشت مشت قرص ضد افسردگی میخورند که بتوانند خودشان را هر روز صبح از داخل رختخواب بیرون بکشند.
خیلیها معتقدند پیشرفت تکنولوژی، اینترنت، نخودفرنگی غیر ارگانیک و گلوتن، ماها را اینجوری کرده و قدیمها مردم خوشبختتر بودند. شما بشنوید و باور نکنید.
حتی هزارها سال پیش شاهزادهای هندی به نام سیزارتا یا همان «بودا» گفت: زندگی رنج است. رنج یا به زبان بودا «دوکا». هایدگر به همین تعبیر میگوید: «اضطراب وجودی».
اینها را نگفتم که ناامیدتان کنم. چیزهای خوب و دلنشین هم در دنیا کم نیست. میتوانید از آنها در راه کمک بگیرید و هر وقت داشتید در چاه غم فرو میرفتید مثل «رسن» به آن چنگ بیندازید و بیایید بیرون.
یکی از این طنابها موسیقی است. اگر توانستید سازی بزنید؛ اگر نتوانستید به آن گوش کنید.
وقتهایی که شاد هستید، موسیقی گوش کنید و وقتهایی که غمگین بودید بیشتر موسیقی گوش کنید.
آنجا که از هر حرکتی عاجز ماندید، برقصید. حتی اگر ریتم چکیدن قطرههای آب از شیروانی باشد. این کار از نظر علمی، همارتعاش شدن با جریان هستی است. تا میتوانید کتاب بخوانید. خواندن کتاب به شما کمک میکند زندگیهای دیگری که هیچ وقت نمیتوانستید تجربه کنید را تجربه کنید.
فیلم هم همین کار را در ابعاد دیگری با انسان انجام میدهد؛ اما کتاب همیشه یک سر و گردن بالاتر از فیلم است، چون قوه تخیلتان را بهکار میگیرد و دارای روند ذهنیتر و عمیقتری است؛ بنابراین تا میتونید کتاب بخوانید.
در بین خواندن کتابها حتما چند صفحه هم برای مطالعه درباره ستارهها و کهکشانها وقت بگذارید، چون کمکتان میکند که ابعاد مسائل را بهتر درک کنید و یادتان نرود که در کل هستی کجا ایستادهاید.
قدیمها بیشتر فیلسوفها ستارهشناس هم بودند. شاید نخواهید یا نتوانید منجم شوید، اما همیشه میتوانید وقتهایی که غمگین هستید، به آسمان نگاه کنید و ببینید غمهایتان در برابر عظمت کهکشان چقدر کوچک است.
طنابهای دیگری هم هست؛ چیزهایی مثل نقاشی کردن، عکاسی، کاشتن یک درخت، آشپزی با ادویههای جدید، سفر کردن، حرکت و...؛ در کل یک قدم دنیا را پیش بردن. ما برای نشستن خلق نشدهایم.
صندلی یکی از خطرناکترین اختراعات بشر است. بهجای نشستن قدم بزنید، بدوید، شنا کنید، اگر مجبور شدید بنشینید. برای خودتان همنشینهایی پیدا کنید و از مصاحبت با آنها لذت ببرید. پیدا کردن دوست خوب خیلی هم آسان نیست، اما گر دوست خوبی باشید، دیر یا زود چند تا آدم خوب دورتان جمع خواهند شد.
دایره دوستهایتان را به آدمها محدود نکنید.
شما میتوانید تقریبا با همه موجودات زنده دنیا دوست باشید؛ گلها، علفها، ماهیها، پرندهها و... بله؛ حتی گربهها. حیوانها گاهی حتی از آدمها هم دوستهای بهتری هستند. در زندگی چاه غم زیاد است، اما طناب هم هست. سر رسن را رها نکنید، اما مراقب باشید که به طنابهای پوسیده مثل پول و پست مدیریتی و حتی غرور و موفقیت آویزان نشوید، چون از داخل چاه بیرونتان نمیآورند و بدتر رهایتان میکنند ته چاه... بگردید و طنابهای خودتان را پیدا کنید و اگر نتوانستید پیدایش کنید، طناب خودتان را با عشق و علاقه و صبر ببافید. آدمهای انگشتشماری طناببافی بلدند؛ دانشمندها، کاشفها، مربیهای فوتبال، کمدینها و هنرمندها همه طنابباف هستند. این انسانها تا امروز طنابهایی را بافتند که آدمهای دیگر هم میتوانند، سرش را بگیرند و با آن از داخل چاه بیرون بیایند. اگر ما امروز از سیاهسرفه نمیمیریم برای این است که طنابی را گرفتیم که لویی پاستور سالها پیش بافته است.
«سمفونی شماره پنج» طنابی است که بتهوون با نتها به هم پیوند زده است.
«صد سال تنهایی» طنابی است که مارکز با کلمه و خیال به هم بافته است.
بیشتر طنابها را یک روزی کسی که شاید ته چاه زندانی بوده، بافته است.