۱۲۷ ساعت
ناصر بزرگمهر نویسنده و روزنامه نگار
به نام او که هرچه بخواهد همان میشود
۱۲روز جنگ، ۱۲روزی که ۱۲سال گذشت، تجربه عجیبی بود، به نظر میرسد بر ملت و حتی دولت و حاکمیت ۱۲سال گذشته است.
مردم تغییرکردهاند، شجاعتر شدهاند، نوع نگاه به زندگی، کار و حتی مرگ تغییر کرده، آدمهای زیادی را میبینم که میگویند، میخواهند باقیمانده عمرشان را بهتر زندگی کنند و این حق همه مردم است.
حتی به نظرم دولت و حاکمیت هم کمی تغییر موضع داده و از راست افراطی تا چپ اصولگرا هم، پا به ترمز شدهاند.
ایران، ایران ما، ایران عزیز، ایران دوستداشتنی، کلیدواژه مشترک همه ایرانیان با سلیقههای مختلف سیاسی و ایدئولوژیک شده است.
و این شانس بزرگی برای مردم و دولت است که از یک تهدید، فرصت ملی بسازند و استفاده بهینه کنند.
فرصت گرانبهایی برای دولت و حاکمیت است که نسل جوان، نسل زد، نسل موبایل و اینترنت را با نسل کهنسال، نسل 50 سال قبل آشتی دهد و مفاهیم ارزشمند خاک و آب و کشور و دفاع مقدس را دوباره زنده کند و سرلوحه مشق کلاس و درس نماید.
بگذارید، برایتان قصه فیلم (۱۲۷ساعت) را تعریف کنم، تا مفاهیم موردنظرم را، دقیقتر تصور کنید.
فیلم ۱۲۷ساعت، فیلمی درام است که فیلمنامه آن برمبنای داستان واقعی کوهنوردی به نام (آرون رالستون) با بازی جیمز فرانکو ساخته شده است.
او در حین کوهنوردی، تختهسنگی روی دستش میافتد و ۵روز بین 2 صخره میماند و در این لحظات به همهچیز؛ به عشق، خانواده، دوستان و کوهنوردان فکر میکند، اما او به هیچکس نگفته که به کجا میرود و هیچ امیدی ندارد که کسی پیدایش کند و نجاتش دهد.
او آنقدر برای آمدن به کوه عجله داشته، که تماس مادرش را هم نادیده گرفته و شبانه رانندگی کرده و به مکانی که به نام «پایان دنیا» معروف شده، آمده است و صبح در کنار دیوارههای صاف و بلند صخرهها، از شکافی باریک پایین میرود و به پایین دره سقوط میکند و دستش بین سنگ و دیواره صخره، گیر میکند.
رالستون داستان شگفتانگیز نجاتش را بعدا در کتابی به نام (جایی بین صخره و سنگ) نوشته و فیلم «۱۲۷ ساعت» به کارگردانی دنی بویل برمبنای همین کتاب ساخته شده است.
او پس از ۵ روز دست و پنجه نرم کردن با مرگ، این قدرت را در خود میبیند که با قطع کردن دستش از مچ و فرود ۲۰متری و کیلومترها پیادهروی، خودش را نجات دهد.
تصمیمی دردناک که او را از مرگ حتمی و تدریجی نجات میدهد.
بعدها از او پرسیدند، چطور توانستی دست خودت را قطع کنی؟
او میگوید: من این تصمیم را بهتدریج گرفتم، در آغاز نمیخواستم به قطع کردن دستم فکر کنم، اما هرچه زمان میگذشت، ناامیدتر میشدم و میفهمیدم که یا باید بمیرم و یا باید دستم را خودم قطع کنم.
از دومین روز میدانستم که خواهم مرد، در واقع مرگ را پذیرفته بودم و این آرامم میکرد؛ آرامشی که از تسلیم به سرنوشت ناشی میشد.
تنها در پنجمین روز بود که مطمئن شدم، برای نجات دادن خودم باید کاری انجام دهم.
می توانم بگویم که خرد کردن استخوانهایم، خوشحالکنندهترین و دردناکترین کاری بود که تا به حال انجام دادهام.
وقتی خودم را آزاد کردم، بیشتر از هر زمان دیگری مشتاق به ادامه زندگی بودم. شادی تمام وجودم را در برگرفته بود، گویا در این جهان نبودم.
بعدها این فیلم مورد استقبال منتقدان قرار گرفت و جیمز فرانکو بهخاطر بازی خوبش، بسیار تشویق شد.
جایی خواندم که این داستان بهخوبی، معنا و مفهوم تصمیم استراتژیک در مدیریت فردی و اجتماعی را بیان میکند.
این داستان میتواند به مردم، دولتها و کل حاکمیت در جهان و کشور ما، در اتخاد تصمیم درست و استراتژیک کمک کند.
هرچند باید بپذیریم، بریدن دست، کار هرکسی نیست، اما از مرگ تدریجی، آنهم در تنهایی بهتر است.
هر انسان، جزئی از یک کل است.
نمونه کوچکی از یک اجتماع بزرگتر بهشمار میرود، میتواند نمونه آماری تلقی شود.
هرکدام از ما باید گاهی از دلبستگیها، آرزوهای فراوان و آرمانهای تحققنیافته خویش دست برداریم.
روبهروشدن با واقعیت، گامی بزرگتر از حقیقت است.
راجع به فلسفه حرف نمیزنم، از واقعیتهای عینی زندگی میگویم، از عبور کردن میگویم، از پشتسر گذاشتن خواستههای کوچکتر برای تحقق خواستههای بزرگتر، پاگذاشتن روی دل، برای برای رشد و باروری عقلانیت، از موضوعی که دستاویز هزاران سال جدل منطقیون و فلسفیون بوده و سر گالیلههای زمان را به گیوتین داده و جام شوکران را بهدست سقراطها سپرده است، میگویم.
در سیاست و حکومتداری، تا زمانی که جهان به وحدت رویه نرسد، حفظ منافع ملی، حرف اول و آخر را میزند.
دولتها وظیفه قانونی، عرفی، شرعی، حزبی یا هر عنوان دیگری که دارد، باید از منافع ملی مردم و کشور و طول و عرض جغرافیایی سرزمین خود در مرحله اول دفاع کنند.
منافع ملی، خط قرمز هر حاکمیتی است.
نخستین سوال این است، دولت چهاردهم برای منافع ملی چه میکند؟
امروز ما با حمله همهجانبه دشمنی روبهرو هستیم که به کودکان این جهان رحم نمیکند.
ما با سازمان ملل و کشورهایی روبهرو هستیم که در جهت منافع ملی خودشان، به منافع هیچ کشور و مردم دیگر فکر نمیکنند.
ما با سانسور خبری گستردهای در رسانههای جهانی برای نشنیدن گوشها و عدمایجاد همبستگی افکار عمومی کشورها با مظلومان روبهرو هستیم.
در چنین شرایط پیچیده روابط بینالملل، دولت موظف است که دل در گرو همین مردمی که هر روز مورد اجحاف گسترده سازمانهای دولتی و خصوصی در گرانفروشی، تورم و کاهش ارزش پول ملی هستند، ببندد.
دولت موظف است که نسبت به ترمیم قوانین و تصحیح شرایط 2 سازمان بزرگ مالیاتی کشور و تامیناجتماعی بهصورت سریع و فوری اقدام نماید.
دولت باید به حذف مدیریتهای کوتوله و مدیریتهای فامیلی، رفاقتی و همشهریبازی خاتمه دهد.
دولت در بسیاری از شرایط، دستش زیر یک تختهسنگ عظیم بروکراسی گیر کرده است، برای نجات بقیه تن و عقل و روان، باید دست را ببرد، باید عمل جراحی را در همه حوزهها بپذیرد.
این سادهترین مثالی است که رئیس دولت بهعنوان یک پزشک جراح میتواند مطرح نماید.