-

نقش رویا روی بوم نقاشی

بابک بهاری: علی گنجی دستجرده‌ای؛ خود‌آموخته نقاشی و تصویر کش رویاها و ارتباطات ناممکن که با پالت رنگ بر بومش جان می‌یابند و به زیستی شگفت‌آور مبدل می‌شوند. او گنجی نهان به جهان عرضه می‌دارد که در ناخودآگاهش پنهان نمانده است. باشد که شوراننده ذهن آرام بیننده شود.

نقش رویا روی بوم نقاشی

نقاشی نخست: کادر عمودی، رنگی، اکرولیک، مدل زنده، پرتره خانم.

چشم چپ، سمت چپ (نقطه طلایی) با اندازه بزرگ‌تر و نور باران تر بی‌گمان وزن بصری را به آن سمت می‌کشاند اما وحدت و تباین سیاهی و سپیدی (روشنی) دو سمت با یکدیگر که در نیمه به وحدت می‌رسند امر دیگری را رقم می‌زنند. تناسبات طیفی رنگ از سپیدی تا سیاهی به‌همراه خط‌ها و نقطه‌های تاثیرگذار تصویری را به نمایش گذاشته که با ما به سخن درآمده و به کاوش درون بیننده و کننده (نقاش) و خود سوژه انجامیده است.

کنش نقاشی در احساسی است که از چشم‌ها ساطع می‌شوند. نحوه فیگور بقیه اجزای صورت و نوع رنگ‌گذاری باب گفت‌وگویی بی‌پایان را گشوده که گویی آن را پایانی ندارد، نه آنکه شبی سیاه که باید به سپیدی بگراید هر چند که این اتفاق هم اینک بر بوم افتاده است. حرکت بسیار ریز زیر پوستی دهان و بینی و ابرو علاوه بر گفت‌وگوی چشم‌ها نمایش قدرت ارتباط گیری از طریق زبان بدن را به تصویر کشانده است.

 حذف کردن و به تنگنا کشاندن گردی صورت و برای گفتن تمام آنچه هنرمند قصدش را نموده آنهم در این تنگنا از دیگر نکات مهم است باید به نقش خطوط پرقدرت بکار رفته در اجزای صورت با توجه به اثر بخشی شان اشاره کرد. نقش سفیدی اندک حدقه که مردمک را از سیاهی مطلق به دیده مخاطب کشانده از دیگر ظرافت‌های رفتاری اثر است که با پرسش پر رنگش برابرمان نشسته و جویایی پاسخ‌های ماست به همان‌گونه که ما پرسشگر چیستی و کیستی کارکتر هستیم. هر چند تصویر ثابت ما ز چشمی به چشمی دیده گردانیم و تا چشم برهم زنیم جهان و گردون بگردد و ما نیز هم.

نقاشی دوم

نقاشی دوم: رنگی کادر عمودی، خانمی با موهایی بافته و ماهی و پرنده‌ای بر دوشش.

لطافت فرم (فیگور کارکتر زن) و محتوا در عین سوررئال بودن و بهره‌مندی از پالت رنگی ملایم با توجه به متضاد بودن زمینه (آبی - سرد) و حیوانات و بدن کارکتر (زرد، قهوه ای، سرخ — گرم) از نکات بارز اثر هستند. سکوت هر سه شخصیت در همنوایی کامل چشم‌ها و دهانهای بسته شان اتفاق جالبی است که بیننده را هوشیارتر و گویاترش می‌کند. خط‌های منحنی، بافت ملایم پوست‌ها به‌همراه فرم موهای زن آکندگی لطافت را در فضا منتشر می‌کند و اثر را بدون در نظر گرفتن موضوعیتش به دوران رمانتیست‌ها ارجاع می‌دهد، هر چند در این رفت و برگشت‌ها حضور ماهی بر شانه زن و همجواریش با پرنده به عامل مهمی برای توجه ما شده است و گامی کوتاه به‌سوی نقش زدن ناخودآگاه بر پرده خودآگاه. نکته سوررئال اثر نیز بر همین نقطه (ماهی) می‌گردد و استوار است و ظرافت کار در جمع سه نقطه آسمان (پرنده) و زمین (انسان، زن) و دریا (ماهی) است که نمایشی از هستی انسان و یادآور موقعیتش بین آسمان و دریا است. در مرکز و پله وسط بودن در تخیل هنرمند اتفاقیست که با توجه به نقش انسان و سیطره‌اش بر طبیعت رقم می‌خورد و زنان که حیات‌بخشی و لطافت را ممکن می‌گردانند. چشم‌های بسته و سکوت درونی کارکترها نشان از مکاشفه عمیق‌شان با جهان اطراف است که آن را به خوبی به بیننده منتقل می‌کنند. همبودی و همجواری و نقش انسان آن‌هم زن پیوند دهنده و زاینده حیات بشری در لطافت محض قدم بر بوم گذاشته و ذهن و خیال بیننده را برای هر خیال پردازی آماده و رها ساخته است. رها همچون جیغ پرنده‌ای در زیر آب در آغوش ماهی شناور در خیال.

نقاشی سوم

نقاشی سوم: رنگی، کادر عمودی، رنگ و روغن، دو مرد در حال کشتی (رستم و سهراب) روی جاده خط‌کش‌شده، با قاچ هندوانه که سهراب به رستم می‌دهد وحاجی فیروزی در صحنه و خیمه‌هایی در دورترها.

پالت رنگی گرم و جاندار با توجه موضوعیت پیچیده و بازی طنازانه با شاهنامه با سه المان صحنه را دارای ابعاد گوناگون و جذابی نموده است. اتفاق ذهنی و غلغلک دهنده مهم تعارف قاچ هندوانه که هم اشاره به شب یلدا و کرسی و شاهنامه خوانی دارد و هم اشاره به روحیه سهراب نسبت به پدرش دارد و هم امر طنازانه نقاشی را بازی می‌کند که پایان محتوم را می‌خواهد به انجامی دیگر رساند یا حداقل به تعویقش افکند! دوم حضور حاجی فیروز که هم اشاره به نوروز و جشن و شادی آنهم در وسط نبرد دو گرد و جنگجو و هم دعوتی به صلح و آشتی و از سویی هم وسط این معرکه چه جای حاجی فیروز؟ و ضربه سوم نیز خط کشی خیابان آسفالته! بین جنگ و نبرد آن‌هم در دوران کهن که پیوند دهنده و آماده‌کننده ذهن مخاطب برای پذیرش اینهمه امر متناقض و دور از همدیگر ضربه جالبی‌است که بیننده را به واکنش وا می‌دارد. رابطه موضوع (رزم و بزم تراژدیک) و هماهنگی‌اش در فرم نکته مهم و قابل توجهی است که در نقاشی فوق به‌صورت ظریفی به نمایش درآمده است، با غلبه رنگ قرمز در سمت سهراب که خنده را بر لب‌های بیننده چون خون ماسیده نگه می‌دارد و اشاره هنرمند به پایانی که محتوم و مختوم است نیز هست شاید اما او امیدوارانه تعارف هندوانه و شادی حاجی فیروز را بر آسفالت سیاه با خط‌های هشدار سپید رسم می‌کند که از مسیر خارج نشویم.

تکرار عدد یک (خیمه رستم، قاچ هندوانه، شخص حاجی فیروز و سایر موارد) عدد سه و چهار و عدد مهم هفت خط چین‌های سفید روی جاده که اجازه دور زدن و سبقت را به کارکترها و ذهن بیننده می‌دهد. باری شاید بهتر آن باشد که دهانی شیرین گردانیم و با هنرمند هم‌امید شویم که این خواهد شد؛ پایان خوش شاهنامه.

نقاشی چهارم

نقاد: فرید صلاحی

نقاشی چهارم: کادر افقی، رنگی، شیری ایستاده بر صفحه شطرنج در حال تاس انداختن با چهار شخصیت بر پشتش و شخصیتی نشسته زیر درخت، ماهی سه تکه شده برابرش و جاده آسفالته جلوی صحنه.

طیف گسترده‌ای از مردم به واسطه اخباری که در رسانه‌ها منتشر می‌شود، تکانه هایی را احساس می‌کنند که می‌تواند روی زندگی آنها تاثیرگذار باشد، اما برای درک این تکانه‌ها باید آن را زندگی کنند یا به عبارتی تجربه کنند تا با عمق پیامد آن آشنا بشوند.

این تکانه‌ها و تجربه زیستی آن برای هنرمند به گونه‌ای فرا عام است! یعنی عموم تلاش می‌کنند خود را در سود تکانه سهیم کنند یا از ضرر آن بگریزند و در امان باشند.

هنرمند، این بازی خوردن جامعه را به تصویر می‌کشد. در نگاه نخست، اثر انگشتی می‌بینیم که نقش بسته از استامپ است. خود این اثر انگشت می‌تواند این پرسش را از عملکرد دموکراتیک ما در مقاطع مختلف بر روند زیست اجتماعی مان را به داوری بکشد! یعنی چه موقع، در کجا، با چه رویکردی از حق انتخابمان استفاده کردیم یا از آن سوءاستفاده شده است. خواسته یا ناخواسته هویت تاریخی شیر و خورشید فرا تر از مقطع پدیداری خط پهلوی و دوران سلطنت پهلوی‌ها است، یعنی تندیس میترا شیر خورشید از دوره هخامنشیان و میترائیست تا قاجارها. اما گویی با یک اثر انگشت، به یک‌باره تمام آن تاریخ دگرگون می‌شود. این دگرگونی بخشی از هویت کلی و بصری این نقاشی است. جابه‌جایی بدون انتقال ماده تشکیل‌دهنده جامعه یعنی افراد جامعه، یک تله پورت (Teleportation) اتفاق افتاده!

همه چیز همان است که بوده، اما پس از عبور از مرز تجربه و آشوب پیموده شده تله پورتی، کارکرد هر چیز، جای چیز دیگری است، هنرمند با جایگزین کردن صفحه شطرنج به سفره غذاخوری، شیر غران به شیر رقصان و قمار باز، آدمک‌های سفید سنگ نگاره که شکار و استتار راز ماندگاری‌شان بود، به آشکارپریشی می‌پردازند. توسعه در کالبد خیابان شکل گرفته اما بدون تردد و خالی است، ماهی که سر و دم آن قطع شده و عهدنامه همه ما سر یک سفره‌ایم را به سخره کشیده است، رودخانه روان است و تنه سیال خود را به همه چیز می‌مالد همانگونه که سالوادور دالی می‌مالید!

سخن پایانی

خود آموخته‌ای با ذهنی فرا‌واقع به تصویر خواب‌ها و رویاهایش در بیداری و شاید هم به ناخودآگاهش که مهم‌ترین گنجینه‌اش بی‌واسطه مراجعه کرده و با گشودنش بر بوم دنیایی را به اشتراک گذاشته خودش نمی‌داند از کجا، چطور و چرا آمده؟. هم برابری عمق و سطح که بیننده به‌صورت مواج از بین لایه‌ها می‌لغزد و گذر می‌کند. گاه از کوچه‌ای قدیمی و گاه خیابانی آسفالته نو سر بر می‌آورد با ذهنی که هم نو می‌اندیشد و هم کهن.

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین