پیوند انسان معاصر با کالبد شهر
بابک بهاری: معماری والاترین و نخستین هنر در ردهبندی هنرهای هفت گانه است و از سویی از گامهای مهم انسان در تمایز از سایر جانداران است. کاخها و قصرها و سایر بناهای مهم در هر عصری با توجه به پیشرفت انسان در علوم و فنون اوج خواستهاش بهرهمندی از این مواهب بوده است. باری انسان گام مهمش را در معماری و گامهای بعدیش خیال پردازی و زیبا شناسی را در نقاشی و مجسمهسازی برداشته چنانکه: همه نقش و نگارم تو/ همه بام و سرایم تو
نقاش: محمدعلی شبانکاره(تکنیک میکس مدیا، سبک: کوبیسم ترکیبی).
تو نه رنج آزمودهای نه حصار /نه بیابان و گرد و باد و غبار.(سعدی)
دو تابلو که نمایشگر بناها و مکانهای گویی! گرد و غبار گرفته در گذر زمان پیش روی بیننده است.
- آیا رنگها کافی نبودند؟ خطها چطور؟ قلم موها و پارچههای بوم هایت؟ دست هایت؟ آه شاید چشمها یا شیشههای عینکم را تمیز نکرده ام( من عینکی نیستم! ) براستی این غبار آکنده از فراموشی و پوشاننده از کجا بر سر و چشم و ذهن ما باریده و فرو نشسته است؟. ذهن و ناخودآگاه هنرمند نگهدارنده و زندهکننده چیزهایست که هویت و دلمشغولیهای انسانی همگان هست و ممکن است از حافظه تاریخی همه ما محو شود. اما او همچون شبحی از میان درها و دیوارها، پنجرهها و پنج دری ها، هشتیها میگذرد بارها و بارها غبار نشسته بر این مکانها را با کمک الهه آب آناهیتا میشوید تا به شفافیت برسیم، او ضد فراموشیست. او به روشنی میبیند ویران شدهها و نابود و ناپدید شدهها را، اما چرا همه چیز را همچنان در سایه غبار به تماشا گذاشته آنهم با توجه به کارگیریش از تکنیکی(میکس مدیا — بکار گیری روشها و وسایل مختلف برای ارائه اثر) که همه عوامل در خدمتش هستند تا به بهترین وضعیت بتواند شکل و فرم و معنا و مفهوم مورد نظرش را ارائه دهد، پس چرا اشکال و فرمها اینهمه محو و غبار آلود در روی بوم هستند؟
در پاسخ میتوان گفت: این نگاه ترجمان معاصر تمام ارزشها از فرم گرفته تا رنگ است و گویی زمین و زمان را در بر میگیرد تا با این چند رنگ اندک اما حساب شده نمایش زیرکانه و محدودش بر پردههای پیش رو به اجرا بگذارد. بهرهمندی هوشمندانه از کوبیسم ترکیبی برای نمایش از گشت و گذارهای ذهنی و عینی در بناهایی که پیش روی بیننده است، حکایتها دارد؟ و بر هم زننده بازی رخوت و سکون است.
نقاش بر تک تک پلکان گام زده و از دریچههای تیره و طاقیها نور دیده شان گذشته با کمترین خطوط و روشنترین طیف و شدت رنگ خاکستری عمق و حجم را آنهم در سطح به خلاصه ترین(نزدیک به انتزاع) شکل اجرا و به نمایش گذاشته است. تلاش هنرمند برانگیختن حس و پرسشگری بعنوان عاملی در ما شده که این غبار را چگونه میشود کنار زد.
اتفاقا او بخاطر همین اجراهای حساب شده و نگاه داشتن غبار بر آثارش هست که ذهن مخاطب را وادار به اندیشیدن در این باره کرده است. بهرهمندی از سایه روشنها و بخشهای تیره در آثاری که نچندان طبیعی(رئال) اجرا شدهاند از دانش و اشراف نقاشی حکایت دارد که نخست قوانین را همانند یک حرفهای آموخته سپس هنرمندانه آن را شکسته است. باری از درهای روبهرو یم داخل میشوم از پلهها بالا میروم و از دریچه هایش از زبان پدر زبان پارسی با شما میخوانم:
از آن رو دگر آینه از غبار/برون آمد و شد جهان زرنگار.(فردوسی)
نقاشی سوم: تکنیک اچینگ، شخصیتی در بین سازههای انسانی(بدن و معماری).
نخستین دیدههای ما از تصویر برخلاف نظریه گشالت(کل فراتر از مجموع) و همه تصویر را بهصورت کل یکپارچه و فراتر از مجموع اجزاء باید دید، اینجا بخاطر قانون دیگرش(تضاد) مسیر دیگری پیموده شده و چشم ما از نواحی تیره به سمت چهره روشن کارکتر(اشاره به زن و نقشش در یکجا نشینی و خانه و... ) میرود و این تمایز، انسان و باز در بند بودن بین ساختههای خودش و تن دادن به قوانین آن را پذیرا شده و در ضمن مبحث از خود بیگانگی از دستاورد خویش نیز به نمایش در آمده است.
توامانی و چندگانگی مورد پیش گفته خصوصا موقعیت هراس و تراژدیک محصوریت بین دست ساختهها که حتی ممکن است مالک آن و بهرهمند از امکاناتش نیز نباشد و تنها سنگینی آن بر دوش باشد محوریت اثر میباشد، خصوصا که فضای تاریک و بر تصویر غلیه کرده است. در این همراستایی چه شاهدی بهتر از اجرای چنین تکنیک دشوار و نفسگیری(اچینگ)، گویی هنرمند در هنگام خلق اثر لحظه لحظه و خشت به خشت بهمراه شخصیتش رنج برده و نفس کشیده و چه بسا خود از تبار رنج کشیدگان نیز باشد.
این همدلی و همبودگی جز با تجربه عینی و لمسی راه دیگری ندارد. موضوع محوری فشردگی و چینشش در مرکز اثر آگاهانه و عامدانه انجام پذیرفته و آن زمینه تیره هم بخوبی کارکرد هوشمندانهاش نمایش تلخی و برجستگی کارکتر را رقم زده را اعمال کرده که همانا شناخت هنرمند از فرم و بکارگیریش برای ارائه مفهوم مورد نظرش است.
باری بدن و سازه بههمراه هم طی میکنند روزگاران را و چنین تصویری بیرون نشاید هرگز حتی به روزگاران.
نقاشی چهارم: تکنیک خراش، گروهی از مرد و زن و کودک در محیطی تیره و عام.
نقاد: بهداد پنجه زاده
تاثیر سبک رئالیسم را در اثر میتوانیم ببینیم. اما گرایش رئالیستی به سبب تاکید بر آرایش سطح نقاشی و هماهنگیهای انتزاعی و روابط تنالیتهها تعدیل شده است. در نقاشی پیش رو بازنمایی زندگی روزمره و حس انسان دوستی عمیقی دیده میشود. هنرمند از درون زرق و برق و تصنع زندگی پیرامون نگاهی تیزبین به فاجعه و رنج بشری دارد. از تکنیک کیاروسکورو تنوع تنالیتهها برای مقاصد بیانگری و برای برجسته نمایی اشیا و اشخاص در سطح دو بعدی استفاده شده است.
کاربست اسلوب بازنمایی مانند حرکت تدریجی تونالیتهها ازقهوهای خاموش تا سفید در این آثار بر ابعاد بحرانی روان انسان معاصر تاکید دارند. در اثر نور و سایه به آرامی و با ظرافت در هم میآمیزند و شکلها را آشکار و پنهان میکنند و کلیتی بصری سرشار از سکوت و تعمقی فلسفی دغدغه انسان معاصر را ایجاد کرده است. درون مایه این اثر تجربه تنهایی در زندگی شهری است که با تضاد نور و سایه و به کمک شکلها و فیگورها بیان میشود. صحنهی ساکن و ساکت مانند گوشه اتاقها و… اگرچه به زمان و مکان حهان محسوس اشاره دارد، اما احساس بیزمانی را القا میکند و به حقایق عام درباره وضعیت انسان معاصر میپردازند. روایت و داستان به وضوح بیان نمیشود و احساسات صریحاً ابراز نمیشود بلکه کلیت تصویر برملال سرخوردگی و جدایی آزاردهنده انسان معاصر اشاره دارد.
سخن پایانی
انسان و دغدغههایش میتواند مهمترین کنش ذهنی ما و هنرمندان باشد و یکی از مهمترینهایش همانا سرپناه داشتن است و مصائبی که با تولد طبقات و فواصل اجتماعی گریبانگیر بشر و جوامع بشری شد. بدن و درون انسان به ویژه انسان معاصر پیوند پیچیدهای با بافت و کالبد شهر دارد. و این ارتباط در دنیای امروز تکمیلکننده و زمینهساز درک بهتر شرایط انسان است پیدایش واژگان کاخ و کوخ و قصر و گور خوابی و مشکلات سازهها و غیرو کلافیاست درهم پیچیده که به واژگان: انسان مدرن، انسان تنها، فرد درونگرا میرسد. در نهایت بهگفته بزرگی: شب سمور گذشت و لب تنور گذشت.