قدرت هنرمند در ترکیببندی
بابک بهاری: دیوار و خیابان و حضور تصاویر، اعلامیهها، نوشتارها و تابلوها و ارتباطشان با سیر، مبحث جالبی هستند گاه در تعارض و گاه به شکل کمیک یا طنز با کارکترهای صحنه کنار هم قرار میگیرند و همبودیشان خالق مفاهیم جالبی میشود که قابل بررسی هستند. در اینجاست که قدرت هنرمند در ترکیب بندی و بهرهمندی از این امکان بالقوه مهارت خود را به مظنه ظهور میرساند.
عکاس: جمشید فرجوند
عکس: افقی، رنگی، دیوار اسطبل نقاشی شده و اسبی در حال خروج از آن، سطل قرمز و نوار سفید و قرمز.
شات بهموقع(میکس سراصلی با نقاشی بدن اسب) اتفاق مهم عکاسانهای که اندیشه شکل گیری این تصویر را در ذهن هنرمند موجودیت و موضوعیت بخشیده و به مخاطب عرضه شده است. البته اندازه نقاشی و همرنگی تقریبیاش با اسب واقعی نیز از مباحث مکمل است که نظر را به خود جلب میکند. نوع نقاشی روی دیوار که در عین بیانگری نا پوشاننده خطوط بلوکهها روی دیوار است و ترکیب نقاشی و دیوار را از خود بجا گذاشته از مبحث عین و مجاز حکایت دارد. ترکیب نقاشی (حالت پاهای اسب) با سر حیوان مخاطب را برای دیدن گام برداشتن حیوان(تئوری توطئه) آماده نگه میدارد. حال پرسش این است که چرا نقاش سر حیوان را نکشیده است!؟. طنز و توازن دو همپای همراه هم در تصویر تاثیر خود را آرام بر ذهن نمایان میکنند. چرا که گویی ظاهرا با نبود نقاشی سر اسب و حضور اینچنینی و تقابل عین و تصویر که هیچکدام نیز بر همدیگر برتری و چربش ندارند؟ نطفه نبرد اصلی هستند. نکته مهم اثر در توازن و تقابل پنهان و همترازی فرم(نقاشی اسب بدون سر مهمترین بخش اندامی) و واقعیت(قسمت سر) را شاهد هستیم، بگونهای که نمیتوان دقیق تعیین کدام بخش بر کدام بخش میچربد و بنوعی واگویه معکوس داستان کلمه مار و نقاشی مار است. جدال بین واقعیت و تصویر را پایانی بر آن متصور نیست مگر همین صحنههای جذاب که آدمی را به شعف میآورد. تصویر کشیدن اسب حکایت از اهمیت و علاقه اهالی و افراد به این موجود نجیب دارد که بدینسان آن را عزیز و گرامی میدارند، آنچنان که: با من رازی بود/.../تو راهِ دراز/به اسبِ سیا گفتم.
عکاس: سلیمان رستمی
عکس: رنگی، کادر عمودی، پسر بچهای با تیرکمان اسباب بازی در برابر نقاشی دیواری سوارکاران جنگجو با تیر و کمان.
برخورد تازه با اساطیر و طنز شالوده اثر را تشکیل میدهد که عکس میتواند چیدمان باشد یا از سر اتفاق رخ داده باشد. پیچیده گی تقابل تصویر و واقعیت از سویی و رابطه چشم و تیرکمان نقطه چالشی و مرکزی اثر است(چشم معادل جان آدم، مخاطب هم با دیدن اثر را زنده میکند). جای گیری درست کودک(روی زمین قرار داشتن و تاکید بر واقعیت و عین) و در بالا قرار داشتن تصویر(آسمانی و خیالی بودن)، دو کمان در کنار هم(گمان و واقعیت) جد و طنز(کودک و رستم) مثلث قوی دیداری(کودک، اسفندیار، رستم) و اندوه و شادی و تقابل زندگی و مرگ(اسفندیار تیر خورده و مرگش، کودک و بازیگوشی اش) و موارد دیگری از این دست که به عرصه ظهور رسیده است. توامانی تراژدی و خنده در عکاسی خیابانی بهمراه نکات فنی از قاب بستن دقیق(حذف اضافات و غیرو)، حفظ رنگ، کادر عمودی که نگاه را بالا و پایین و سایر جهات به حرکت وا میدارد نکته سادهای نیست که همه گاه رخ دهد. مثلث معنایی و چرخه داستانی که از لابلای سطور تاریخ و حماسه و افسانه گذشته و اینک کودکی آن داستان یک خطی را به چنین چرخه گیجکننده و سکر آوری مبدل ساخته است. دایرهای دوار از مثلث ساختن هنریست که ذهن خلاق عکاس آن را به مظنه ظهور رسانده است. نقش کودک بعنوان کنشگر نسل آینده در برابر تاریخ و فرهنگ کهنسال قد علم کرده البته به روش کودکانه ولی واقعی. براستی در نهایت چه کسی چشم دیگران را فرو میبنداند!؟ پرسشی به درازای تاریخ گمگشته و ناخوانده مان همچنان لای سطور سپید نفیر میکشد. باری: همی نالد از مرگ اسفندیار/(بشاید که خندیم در این روزگار).
عکاس: ابوالفضل محمودی
نقد: منیره قبادی نژاد
عکسی رنگی با کادر افقی و موضوع مستند مفهومی که در آن مردی ازسمت چپ تصویر با پوشش تیره در حال عبور از عرض پیاده رو است نوع پوشش و کیف مرد شباهت زیادی به لباس کارمندان دارد و در مقابل او بر روی دیوار طرحی از یکدرخت را با رنگ مشکی بر روی دیواری به رنگ زرد و طوسی میبینیم و جدول خیابان با حاشیههای سبز و سفید به چشم میخورد. عکس مجموعهای از خطوط و رنگهای تفکیک شده است که شباهت زیادی به لوگو پیدا نموده است. حتی مرد هم در نگاه اول بیشباهت به نقاشی نیست. رنگ درخت و لباس مرد نوعی هم زیستی و هم پوشانی را بین این دو عنصر نشان میدهد ؛درخت که سمبل حیات و زندگی است در کنار مرد با پاهای پویا و در حال حرکت هر دو جنبش و سرزندگی و فعالیت و پویایی را نشان میدهد و از جهتی رنگ زرد و طوسی در کنار هم که نشان از آگاهی و طوسی که یاد اور چرخهای اقتصاد است میتواند این دو را در ذهن پدیدار کند و نتیجه آنالیز آن مردی شاد است که در مسیر سبز زندگی با پویایی و اگاهی گام مینهد. عکس شباهت زیادی به کاغذهایی دارد که رمز گشایی شده هر المان در جایگاه خود با معنی مرتبط نشسته و برآیند آن تعریفی از یک انسان با زندگی سراسر موفقیت شغلی است که دران درخت پرشاخ و برگ زندگی به ثمر نشسته و مسیر تا انتها سبز و عاری از موانع است. وجود رنگهای طوسی و زرد در سطح وسیعی از تصویر در کنار پوشش مرد و کیفی که در دست دارد ذهن را فقط و فقط به شغل و کسب و کار معطوف میکند وجود اشکال مربع شکل روی دیوار به وضوح ایستایی و ثبات را در موفقیت نشان میدهد و وجود درخت در وسط تصویر صحه بزرگی بر آن میگذارد.
عکاس: منیژه لطفیانی
عکس: رنگی، کادر افقی، مردی تنها در ایستگاه مترو نشسته با تابلوهای مختلفی که او را احاطه کردهاند.
ترکیب رنگهای پر قدرت همچون سیاه و زرد(نوار جلوی تصویر دیواره ریل عبور مترو)، قرمز مشکی و زرد و حد فاصل خاکستری بین این دو از اتفاقات عالی نقش فرمی رنگ در اثر است. بماند که نقش اصلی کارکتر و پوستر تبلیغاتی است و ماجرای اصلی رابطه شکلی بین اندام مرد و شیشه خیار شور مد نظر است. شلوغی صحنه بخاطر توازن و چیدمان منظم همه اجزا هیچ مشکلی را برای ارتباط با مباحث پیش گفته بهوجود نمیآورد و عدم تحرک و سکون حاصله از آن آرامشی را به صحنه بخشیده است. تابلوهای هشدار، پلاستیک خالی سطل زباله خالی، تصاویر درون پوسترها و متن هایشان در ارتباط با فرم بدن کارکتر صحنه آرایی جالبی هستند تا در سکوتی عمیق طنز را شکل دهند. بیشتر موارد مربوط به خوردن و مواردی است که در صحنه وجود و حضور ندارند، نبود آشغال در سطل آشغال، بچه و تابلوی هشدارش، سیگار و تابلویش و غیرو که همه در نهایت به پلاستیک کنار مرد بر میگردد که در آن چه هست؟ و گویی صندوقچه اسرار است. حد فاصل رسیدن ما به آنسوی خط و رعایت تقسیم به یکسوم افقی و نقش بخش خاکستری برای القای آرامش و تمرکز از تقسیمهای فضایی هستند که خوانش واضح و آرام عکس را ممکن و عملی ساخته است. باری حضور اتفاقی انسان و ذهن ورزیده هنرمند چنین اتفاق اتفاقی را از آن خود ساخته و به بخشی از اراده و میل خویش در آورده است. باری، باشد که به اتفاق گیریم آهو را/ هر چند که او بدود و ما نیز هم.
سخن پایانی
رابطه عکسها و تابلوها و اتفاقات پیرامونی شان هر چند بیشتر اوقات از سر اتفاق شکل گرفتهاند اما از یک بستر ارتباطی ذهن و عین و خاطره قبلی بهره بردهاند که چنین جاها و مکانهای تقریبا نامرتبطی را چنین پیوندهای جالبی برقرار کرده است. جهان در عین محل اضداد بودن محل اتصال و امتداد نیز هست. باری، همه وصل جهان هستد و تو تک./که اوراقش بخوانیم ما به تک تک.