ازدواج دختر ۱۲ ساله با مرد ۳۰ ساله/بخاطر پدرم تن به این ازدواج دادم!
با آن که هنوز یک سال از آغاز زندگی مشترکم نگذشته است، خانواده ام اصرار دارند از همسرم طلاق بگیرم و به شهرستان برگردم چون پدر و مادرم عامل بیماری کم خونی و کم کاری تیروئیدم را همسرم می دانند و بر خواسته خودشان اصرار دارند، در حالی که من، همسرم را عاشقانه دوست دارم و ...
این ها بخشی از اظهارات زن 17ساله ای به نام معصومه است که برای راضی کردن همسرش به طلاق با چهره رنگ پریده و پریشان وارد کلانتری الهیه شد. این زن نوجوان که گویی دچار افسردگی شده و شرایط روحی مناسبی نداشت، به دستور سرهنگ توفیق حاجی زاده (رئیس کلانتری الهیه) برای بهره گیری از خدمات مشاوره و روان شناختی، به دایره مددکاری اجتماعی هدایت شد.
او درباره داستان زندگی اش، به کارشناس اجتماعی گفت: پنج سال قبل زمانی که 12سال بیشتر نداشتم، به اصرار پدرم پای سفره عقد نشستم در حالی که هیچ آگاهی درباره ازدواج و زندگی مشترک نداشتم. فقط شنیده بودم که هر دختری باید شوهر کند. «کرامت» 17سال از من بزرگ تر بود و من تا روز عقدکنان او را ندیده بودم. آن زمان پدرم، برادرش را با چاقو زده بود و همواره مقابل چشمان من، مادرم را نیز به شدت کتک می زد. او وقتی عصبانی می شد دیگر نمی توانست خودش را کنترل کند، به همین دلیل قیامتی در منزل به پا می کرد به گونه ای که هیچ کدام از اعضای خانواده نمی توانست از مقابل مشت و لگدهایش بگریزد. من هم برای فرار از این وضعیت بهتر دیدم تن به ازدواج بدهم و به خانه شوهرم بروم اما متاسفانه همسرم درآمد مناسبی نداشت و نمی توانست با کارگری روزمزد هزینه های برگزاری جشن عروسی را فراهم کند. به همین دلیل دوران نامزدی ما چهار سال طول کشید تا این که بالاخره همسرم کاری در تهران پیدا کرد و ما با برگزاری یک مجلس کوچک ازدواج
کردیم. چند روز بعد همسرم در حالی مرا با خودش به تهران برد که رفتار خیلی خوبی با من داشت و تلاش می کرد خواسته های مرا تامین کند. در حالی که من دچار بیماری های کم کاری تیروئید و کم خونی شده بودم، «کرامت» شرایط روحی و روانی مرا درک می کرد و خیلی مراقبم بود اما در این میان پدر و مادرم در تماس های تلفنی اصرار می کنند از همسرم جدا شوم و به شهرستان باز گردم چون آن ها کرامت را عامل بروز بیماری های من می دانند، اما من، همسرم را دوست دارم و از یادآوری کتک کاری ها و روزگار تلخ گذشته در منزل پدرم وحشت دارم. این تشویش های عصبی به حدی رسیده است که دچار افسردگی شدید شده ام و از طرف دیگر دلم به حال همسرم می سوزد و نمی خواهم او در ماجراهای من و خانواده ام آسیب ببیند. به همین دلیل به کلانتری آمدم تا همسرم را به جدایی راضی کنم و به تنهایی به زندگی خودم ادامه بدهم چرا که از پدرم نیز می ترسم و...
شایان ذکر است، این زن نوجوان که شرایط روحی نامناسبی داشت، ابتدا توسط امدادگران اورژانس به مرکز درمانی منتقل شد و پس از بهبودی نسبی مورد مشاوره های روان شناختی در دایره مددکاری اجتماعی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی