دستسازههای آغشته به هنر
بابـــکبهـــاری: آقای پویا احمدی، دانش آموخته کارشناس ارشد مهندسی صنایع؛ ذهنیت دانشمندانه تکنیکال و آغشته به هنر در دست سازهها و پیکره هایش از ذهنیت منظم و خیال اشارات دارد. دقیق بودن در این آثار راه را بر خیال نبسته که ره آوردشان غوطه در دریای هنر شده است، بیاییم تر شویم.

نقاد: آتوسا دانش اشراقی
پیکره نخست: سر انسان کنده کاری روی گچ سفت شده،
مجسمه از خطوط منحنی و زاویههای تند بهره گرفته است تا چهرهای اغراقشده و فرمی غیرواقعگرایانه ایجاد کند. بینی کشیده، لبهای قرمز برجسته و چشمهای نیمهباز، همگی یادآور سبکهای بدوی و هنر قبیلهای هستند. علاوه بر این، بخش فوقانی مجسمه دارای طرحی شبیه به یک نماد جانوری است که میتواند اشارهای به ارتباط میان انسان و طبیعت داشته باشد.
استفاده از گچ خشک بهعنوان متریال اصلی، امکان کندکاری جزییات و بافتهای متنوع را فراهم کرده است. این ماده، اگرچه شکننده است، اما قابلیت شکلدهی بالایی دارد. هنرمند با ترکیب پرداخت صاف و زوایای تیز، به اثر بُعد بخشیده است. همچنین، رنگآمیزی مجسمه بهصورت ترکیبی از رنگهای طبیعی و تند (مانند قرمز لبها و زرد کنارهها) انجام شده که تضاد زیبایی ایجاد میکند.
مجسمه تلفیقی از سبکهای مدرن و سنتی است. فرم انتزاعی چهره، شباهتی به آثار پیکاسو و جنبش کوبیسم دارد، در حالی که استفاده از رنگهای محدود و طراحی خطی، آن را به هنر بدوی و افریقایی نزدیک میکند. همچنین، شکل لبها و ترکیب رنگی یادآور مجسمههای فولکلوریک مناطق کارائیب و امریکای جنوبی است.
این مجسمه حس رمزآلودی دارد. چهرهای که لبخندی عجیب بر لب دارد، اما نگاهش خنثی و مبهم است. شاید این تضاد، بیانگر دوگانگی احساسات انسانی یا نوعی نقد بر نمایشهای اجتماعی باشد. همچنین، استفاده از رنگهای هندسی و فرمهای نامتعارف، این اثر را به نوعی تمثیل از درهمتنیدگی فرهنگها و سبکهای هنری تبدیل کرده است.
پیکره دوم: فایبر گلاس و پتینه برنز، پیکرهای که سرش علامت سوال است.
پیکرهای که پرسش است و دیگر هیچ، بزرگی اندازه علامت سوال و نسبتش با بدن توضیح چرایی برجستگی عضلات بازوان است برجستگی و فیگوری که بیانگر احساس سنگینی بر آنها ناشی از چیزی ست که در واقعیت عینی وزنی ندارد اما خردکننده انسان است، و این چیزی نیست جز تفکر. پرسشها اساس و حاصل اندیشیدن انسان هستند و همین اثر نیز برانیزاننده پرسشها از چراییها و چنینی هاست. حفرههای درون اثر ورود و خروج هایست مخاطب را به لمسیت و جسمیت و باور هستی میرساند. رنگ یکدست خاکستری همرنگ تفکر بسیار متناسب با ایده مجسمه شده است که همراهی و همدلی مخاطب را ممکن میکند. مینیمالیت جسم و غلظت تفکر تناسب معکوسی را رقم زده که همانند اجزای مجسمه جالب و اندیشمندانه اجرا شده است. فرم دستها و هماهنگی قوس پیچها و درهم شوندگیهایشان بهنوعی علامت تسلیم و ناچاری را در عین ستون واری برای تحمل چنین بار سنگینی را به نمایش گذاشتهاند. فرمهای اتفاقی و در بخشهای کوچکی نیز هندسی مربع ها (بهصورت نقطه در خطاطی) برگرفته از دستی که از نقطه زیر علامت سوال (جای گرفته در زیر گلو) آغاز و تا نقطهها میرسد بماند که مثلثها نیز حضور پیچیدهای در اثر دارند و استحکام و تحکم را در ذهن پایدار نگه میدارند. اما چرا تنها بدن و دستها حضور دارند؟ آیا بهتر نبود این پیکر بر پاهایش میایستاد یا فقط علامت سوالی تنها میبود؟ و دیگر پرسش ها، کم گوی گزیده گوی چون در....
پیکره سوم: فایبر گلاس، رنگ سفید استخوانی، کلید سل و نًت دٍولا چٌنگ و پنجهای که کاغذی را برابر چشمانش گرفته.
دو نماینده و نشانگر در موسیقی (کلید سل و نت دولا چنگ) علامت سکوتند و دستی چهره را پوشانده تا گوش فرا دهیم آنچه نواخته میشود در جهان. قوس و تاب و کرشمه در مجسمه فوق به تمامی نشان شور موسیقی است که در جان هنرمند پیچیده و چنین مصالح اثرش را به رقص آورده و این بیخودی بودنش را از لابلای اصوات و نتهای پیچیده به به تجسم چشم کشانده است. موسیقی این آبستره هنرها اینک در لباس جسمی قابل لمس و دیدن و شنیدنی برابر مخاطب منتظر لمس نوک انگشت بر چنگی یا عودی یا نفسی در فلوتی نی لبکی بیتابی میکند. سر مجسمه بیگوش نیز با توجه به موضوعیت اثر که مربوط به صداست پاردوکسال جالبی بهوجود میآورد که بلاغت تصویر را پیچیده و درهم میکند. صدا در تصویر به دیده تبدیل شده و از طریق چشم که شنیده میشود، هارمونی و قوس و تبها و ظرایف موسیقیایی همه و همه در سکوتی جان کیج وار در عرض سی نانیه نه چهار دقیقه سی و سه ثانیه شنیده و دیده میشود و در همین تماس است که ناگاه در مییابی که چه لحظهها گذشته و تو سکوت را دیده و شنیده ای. لمس کردن موسیقی از طریق دست اتفاق دیگریست که هنرمند آن را به مخاطبش عرضه داشته تا با سریدن بر سرسره نتها و آواها را احساس کند و حتی در آغوش کشد و اجازه دهد تا تارهای صوتی تارهای قلبش را بلرزاند. گردش در نتها گردشی در نیستان است تا فلوتی بخواندت در آتشش.
پیکره چهارم: رنگ صدفی، فایبر گلاس، چهرهای که در شش لایه از سکوت به خشم میرسد.
زمان، حرکت و حس حضور کم نظیر سه گانهای در یک مجسمه آنهم در شخصیتی همانند پیاز که توان نمایش این سه گانه در او امکانپذیر میباشد. سیر حرکتی تغییر حالت انسان از عادی به خشم در شش گام همراه با گذر زمان گامی عالی از درک و اهمیت کارکرد فوتوریسم و درک و چرایی بهرهمندی این سبک را توضیح میدهد و در حقیقت اثر صرفا نمایش فوتوریسم بعنوان روش نیست بلکه توضیح عملی و فلسفی و چرایی و کاربردیت سبک را از قوه به فعل در آوردن و تجلی کاملی از هم جواری فرم و ایده و مادیت یافتنشان میباشد. گام مهم ژرفا و نمایش حس میباشد که در روندی موزون بهلحاظ ساختار فرمی کارکتر پیاز را بهخوبی اجرا و آن را در اثر به نمایش در آورده است. بهراستی چه شخصیت و یا موجودی توانایی ارائه چنین موارد همزمانی را دارا است. لایههای متفاوت در عین حالی که در موجود اصلی تمامی لایهها یکسان است با یک خلاف آمد خلاقانه نیز مواجه هستیم تخالف در عین همنشینی و فرا رفتن از یک خط سیر از پیش اندیشیده شده و بر هم زدن بازی گذشتگان. بازتابی و تجلی خوی انسان عصر حاضر بر گرفته از موقعیت زیستیاش که به لحظهای از سکون به پرخاش و خشم میرسد جایگاه اثر را به مرحلهای از روان شناختی اجتماعی سوق میدهد و میتواند دست آویزی برای مطالعه یا هشداری برای اندیشمندان باشد. لطافت اجرا در چنین فضایی مینیاتوری و کم جایی هم از نکات مهم اجرایی اثر است که منجر به ظرافت توام با بیان کامل خواسته هنرمند شده است. باری این پیکره یادآور دو سطر از بند دوم شعر پیاز خانم شیمبوریسکا است: در ما، بیگانگی و وحشیگریست / که پوست به زحمت آن را پوشانده...
سخن پایانی
چهار گام با هنرمند قدم زدیم در بوستان هنر و پیکرهها دیدیم و شنیدیم و لمس کردیم و در این گردش پرندهای بر شانه میخواند همی: کو کوزه گر و کوزه خر و کوزه فروش.