-
صمت شماره ۲۴۳۱

رد پای مجسمه‌ها در زندگی شهری

بابک بهاری- منتقد عکس

رد پای مجسمه‌ها در زندگی شهری

مجسمه و سیر تاریخ ‌ ا ش در جهان هنر از جایگاه والایی برخوردار است. مجسمه نسبت به سایر هنرهای تجسمی دیگر به ویژه نقاشی از ویژگی شئیت و لمس با دست و دیدن برخوردار است که لمس شدن مترادف با بودن است. رد پای مجسمه‌های شهری و عمومی چه در اماکن مذهبی، کاخ‌ها، مراکز سیاسی (مجالس قانون گذاری، شهرداری‌ها و...) و چه در موزه‌ها و سر در ساختمان‌ها تا میدان‌ها و... همه جا از این دست ساخته بشر اثری هست. حتی شهرها و کشورهایی با مجسمه‌ها و سازه‌های این ‌ چنینی (پاریس و فرانسه، نیویورک و امریکا و...) شناخته می‌شوند و این ساخته‌ها شناسنامه آن سرزمین و دیار هستند. اینکه افسانه‌ها مجسمه شدند و یا مجسمه‌ها افسانه و یا واقعیت‌ها افسانه شدند و سپس مجسمه (علی و نینو در گرجستان و...) و آنگاه یادگاری شدن در میادین شهرها مهم نیست، مهم: هست، هست است.

عکاس: شهریار صدیقی

کادر عمودی، سیاه و سفید، نما رو به بالا، بخشی از آسمانخراش (برج خلیفه دوبی)، بخشی از دست مجسمه با فیگور پیروزی.

حرکت چشمی رو به بالا نخستین نکته دیداری و حسی اثر است که با دو عامل درونی دیگر اثر تشدید شده است، جهت انگشتان از ساعد دست مجسمه (خصوصا آستین با خطوط عمودی) به نوک انگشتان و در ادامه تا نوک ساختمان که سرانجام در آسمان خاکستری رها می‌شود. گام پیشتازانه فرم و سپس در پی آمدش رقم خوردن محتوا بیننده را درگیر و در صحنه نگه می‌دارد که بخاطر نقش اندازه دست قدرت اصلی و چشمگیر تصویر است. حذف رنگ به یکدست کردن مجسمه و ساختمان پشت سر هم به‌وجود آورنده تقدم و تاخر دیداری شده است (نخست دست و سپس ساختمان پشت سر)، تیره گی بیشتر دست توجه ما را به مرکز تصویر (کف دست) معطوف کرده که بسیار تکنیکال اجرا و موثر واقع شده است. فرم در اثر به‌صورت خط‌های پراکنده تحرک قابل قبولی را به‌وجود آورده است. جایگزینی دست بعنوان نماد و تبدیل به انسان و یاد آور چرخه مرغ و تخم‌مرغ که از بازی‌های دلپذیر فلسفی است. در پسزمینه مجسمه‌ها و سایر دست سازه‌ها که تقلید افلاطونی و برآیند به شمار می‌آیند از دیگر ویژه گی‌های عکس است که با ساخته‌ای دیگری از بشر توام شده است و عکس بازتاب پیروزمندانه انسان بر طبیعت و نمایشی از هنر انسان که همه آن توسط دست گرانقدر شکل گرفته است. در نهایت عکس نشان داده است که یک دست چه صدای بلندی دارد!.

عکاس: منیره قبادی نژاد

رنگی، افقی، مستند خیابانی، یک بنر پلاستیکی (با توضیح مبنی بر جابه‌جایی عطاری)، کیسه پلاستیکی از میوه، دیواره و درب مشبک آهنین (پارک یا مکان اداری و...)، زنی ایستاده و به سمت ما می‌نگرد، ماشین سفید رنگ پشت سر زن، بخشی از لباس و بدن مردی در جلوی تصویر، لاستیک ماشین و چند گلدان پشت دیوار مشبک، مجسمه نیمتنه فردوسی، شیشه‌ای در کنار مجسمه و زنجیری فلزی به گردن مجسمه.

فردوسی و...، این نوشتار با توجه به هجمه سنگین حضور نماد شخصیتی چون فردوسی عکس را بلحاظ القای بار معنایی و مفهومیش جلوتر از فرم جلوتر برده و نوشتن را درباره آن سخت کرده است. نماد شخصیت صحنه (مجسمه فردوسی) با زنجیری به گردنش تمامی صحنه را به سیطره خود در آورده است. فاصله مجسمه و زن و سوی نگاه هر دو به سمت بیننده بنوعی خطوط نامرئی هستند که در یک نقطه بیرون از تصویر در ذهن بیننده با هم برخورد می‌کنند. در حقیقت مثلث دیداری هست که در بیرون کادر تشکیل می‌گردد. توازن وزنی نیز با حضور زن برقرار شده است هر چند که نقطه اتکای تصویر در جلوی صحنه است که بخاطر رنگ مجسمه (طلایی) در برابر وزن سنگینتر لباس خانم (رنگ سیاه) این برابری حفظ شده است. حضور اشیا و خرده چیزها و دیوار مشبک آهنی در پشت و پهلوی مجسمه و سادگی اشکال و ملایمت رنگ‌های پیاده روی جلوی مجسمه علت فرمی نیرومندیست که نگاه را متوجه ایده عکس می‌کند. کارکرد رنگ (بستن مثلث رنگی، رنگ زرد بنر، رنگ طلایی مجسمه، رنگ قرمز چراغ عقب اتومبیل) با توجه به کم بودنشان از نکات فرمیک کارکردگرای اثر است. باری در باره نقش زنجیر آنهم در گردن مجسمه‌ای چنین شخصیتی ترکیب پیچیده و دوگانه‌ای را رقم می‌زند از افکندن رشته‌ای دوست تا زنجیر زلف و در نهایت، غل و بند بر هم شکستن، اتفاقات ذهنی است که همه احضار می‌شوند و با توجه به وضعیت ذهنی ما معناگذاری می‌شود. حال زنجیر سخن را بگسلیم و اجازه دهیم پرنده از زنجیر رها شده فکر به آسمان تخیل فرو شود و سپس به خانه باز گردد.

عکاس: جانا مهربان

کادر افقی، سیاه و سفید، یک دکل انتقال برق و سیم هایش، زمینه خاکستری آسمان و زمین پوشیده از آب.

عکسی مفهومی و مینیمال از دست ساخته‌ای متکی بر فرم و نمایشی از قدرت خط و شکل‌های هندسی در فضای برهوت و تک افتادگی‌اش که دعوتیست تا مفاهیم را جست‌وجو و کشف کنیم. برق، روشنایی، این موتور جامعه برای تولید و اهمیتش که این دکل نمودی از آن است مجسمه مسجل و مسلمی است که در همه جاها به راحتی می‌تون آن را دید. اما وقتی اینگونه تنها و یکه و تقریبا پرت می‌بینمش بیشتر متوجه جایگاه و مفهوم خودش می‌شویم. شکل بصری دکل و همانندی تقریبیش به اندام انسان هم شکل را پیش می‌کشد و هم محتوا را.

کادر افقی و کابل‌های چپ و راست به‌وجود آورنده دوری و نزدیکی دکل (با کمک موج آب‌های روی زمین)، ریتم و هارمونی اشکال هندسی بوسیله خطوط، تخت بودن خود سازه و در عین حال عمق و بعد داشتن کل تصویر، مرکز گرایی سوژه (تاکید بر اهمیت کارکتر و سوژه اصلی)، تقسیم بندی فضاهای یکسوم و دوسوم و حضور خط افق مناسب و حذف رنگ عامدانه برای تاکید بر فضای یکدست و ارائه بیانیه مفهومی که منجر به درگیری حس و ذهن بیننده با اثر می‌شود نشانه حضور و تاثیر هنرمند است.

دکل یک نمود و نشانه صنعتی و یک شمایل انسانی است که با کادر بندی متناسب به سوژه دوگانه انسان و دست ساخته‌اش دست یافته است. دست‌های یاری دهنده و فریادهای دیگر خواه کشیده به هر سو و استواری ایستادن بر جای خویش و برقرارگری ارتباطی که اگر قطع شود!؟ تمام نکاتیست که توامان در ذهن پیدا و ناپیدا می‌شوند. باری این دکل نماد انسانی تنها اما مرتیط با جهان اطراف است که اهمیت انسان به مثابه فرد را یادآوری می‌کند. استقلال در عین وابستگی به دیگران.

عکاس: محمودرضا شهبازیان

منتقد: جوادپورسعید

عکس سیاه و سفید، کادر عمودی، زنی در حال نماز کنار یک ستون سنگی (بازمانده کاخ ها)، بخشی از محوطه آپادانا و فضای اطراف.

نخستین نکته‌ای که توجه بیننده را جلب می‌کند استفاده از فن "تضاد "توسط عکاس است که خانمی معتقد به دین اسلام را در کنار بقایای یکی از ستون‌های کأخ شاهان ایران و در حال نماز خواندن، نشان می‌دهد. این ستون نشانه‌ای از دورانی است که ایران، به عنوان یک قدرت برتر، در أوج شکوفایی بر بخش‌های بزرگی از آسیا حکومت می‌کرده است. در أواخر سلسله ساسانیان با تشدید اختلاف طبقاتی بین مردم و ثروتمندان از طرفی و دخالت پیشوایان دین زرتشت در امور سیاست، باعث ناتوانی شاهان در اداره أمورکشور شد. مسلمانان عرب توانستند از این موقعیت استفاده نموده و با اطلاع از اوضاع داخلی ایران توسط ایرانیان تازه مسلمان شده، ایران را با جنگ به تصرف خود در آورنده و دین اسلام را جایگزین دین زرتشت کنند.

در اینجا شاهد نشانه‌ای از معماری و فرهنگ ایران در کنار نشانه‌ای از فرهنگ اسلام هستیم.

عکاس با انتخاب زاویه‌ای درست، فرد نمازگزار را با ستونی که نشانه‌ای از ایران باستان است، ارتباط داده و این پیام را به همراه دارد که فرهنگ اسلام طی حدود ۱۵۰۰ سال با فرهنگ ایرانی ترکیب شده و در نتیجه فرهنگی ایرانی-اسلامی را شکل داده است، درست همانند عید نوروز که در سفره هفت سین که مربوط به ایران باستان است کتاب قرآن قرار می‌دهند. کادر عمودی متناسب با ستون عمودی انتخاب شده و حذف رنگ باعث شده بیننده بهتر بر موضوع تمرکز کرده و پیام تلفیق فرهنگ‌ها را درک کند.

سخن پایانی

جهان سر به سر عبرت و حکمت است

باری 4 عکس از سازه و دست ساخته‌های بشری با تمامی افتراقاتشان در تعلقشان به انسان، محل اعنتا و مورد توجه بودنشان مشترک هستند، از زنده کردن تاریخ گذشته تا تلخی روزگاران حال و از پیروزی انسان بواسطه تفکر تا.... می‌توان نوشت و نوشت اما:

تو رفتی و گیتی بماند دراز/ کسی آشکارا نداند ز راز.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین