-

هنر خودزیستن است!

بابـــک ‌بهـــاری: رایان قائینی، سیاوش پورعباس (راوش) دو ذهن هنرمند با همه پیچش‌ها و چرخش‌ها و تفاوت‌های ماهوی‌شان به گاه ارائه اثر به یک برآیند و یک نقطه می‌رسند؛ نیمی مرد و نیمی زن اما در قالب یک انسان کامل.

هنر خودزیستن است!

اثر نخست: ملال، یک صندلی با چاقویی در محل نشستن.

نشستن و ننشستن؛ مسئله این هست یا چیز دیگریست. هماوردی بیان زبانی و مفهومی بین نشستن و ننشستن یکی از قدرتمندترین اضداد معنایی رخ داده در اثر فوق است. فضایی خالی که مخاطب را فقط به‌سوی نقطه دلخواه هنرمند برای نبرد بین عین و ذهنش آماده می‌کند تا نتایج آن در بازتاب‌ها رقم خورد. تضاد و تقابل رنگ که با انتخاب پشتی و کف سیاه رنگ و سپیدی تیغه استیل چاقو رخ داده نکته دومی می‌باشد که در ماهیت و مفهوم اثر نیز تاثیرگذار شده است. اثر کنشی را در ذهن زنده می‌کند، نشستن و خستگی در کردن و از سویی این امکان را بلافاصله آنهم با بارزترین شکل ممکن تضاد چاقو و جایگاهش به ذهن یادآوری و در حالتی طنز آن را به جدی‌ترین شکلش عیان می‌کند. صندلی و جایگاه فرهنگی و دور از دسترس بودن و اینک چنین هجویه نوک تیزی در آن خلق کردن امری در خور تامل و می‌تواند مخاطبان بی‌جایگاه را با خود همراه سازد. به‌راستی این اثر حاصل تردید زیستی هنرمند بین سرگردانی‌ها شد و نشدهای دوران کودکی و نوجوانی یا در زمان بزرگسالی در برخورد با یک پشت‌میزنشین و ... نیست؟ عدم‌صراحت و صراحت حاکم بر اثر دو روی سکه‌ای هستند که بازنده و برنده‌اش همیشه چشم‌شان به آن دوخته خواهد بود و هنرمند در آن دور دورها با لبخندی نگاه‌شان می‌کند و هر گاه ما نگاهش می‌کنیم، با لبخندی ملیح خواهد گفت بفرمایید استراحت کنید. جواب ما آنگاه چه خواهد بود؟

اثر دوم: فنس و کاشی‌های منقش و نورپردازی در فضای باز.

فضا و مکان و نور و زمان (تاریخ) و بهره‌مندی از امر تزئین و بازتابی در هنر مفهومی آنهم با رجوع و نگاهی به صنایع‌دستی با نقش هایی انتزاعی و هندسی و تقارن‌های گل و بته برگرفته از فرش و قالی که جمع‌شان با فضاسازی مناسب نمایش تازه‌ای را از تجمیع این ظرفیت‌ها به تماشا کشانده‌اند. تجمیع همه موارد ذکرشده ممکن است در گام نخست، مخاطب را در شلوغی حاصل از این وجوه مختلف سرگردان و سر در گم کند، اما پس از لحظاتی دیگر خوانش آغاز و هر لحظه با پرده‌ای نو مواجه خواهد گشت و ذهن در گردشی نو و تاریخی سیر خواهد کرد. خوانشی که با گام نخست از گوشه این بستر گسترده و ایستاده (خلاف‌آمدی دیگر) شروع و هر لحظه پیچشی نو را تجربه می‌کند. انتخاب فضاهای خالی برای ارائه اثر خود نیز، حکایت از آماده ساختن ذهن برای همین ماجرا است. نقش پراهمیت نور و نوع پردازش متناسب با سوژه نیز در کنار سایر مطالعات هنرمندان برای ارائه اثرشان بسیار حائزاهمیت و تاثیرگذار بوده است. خلاف‌آمد ایستادن سنگفرش یا قالی‌طور و به‌صورت کاشی نیز که در اثر به‌صورت خالص ارائه شده، ذهن را در نهایت به‌سوی نقش و نگارهای تاریخی این نقوش و این بخش از هنر معماری می‌برد. خلاقیت توأم با قدمت و سابقه نکته کلیدی و مهم اثر است که ظرفیت بکارگیری مناسب از هنرهای قدیمی را در عصر هنر معاصر یادآوری می‌کند. باری ماه و خورشید و فلک در کارند تا که چشمی و گوشی به کمند آید و نقشی بزند.

۲

اثر سوم: عنوان، خفجا، تعدادی سرهای ساخته‌شده در یک مستطیل.

سرها بریده بینی بی‌جرم و بی‌جنایت. به‌راستی به کجا آمده‌ایم و اینهمه سر از بابت چیست و اینکه نماد چه هستند و ده‌ها سوال دیگر. خفجا کابوسی که عیان شده و تشدیدکننده سوال‌های بالا نیز شده است. چینش در چارچوب تابوت‌گونه که نه تداعی قبرهای جمعی است و نه حضور جمعیتی در مکانی که ما نظاره‌گر آنها از نقطه‌ای خاص باشیم. تنها سرهایی درهم لولیده که در جعبه‌ای کنار هم قرار گرفته‌اند که می‌توانند نشانه هر مبحثی باشند و هنرمند تنها به کابوس اشاره داشته، درست مثل گورهای جمعی که گاه کشف می‌شوند. نبود بدن و بودن سر این سلطان بدن می‌تواند به نقش و محل فکر و احساس اشاره داشته و امری که موردتوجه هر انسانی است. جمجمه‌ها همچون زمزمه جمعیتی هستند که در سکوت گفت‌وگو می‌کنند؛ گفت‌وگویی که هر مخاطبی با صدای خودش آن را می‌شنود و درک می‌کند، ارتباطی از نوع مرگ مولف که خوانش و اثر را هم انفرادی می‌کند. چینش سرها و اندازه‌ها و هم شکلی یادآور سریالی از حضور انسان‌های یکنواخت و بدون جنسیت است که تنها چهره‌هایی سرد و کنسرو شده تماشاگر شمایند و شما جست‌وجوگر گفتمانی با آنها که اگر سر گیرد و درگیرد آتشی در نیستان خواهد انداخت بدان‌سان که شاید به فریاد آید و بشنویم کو کوزه‌خر و کوزه‌گر و کوزه‌فروش.

۳

اثر چهارم: چهل سر در شکاف درخت.

پیوند انسان و درخت بخش برآیندی و کلیدی و نشانه‌ای طبیعت. به‌راستی که هنرمند پاسخی شایسته برای حفظ و نجات این سمبل را انتخاب کرده که به زبان کلمات چنین می‌شود، گفت: بدین مژده گر جان فشانم رواست. چینش و انتخاب درخت و سرها که همچون مرهمی بر جای زخم کاری درخت نشسته، انتخابی شایسته و بیانگر زخم‌هایی است که هر کدام از ما بر تن مادر خویش می‌گذاریم. در ازای زخم ذوزنقه‌شکل که به قایقی نیز شبیه است، بحث فرم را پیش می‌کشد. زندگی با درخت ادامه دارد و همین موضوع است که هنرمند برای ترمیم زخم‌ها از سر انسان بهره می‌برد. ترمیم با انسان بر زخم‌هایی که ما به‌وجود‌آورنده‌اش هستیم که می‌شود گفت به‌نوعی جبران کاستی‌هاست، آن‌هم با مهم‌ترین بخش وجودی یعنی سر، جایگاه مغز و اندیشه که شاید باید به این نکته اساسی اشاره کند که با اندیشه درست می‌توان این نابسامانی‌ها را به‌سامان رساند. باری رابطه اندیشه و زیست دغدغه ارزشمندی است که هنرمندی را به چنین کنش قابل‌تامل و تعمقی وامی‌دارد. تشابه مرگ و همجواری‌شان در یک بستر باتوجه به اینکه هر سر را صدایی است، این همکناری به اندیشه هنرمند بازمی‌گردد که زخم‌ها را باید ترمیم کرد، حتی با سر و جان و ده‌ها انسان‌های جدا جدا. باری اثر ترکیبی از هنر مفهومی تعاملی و مجسمه می‌باشد که هنرمند با تلفیقی از این دو شاید گوشه‌چشمی به این سروده نیز داشته است: زیبایی ‌ای درخت/ تو قامت بلند تمنایی‌ ای درخت!

۴

سخن پایانی

چهار گام و چهار نگاه مفهومی به زیست، انسان، فرهنگ و تاریخ همچون چهار پرده برابر مخاطب گشوده و گشاده آغوش در انتظار خوانش و شنیده شدن هستند، باشد که چنین ترانه‌هایی را با چشم و گوش جان بشنویم و ترنم‌شان کنیم، چراکه هنر خود زیستن است.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین