-

خوانش آثار مینیمال سخت

بابـــک ‌بهـــاری: خانم مهری نژادفلاح (رها) هنرمندی که با خلق تصاویر در فضاهای خلوت و کمترین بهره‌مندی از امکانات فرمی برای بیان بیانیه‌های درونی تلاش کرده که همین امر می‌تواند بازتاب زیستی و قناعت‌مندانه روح سرشار او و بازتاب روح جمعی همه ما باشد.

خوانش آثار مینیمال سخت

نقاشی نخست: کادر مربع، سیاه و سپید، انسانی در حال نگاه به پاهایی انسانی که از کادر خارج می‌شوند.

 بهره‌مندی متناسب و فنی از انتخاب خانواده رنگی سیاه تا سپید (فرم) نکته نخستین اثر است که در گام بعدی پاهایی که به آسمان (بالا) از کادر خارج می‌شوند و نیمه دیگری که آن را نگاه می‌کند درست همانند مخاطب بیرون از تصویر. تصویر فراواقع که تصور سوررئال را به ذهن متبادر می‌کند و ذهن همراه آن بالا می‌رود و به‌جای رفتگان ماقبل نیز خیره می‌ماند. سوررئال برگرفته از ذهنیت «ما ز بالاییم و بالا می‌رویم» و تا «ما ز بی‌جاییم و بی‌جا می‌رویم» و در نهایت که نقش تماشا از کارکتر درون تصویر و مخاطب بیرونی و مفهوم کل اثر را به همین دیدن و حیرت از این تماشا اختصاص داده شده است. نبود سایر رنگ‌ها و تکیه بر سیاهی و سپیدی نیز در ادامه همین نگرش و تکیه بر همان اندیشه است. طراحی و عدم‌کاربرد رنگ تکیه انسان بر اندیشه و دنیای درون و بیرونی است که در سرریزهای قلمی جایگاه خودشان و ارتباط با مخاطب را پیدا می‌کنند. در همین طراحی‌ها، نمایشی از دنیای هنرمند بدون پیرایه و بزک عیان می‌شود به همان سان که او آن را لمس می‌کند. نحوه قلم‌زنی و طراحی‌های کاریکاتوری همه نشانی از زیست تلخی است که آن را به‌همراه هنرمند تجربه می‌کنیم. جهان چنین رنگی و متنوعی چرا باید چنین سیاه و سپید صرف باشد، پس حضور سایر رنگ‌ها و صداها چگونه بازتاب دارند در جهان عینی و هستی ما. چرایی‌ها بسیار و پاسخ‌ها اندک و الکن هستند.

نقاشی دوم: سیاه و سپید، کادر عمودی، اتاقی با دو پنجره در برابر هم و چراغی نورپاش بر دیوار!

خلوتی دیوارها و حضور پنجره‌هایی با 28 خانه و چراغ سیاهی که نور سیاه می‌پاشاند! ذهنیتی سوررئال و خلاف‌آمدی از حضور نور و نقشش ارائه می‌دهد که تامل‌انگیز است. نبود هیچ زیرانداز و سایر وسایل زیستی جز چراغ سیاه (مهم‌ترین شیء صحنه) و پنجره‌های روشن احساس شبیه نشستن در کوچه یا مکان نامعلوم که قرار نیست معلوم شود را به مخاطب می‌دهد. تاکید بر خلوتی و به کار بردن گسترده از طیف رنگ خاکستری تیره در دیوارها و کف و بهره‌مندی هوشمندانه رنگ سیاه دور پنچره‌ها و خصوصا سه‌کنج دیوارها و کف که حجم را رقم زده‌اند، تکنیک کارآمد و تاثیرگذار اثر شده است. هنرمند بخشی از نمای داخلی مکانی را که بی‌شباهت به کنج خلوت کوچه و بیغوله‌ها نیست، به تصویر کشیده تا ذهن را به گوشه‌هایی بکشاند برای چیستی‌ها و چرایی‌هایش و قرار نیست که تصویر بازتابی تزئینی از جهان هستی باشد. این خانه می‌تواند نمایی از دل تنها و خلوت و جهان تهی هنرمند باشد با دو پنجره که هرازگاهی از پشت آنها پرنده‌ای، ستارهای یا غروب و طلوعی را ببیند. این پنجره‌های بسته می‌تواند اشاره به تنهایی انسان عصر حاضر باشد که هرکس در خلوت و دنیایی خویش سیر می‌کند و این پنجره می‌تواند برای شنیدن، دیدن یا حلقه چاهی برای رسیدن به قلب زمین یا چیدن سیبی در کهکشان دور باشد شرط آنکه بگشایمش، همین.

۲۲

نقاشی سوم: رنگی، کادر عمودی، انسانی سبز نشسته با دایره‌ای قرمز در پهلویش.

جهت نشستن و نقش دایره قرمز و تقابل رنگ سبز با آن و بهره‌مندی از سایه روشن اثر در کنار بیانیه مفهومی‌اش به پرسپکتیو خفیفی نیز دست یافته است. تنهایی انسان و نشانه‌روی در سیبل قرمز، اتفاق دیگر فرمی است که در گام نخست همین تضاد نظر مخاطب را به خود جلب می‌کند. خصوصا که با خم کردن سر شخصیت آن را در منطقه موردنظر قرار داده است. نوع رنگ‌گذاری مناسب که با چرخش و نوازش قلم‌مو همراه شده و همانند نوازش با پر پرنده‌ای می‌باشد که البته به قصد بیدار کردن احساس به‌خواب رفته بیننده است تا دریابد چه‌هاست در سرِ این قطره محال‌اندیش! قطره‌ای که خود دریایی است و در کهکشان ذهن انسانی می‌اندیشد و سر به زیر دارد. تنهایی و این بدن سبز رنگ که می‌تواند به سرنوشت زمین و محیط‌زیست گره بخورد و پرسشی از جایگاه انسان و نقشش در دوام یا نابودی آن باشد. نقش اجرای قوس در فرم کلی اثر برای نمایش اندوه و تفکر به‌کار گرفته شده و سایر احساسات دیگر همچون خشم و ... نیاز به اجراهای دیگر فرمی هستند. مینیمال بودن اثر و خلوتی صحنه و عدم‌کاربرد هیچ نشانه محلی و ... اشاره به انسان کلی و دغدغه‌هایش اثر را به پیوندی بالاتر از مشکل تک‌نقطه‌ای و یا سرزمینی می‌برد و همین شمولیت نمایش‌اش می‌تواند در چرخشی ناگهانی در هر سرزمینی تعبیر تازه‌ای باتوجه به سابقه ذهنی و فکری و تاریخی رنگ‌ها در آن سرزمین و فرهنگ داستان را از عام به خاص مبدل کند.

۳۳

نقاشی چهارم: زنی بر پله‌هایی نشسته که گویی در انتظار کسی یا لحظه‌ای استراحت و سپس رفتن می‌باشد.

منتقد: خانم آتوسا دانش‌اشراقی

این تصویر یک نقاشی سیاه و سفید با تکنیک کنتراست شدید است که فیگوری پوشیده و خمیده را بر پاگرد پله‌ها در فضای داخلی نشان می‌دهد؛ حس غالب، تنهایی، فرسودگی و تعلیق را القا می‌کند. فیگور زن نشسته با قامت خم و سر پایین، بر سکویی نشسته و نگاه را به پله‌های رو به بالا هدایت می‌کند؛ این ترکیب، روایت مکث پیش از صعود یا شکست پس از سقوط را نشان می‌دهد. خط غالب، مسیر مورب نرده و ردیف پله‌هاست که از چپ پایین به راست بالا می‌رود و پرسپکتیو عمیق می‌سازد؛ این خط مورب با فیگور فشرده در پیش‌زمینه، کشاکش حرکت و سکون را برجسته می‌کند. وزن بصری در یک‌سوم چپ کادر متمرکز است و با ریتم تکرارشونده پله‌ها در یک‌سوم راست متعادل می‌شود؛ تقسیم‌بندی، قانون یک‌سوم‌ها را به‌شکلی منعطف به کار گرفته است. پله‌ها نماد مسیر رشد، رستگاری، فیگور متوقف نماد فرسودگی یا تردید وجودی است؛ اثر درباره «لحظه آستانه» میان ماندن و رفتن سخن می‌گوید. حذف جزئیات هویتی و مکانی اثر را از زمان و مکان خاص رها می‌کند و به تجربه مشترک اضطراب شهری، درونی نزدیک می‌سازد.

۴۴

سخن پایانی

جهان را یا می‌بینیم بدین‌گونه یا دیده می‌شود این‌گونه، اینک هنرمند است که نگاهش را به نگاه ما می‌دوزد تا ببینیم آنچه او دیده و قرار است به دیده ما نیز بنشیند که چه می‌باشد. چراکه این نشستن را برخاستنی تازه می‌خواهد، همچون نوری که سیاه می‌تراود و قیری که سپیده روز می‌شود. باری خوانش آثار مینیمال، سخت است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین