-

پناه به پالت رنگ

بابـــک ‌بهـــاری: خانم شیوان زمانی، هنرمندی که گاه پالت رنگش را نادیده می‌گیرد و به سیاهی و سپیدی پناه می‌برد. مثلث طبیعت و انسان و حشره در مرکز آثارش به چه خواهند رسید؟ این پرسش را او با ایستادن در کنار سوژه هایش پاسخ داده است، جوابی به غایت هوشمندانه و زیرکانه. اینک ما و حواس جمع که کدام سمت را انتخاب کنیم.

پناه به پالت رنگ

نقاشی نخست: کادر عمودی، تکنیک گچ و جوهر، پرتره زنی با خطوط سپید بر زمینه سیاه و شخصیتی که از این مار بدون پله پایین آمده است.

خط در شکل گیری اثر حرف نخست را می‌زند و اثر به آثار نقاشی خط (کالیگرافی) نزدیک ساخته اما بقیه فرم ها (شکل، نقطه، رنگ و ...) نیز نقش موثر خود را ایفا کرده‌اند. رهایی از سطح و خلق ژرفا نمایی آنهم با چنین اثری و اجرایی دشواری رها شدن از تخت بودن را دوچندان ساخته و احساس را نزد مخاطب زنده نگه می‌دارد. اجرای خط مدور علاوه بر انکسار تصویر نوعی چرخش و حرکت درونی با بن بست‌های خاص خود را به‌وجود آورده که بی‌نهایتی زمان و انسان را رقم می‌زند بماند که همچون اثر انگشتی می‌ماند که می‌تواند اشاره‌ای به انتخاب‌های ما و هویتمان داشته باشد. اثری بازیگوشانه که در خوانش دچار ژرف نگری‌های خاص خودش می‌شود و همه آن به ظرفیت خط ها و نوع کاربردشان و قراردادهای ذهنی باز می‌گردد که هر از چندگاه به بن بست ختم می‌شوند!. چشم‌های مشخص مشخصه خوانش دو سویه از اثر هم توسط مخاطب و هم نقشی که برابرمان قرار دارد است. نقش آن فرد بیرون افتاده از این هزارتو ی پایین تصویر چیست و نماد کیست. توازن و هارمونی از دیگر نشانه‌های حرکتی درون اثر است که حرکت چشمی را روان و در تمامی جهات نگه می‌دارد هزار تویی که انتها ندارد و در تمام مدت تنها یک نقش را نشان می‌دهد که از آن گریزی نیست و تنها راه خروجی آن چشم هایی هستند که راه به اعماق دارند!. اما آن ایستاده در کنار تصویر همان پهلوانیست که مینوتور را کشته و از آن خارج شده و گرفتار هزار توی خود گشته یا...! پرسش‌ها بسیارند تصویر فقط پرسش آفرینی می‌کند و پاسخ‌ها را به خود بیننده واگذار می‌کند او نقشه را پهن نموده اینک مخاطب است که راه را باید بجوید و به جواب رساند. این سوال مانده در سردابه‌های ذهن و تصویر را. آیا این ذهنیت پیچ در پیچ همه ما نیست؟، شاید.

نقاشی دوم: کادر عمودی، تکنیک گچ و جوهر، نقش‌های از چهره، پروانه، گل سرخ بر زمینه سیاه.

گل‌ها و پروانه‌ها و چهره‌ای جمجمه وار که با نگاهی عمیق می‌کاود درون مخاطب را. مرکز بودن چهره بین گل‌ها و پروانه‌ها سیاه و سپیدی‌ای که هم نمایشگر نقش است و هم مهم‌ترین عامل تضاد برای نقش بستن و نشان دادن. شلوغی صحنه و هراس در چهره و حدقه‌های تهی تومانی أشان و شکل گرفتن (فیگور) دهان و چانه چشمگیر در بین انبوه شکل‌های همانند برجسته شده نشانه واضحی از حضور در جهان پیچیده ازدحام روشنی و تاریکیست. گل‌های صورتی و و شبه پروانه‌های آبی تنها رنگ‌های موجود در صحنه هستند تا علاوه بر طراوت و زندگی بخشی به اثر توازن صحنه نیز یاری رسانند هرچند نقاط کوچکی بیش نیستند. نقش اعداد را نیز می‌توان در تعداد پروانه ها (سه)، رنگ‌های (آبی و صورتی) سه و دو و جمعشان پنج و تک انسان و دیگر اعداد برشمرد و پیشینه‌ها و عقبه فرهنگی را در اثر لحاظ کرد. اما خود چیدمان شخصیت‌ها و فیگورهایشان، انتخاب رنگ و سایر موارد آنقدر گفت‌وگو گرا و حس برانگیز هستند که موارد دیگر را کمرنگ می‌سازد. اما گفت‌وگوی درون عکس از جداسازی پروانه‌ها و گل‌ها آغاز می‌شود تا به چهره متعجب و درهم مرکزی برسد. واکنشی که از سر تعجب و یا اندوه می‌تواند رخ داده باشد، بماند که چرا پروانه‌ها سیاه هستند! وقتی رنگ حضور دارد. هنرمند در پاسخ بدین پرسش شاید می‌خواهد خود پروانه را نشان دهد نه آن نگره سانتی مانتال را در عین اینکه پرده‌ای تازه از همکناری انسان و گل و پروانه را به تماشا می‌گذارد یا جدا کنندگی پروانه و گل توسط انسان را و اینکه آیا یک تجربه شخصی است که به عرصه عمومی آورده شده و یا برهم زنی یک نگره عام احساس گرایی شاعرانه لطیف را به فرم و شکل تازه خلاف حس قبلی با تاریکی و اندوه همراه ساخته که این نیز رسم تازه‌ای‌است.

2

نقاد: آتوسا دانش اشراقی

نقاشی سوم: کادر عمودی، مردی با لاک کفشدوزک برسرش و بخشی از بدنش

در تابلوی پیشِ رو، تصویری دگردیسی‌شده از یک بدن انسانی را در هم‌آغوشی با فرم و رنگ‌های یک کفشدوزک خلق می‌کند. آنچه نخست جلب توجه می‌کند، ترکیب ناساز و در عین حال هم‌نشینِ دو هویت متضاد است: پوست سوخته و زخم‌خورده انسانی که گویی در مرحله‌ای از احتضار یا تولد دوباره است، و لاک درخشان، سخت و سمبلیک حشره‌ای که معمولاً با خوش‌یُمنی و سادگی کودکانه در ذهن نقش بسته است. این تضاد دال بر تنش‌های درونی است. انسانِ تصویر، نگاهی آکنده از خستگی، اضطراب و درون‌گرایی دارد. نیم‌رخ سرد او از هیاهوی بیرونی بریده است، اما بدنش همچنان درگیر نشانه‌هایی از رنج است: لکه‌هایی که نه صرفاً رنگ‌اند و نه صرفاً زخم، بلکه همچون نقوشی آتش‌زده بر بدن، تجربه درونی سوزانی را فریاد می‌زنند. کفشدوزک در اینجا به شکلی وهم‌انگیز بدل به پوسته‌ای محافظ و در عین حال اسارت‌بار شده است. گویی هنرمند، انسان را در آستانه فروپاشی یا تولد، در پیله‌ای زره‌گون محبوس کرده، جایی میان زنده‌بودن و زیستن. رنگ‌های آتشین و تضادهای تیره‌روشن بر زمینه قهوه‌ای سوزان، فضایی خفه، اما به‌شدت پویا می‌سازند؛ انگار که روح، در جست‌وجوی رهایی، در زیر این لاک فریاد می‌زند. بافت‌های زبر و لایه‌لایه رنگ، حرکتِ قلم‌موهای خشونت‌بار و ردهای بی‌امانِ رنگ سیاه، همه به یاری مفهوم آمده‌اند. اینجا نه نرمی و آرامش یک تصویر طبیعت‌گرایانه دیده می‌شود و نه تسکینِ فرم‌های ایده‌آل بدن انسانی. بلکه نوعی تلاطم وجودی، شورش درونی، و شاید تکه‌تکه‌شدن هویت در مرکز روایت ایستاده است. این اثر، در نهایت، یک دعوت است: دعوت به نگاه‌کردن در آینه‌ای که طبیعت را نه چون بیرونی‌ترین نمود، بلکه چون درونی‌ترین سایه انسان به تصویر می‌کشد. کفشدوزک اینجا نه نماد خوش‌یُمنی، که پوستِ دوم انسانِ زخم‌خورده است.

3

نقاشی چهارم: کادر عمودی، زنی از بین تخته سنگ‌ها آشکار می‌شود.

تهاجم و انرژی دار بودن فرم‌ها از بوم فراتر رفته در عین اینکه نگاه ما در بوم باقی می‌ماند. سه نقطه سیاه (زیر گلو، بینی، چشم) برای تعادل حرکتی اثری که به‌سرعت ما را از بوم بیرون می‌برد (جهت چهره و خط فرم‌های کشیده سر و بدن) از نکات فنی و ظریف این نگهداری و حفظ مرکزیت اثر و مبحث عمق و ژرفا و عدم تخت بودن تصویر را هم در تصویر اعمال کرده است. طبیعت و هم جسم بودن با آن بهمراه نشانه مادرانگی و باروری زمین را در یک لحظه پر تحرک می‌بینیم تا به دریافت احساس زایش و نو به نو شدن و همذات پنداری بین نیمی از موجودات و گهواره شان همانا زمین پی ببریم. سنگ، سختی، انسان و نکته‌ای که اریش فرید چنین بازگو می‌کند: کسی / به سنگ‌ها گفت: / انسان شوید / سنگ‌ها گفتند: / ما هنوز به اندازه کافی / سخت نیستیم. در این لحظه باور سختی را در ذهنمان به شدت هرچه تمامتر احساس می‌کنیم چندانکه یارای ایستادگی در برابر این طغیان را حتی در خیال هم نمی‌توانیم تصور کنیم. اثر از درون هنرمند برخاسته و در پیکره بیرونی همراه با خطوطی متناسب با سوژه نمایشگر این انرژی مهار ناپذیر به جلوه در آمده‌اند. همین پیکره از نگاهی دیگر می‌تواند نماد ویرانگری نیز باشد انسانی که پیش می‌تازد و آنچه در پشت سر می‌گذارد ویرانی و تباهی‌است. اثر آینه‌ای دو بخشی است در بخشی از آن همگونی زندگی و انسان و بر گرفتگی انسان از خاک و زمین و گیاه است و از سویی گویی به کشتن خویش برخاسته، نه آن‌گونه که باید به زندگی در نشست باشد.

4

سخن پایانی

چهار گام رنگی و غیر رنگی گاه با خیال آمدیم و گاه با تاریکی و دهشت و ترس. این بازتاب‌های زیستی و دانشوری در عرصه حشرات تعیین کنندگی خویش بر هنرمند و نشانی بر قلمش هستند. به‌راستی نقش حشرات در زیست انسان چه است؟ معادله‌ای چند مجهولی گاه گامی مثبت و گاه گامی منفی و این بی‌نهایت گام ها.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین