قابلمه خالی اقتصاد
ناصر بزرگمهر- مدیر مسئول
مردی شبی بر سرای خویش در آمد و از همسر خویش درخواست طبخ پلوخورشت قیمه بادمجان کرد.
همسر در پاسخ گفت: طبخ قیمه، گوشت میخواهد که ما نداریم.
لپه میخواهد که ما نداریم.
بادمجان میخواهد که ما نداریم.
پیاز میخواهد که ما نداریم.
روغن میخواهد که ما نداریم.
برنج میخواهد که ما نداریم.
حتی رب گوجهفرنگی هم نداریم.
شوهر گفت: بس است؛ آب را در قابلمه بریز و روی شعله چراغ قرار بده تا قلقل کند. هر کس پرسید چه میکنی بگو میخواهم پلوخورشت قیمه بادمجان طبخ کنم.
حال این اقتصاد ما، وضع قابلمه خورشت قیمه بادمجان آن مرد شده و تنها چیزی که در دیگ اقتصاد میجوشد دستورات پی در پی رونق دادن به اقتصاد در سال جاری و آینده ازسوی دولتیون است و بس.
برای رونق گرفتن تولید و اقتصاد و درست شدن این پلو خورشت نیاز به سرمایهگذار است که ما نداریم؛ بهویژه از نوع خارجی آن که نیاز اولیه رونق اقتصادی است.
رونق گرفتن تولید، زیرساخت صنایع میخواهد که ما نداریم و اکثر زیرساختها به دلایل انقلاب، جنگ هشتساله، تحریمها، تغییرات دولتها، اختلاسها و دهها مشکل دیگر، در طول این سالها از بین رفته است.
رونق گرفتن اقتصاد، رابطه سالم با دنیا برمبنای حفظ منافع ملی میخواهد که فعلا ما نداریم و روابطمان با دو کشور زورگو برقرار است و آنها هم، همه منافع را برای خودشان میخواهند.
برای رونق گرفتن تولید و اقتصاد، امنیت سرمایهگذار و سرمایهگذاری نیاز است، قانون درست و حسابی نیاز است، نظریه شخصی نیاز نیست.
رونق گرفتن تولید، شرایط ایجاد رفع رانت و رانتخوار میخواهد، قوانین ماندگار و مدیران با دل و جرات میخواهد که ما ظاهرا نمیخواهیم یا نمیتوانیم.
رونق گرفتن بازار پول و سرمایه، فضای سالم، مدیریت کلان و رقابت اقتصادی میخواهد که ما نداریم.
برای رونق گرفتن وضعیت اقتصادی، تولید، بازار پول و سرمایه، بورس، صادرات، واردات و آنچه که بتواند به ثروت و رفاه و شرایط مناسبتر مردم و جامعه بینجامد نیاز به تفکر دموکراتیک، گفتوگو،کسب دانش، ارتباطات داخلی و خارجی و نکات بسیاری دیگر داریم که به آن اشاره کردیم یا باید بکنیم.
فرمایش تنها برای صدای قلقل آب در قابلمه خالی، مثل همین آگهیهای صداوسیما است که از جیب ملت مرتبا برای تبلیغ صدای قابلمه خالی هزینه میشود و صدای کسی هم در نمیآید که این همه گزارش و گفتوگو چه نتیجهای دارد؟
داستان اقتصاد برای گذشته و حال و آینده با قابلمه خالی به جایی نمیرسد و از آن پلو خورشت قیمه بادمجان بهدست نمیآید، اما ممکن است مثل قصه ۱۰۰ یورویی، روزگار باز هم بچرخد و بگذرد.
میگویند در شهری توریستی در گوشهای از دنیا درست هنگامی که همه در یک شرایط بد اقتصادی و بدهکاری جمعی بهسر میبردند و هر کدام فقط برمبنای اعتبارشان زندگی را گذران میکردند و پولی در بساط هیچکس نبود، ناگهان مرد ثروتمندی وارد شهر شد و به تنها هتلی که در آن شهر بود، رفت و یک اسکناس ۱۰۰ یورویی را روی پیشخوان هتل گذاشت و برای بازدید اتاق هتل و انتخاب آن به طبقه بالا رفت.
صاحب هتل اسکناس ۱۰۰ یورویی را برمیدارد و بهسرعت میرود و بدهیاش به همسایه قصابش را میپردازد.
قصاب اسکناس ۱۰۰ یورویی را برمیدارد و با عجله سراغ دامداری میرود و بدهی خود را به دامدار پرداخت میکند.
دامدار اسکناس ۱۰۰ یورویی را با شتاب برای پرداخت بدهیاش به شهرداری میبرد و بابت عوارض ساخت و سازی که انجام داده، میپردازد.
حسابدار شهرداری اسکناس را با شتاب به هتل میآورد، زیرا هنگامی که چند بازرس از پایتخت به شهرداری این شهر آمده بودند یک شب در این هتل اقامت کرده بودند و شهرداری از این بابت به صاحب هتل بدهکار بود.
حالا دوباره هتلدار اسکناس را روی پیشخوان خود دارد.
در این هنگام توریست ثروتمند پس از بازدید اتاقهای هتل برمیگردد و اسکناس ۱۰۰ یورویی خود را برمیدارد و میگوید از اتاقها خوشش نیامده و شهر را ترک میکند.
در این روند، ظاهرا هیچ کس صاحب پول نشده، اما بههر حال شهروندان در این هنگام بههم بدهی ندارند و همه بدهیهایشان به یکدیگر را پرداخته و تسویه حساب کردهاند.
این تعریف سادهای از اقتصاد قابلمه خالی است که تا بخار شدن آبها، قلقل هم میکند.
به همین دلیل است که میگویند انباشتن ثروت مجاز نیست؛ آن را باید به کار بگیری تا همه چرخهای اقتصاد به گردش در آید و همه اجتماع از گردش پول بهره ببرند.