-

سرخ می خواهمت ، سرخ/ رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

بابک بهاری - منتقد سینما

سرخ می خواهمت ، سرخ/ رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

سامان پورحسن (۱۳۶۴)؛ فارغ التحصیل نقاشی دانشگاه هنر شیراز است. گاه هنرمندی همانند مارسل دوشان(فرانسوی) با طرد اجرا(حاضر آماده ها - Readymade ) سوژه و ایده را از آن خود می کند و گاه هنرمندی جزئی از فرم را بطور نمونه مارک رتکو رنگ مشکی، ایوکلاین رنگ آبی بین المللی( I.K.B ) مالویج با شکل و رنگ(مربع سیاه) و جکسون پالاک شیوه اجرایش(رنگ چکانی)، را امضا و اثر خودشان کرده اند. البته هنرمند عصر حاضر دشواری های خاص خود را دارد، از جمله: مقابله با حضور و هجوم انبوه پرشمار دیگر هنرمندان(رقبا)، جهان ارتباطات، سرعت مبادلات ایده ها که متولد نشده کهنه می شوند و تنوع در ارائه(مهمترینش دیجیتال و امکاناتش) که اینهم مکافاتیست، خلاصی نیافتن و هر دم از این باغ بری رسیدن و ادامه اش تا حشر امری محتوم است. اما در آثار هنرمندی که طراحی دغدغه اصلی اوست اتفاق جالب و دور از ذهن از آن خود سازی او در حیطه رنگ رخ داده است: کاربری رنگ قرمز!( آلیزارین و کارمین). این رنگ در نزد هنرمند بعنوان جزیی از کار و در خدمت اثرش نیست بلکه مفهوم و تقویت کننده و همتراز ایده های اوست. گاهی بدیع و تازه بودن موضوع ما را درگیر می کند اما همیشه نو بودن نیست که اهمیت دارد بلکه همنشینی اش با فرم و ایده است که توجه مخاطب را به خود جلب می کند. حال با نگاهی به آثار هنرمند نکات پیش گفته را واکاوی می کنیم. البته مباحث دیگر فرم(شکل و خط و بافت و ...) را به اشاره ای بسنده می کنیم. بررسی را از تابلویی که بهره ی کمتری از رنگ مورد نظرمان برده آغاز می کنیم. این تابلو پیراهنی سرخ بر سر چوب که پنج چرخنده سیاه پوش بدورش نمایشی از مراسم محلی(طلب باران) اجرا می کنند پیش روی بیننده است. با وجود اینکه پیراهن قرمز بخش اندکی از اثر را اشغال کرده اما تاثیری تعیین کننده و بنوعی ارائه کننده مفهوم و معنا شده است و این نمایش موفق را هنرمند از طریق ایجاد فاصله دادن بین پیراهن با بخش پایین و در زمینه خاکستری بردنش در بالا آنهم با تکه چوبی بسیار باریک خواسته اش را اجرایی کرده است. نوع رنگ گذاری و مضمون اثر برگرفته از فرهنگ بومی سرزمین کردستان است که در دو اثر دیگر هم شاهد حلقه های برای مراسمات این چنینی هستیم البته با یک تفاوت بنیادن، در دو اثر بعدی غلبه رنگ قرمز(لباس های تمامی کارکترها، اشیاء صحنه) حتی در شعله های آتش که گرما و انرژی تصویر را دو چندان می کند کاملا مشهود است. در هر سه تصویر علاوه بر کادر بندی عمودی که حرکت چشم را بسوی بالا هدایت می کنند سایر اجزا و عناصر هم در این راستا هستند، بعنوان نمونه در تابلوی دوم تنه های درخت ها و در تابلوی سوم زبانه های سرکش آتش این موضوع را تشدید کرده اند. گره خوردگی فرهنگ و آیین و سپس سیطره زیست بر هنر امری پذیرفته شده و تقریبا یقینی همه ماست. گاه هنرمند علاوه بر نگاهبانی این امور خود نیز بوجود آورنده فرهنگی تازه است. او با پشتوانه ای از زیستش این امر قابل توجه را که نشانه ای از پیوند نوآوری ذهن و پیشینه سرزمینی اش است را می تواند مادیت ببخشد و بخشی از گنجینه فرهنگی همه ما باشد.

در تابلوی دوم آدم ها از یکدیگر و از عناصر صحنه قابل تشخیص و تفکیک هستند اما در تابلوی سوم با امر تبدیلی آتش به انسان و سپس انسان به آتش و در نهایت تبدیل به شمایلی از انسان مواجه هستیم. اما آخرین تابلو ی خود نگاره که به گفته بزرگترین عکاس پرتره در جهان{یوسف کارش}: {درون هر مرد و زنی، رازی پنهان شده است و من به‌عنوان عکاس وظیفه دارم اگر می‌توانم آن را فاش کنم}.

اینک هنرمند دست به تطاول خویش زده است.

در جهان نقاشی سه غول بزرگ و زیبا بر تارک خود نگاره کشی نشسته اند(رامبرانت، ون گوک، فریدا) معبرش بسیار سخت تر از آن است که بشود گذر کرد. اما اثر پیش رو علاوه بر جلب توجه ما ، توانسته از سیطره غول ها گذر و تصویر و تصوری احساسی را در مخاطب بوجود آورد. نقش کارکردی رنگ اختصاصی هنرمند نیز به ناخوداگاه ما نفوذ می کند و جایگاه فراموش ناشدنی در این مخزن ارزشمند بدست می آورد. نخستین نکات این اثر گرما و احساس نزدیکی به سوژه و چرایی انتخاب این رنگ است که درگیرمان می کند. در قدم های بعدی این سیلی سرخ بر احساس و اندیشه پرسشگرمان می خورد، چرایی استفاده تمام قد از این رنگ آنهم با این شدت و تناژ است که مخاطبش را متوجه اثر و سپس به کیستی هنرمند می کشاند. کسی که خون به چهره و تمامی هستی اش کشانده و رنجی که از چشم هایش فواره می زند و دهانش با لب های بهم فشرده نعره اش را محافظت می کند و بیقراری اش بر تابلو همانند رنگ ها لغزان مانده است. نمی دانم شاید روزی آن شرّه قطره های سرخ رنگ گوش ناپیدای سمت چپ به سخن در آیند همانگونه که گوش چپ ونگوگ با ما سخن گفت، من که خوشبینم چون که گوش راستم زنگ زد!.

باری گاهی از برابر تصویر رویت می گذریم و از رنگ هایت می خوانیم:

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*