نگاهی بر کنسرت نمایش غمنامه « خون نگار»
مهتاب خطیر

کنسرت نمایش خون نگار که نوشته مهدی رحمانیان و کارگردانی مهیار علیزاده است با در هم تنیدن موسیقی، آواز، تصویر، رامشگری، داستانسرایی به سبک درام و تاریخ سرگذشت نخستین شاعر زن فارسیگوی رابعه بلخی را بازآفرینی میکند؛ زنی که در میان خروش نابرابری و داوریهای همیشه مردسالارانه از دیرباز، عشق و بلاهای ناگوار، شعر و سخن خوشگوار در کنار سیاست و قدرت از دالان فساد گذشته دیوانی از خود؛ همراه داستان زندگیاش در دلهای روشنگر بهجای گذاشته. قصهگوی شهر زن کولی و دایه رابعه هست پوشیده در تنپوشی بلند و رنگین، شلوار که از منجوق و سکه برق برق میزند و سربندی پولکدوزیشده نماد شادی و شور و دورداشت چشم بد با پاپوشهای ساده تا به نرمی و سبکی در سراسر صحنه جابهجا شود.
او با لهجهای گویی از دل تاریخ و سنت برآمده در گورستانی برای رابعه از مادرش میگوید و از پدری که بهتازگی درگذشته. رابعه باید شتابان به کاخ بازگردد و تاج را بر سر برادرش بگذارد. پخش مه در صحنه ژرفای چندگانهای به حس تماشاگر و پرسمان زیباییشناسی و فضاسازی صحنه میبخشد، گاه کسی به درون میآید و گاه شخصیتی میرود، اگرچه گاه صدای مهپاش سبب کم شدن تمرکز تماشاگر شده و چند ثانیهای طول میکشد تا دوباره جان پرده در ذهنش بنشیند. طراحی نور و گفتار در هر پرده متفاوت از دیگری است، جایی رو در رو با نوری پرشدت و زرد، جایی رو به تماشاگر با نور موضعی، اثر اینگونه میگوید کجا را ببینید، چه غوغایی در سن برپاست یا باید چه حسی داشته باشید. ترس، خمودگی، خودخوری و عذاب وجدان، نگرانی، شیرینی انتقام یا پوچی پس از آن. رابعه اشرافی و درباری دلباخته بکتاش میشود که زیردست برادرش هم در خزانه داراییها را با هوش و درایتی شفاف و زلال نگهداری، حسابرسی و مدیریت میکند؛ هم در میدان رزم به پیکار میرود؛ شعر میسراید و به باد شبخیز میسپارد. برادر از دهان رودکی شعر عاشقانه و نام خواهرش را میشنود و به پاسداشت پاکی خاندانش، لکه ننگی چون رابعه را در حمام کودکیاش رگ میزند، سپس درهای آنجا را گِل میگیرد! بکتاش خود را از تاریکی جهان میرهاند و با کشتن او به سیاهی درون خویش کوچ میکند.
نخستین شهید عشق در ادب فارسی. چه داستان آشنا و تکرارشوندهای. در مانیتورینگ اصلی میبینم که گروه تولید به گفتوگو نشستهاند: این کابوس و ترس چرا هنوز ادامه دارد؟ چرا عادیسازی و سادهانگاری میشود؟ چرا هیچ شکنی در ساختارهای زنستیز کنترلگرای آموزشی فرهنگی، اجتماعی و سیاسی رخ نمیدهد؟ چرا تواناییها، نگرش، جهانبینی، شخصیت و احساس زن در جایگاه انسانیاش به رسمیت شناخته نمیشود؟ آن هم امروز، در روزگاری که سالهاست جهان از مدرنیسم هم رد شده است.
خون دل خویش خورد هر که نیابد دوا
خون جگر خوردن است عشقِ به جان مبتلا
خون نگار هنرورانه میکوشد درست، ظریف و بادقت نمادهای آزادی، دلاوری و احساس را از حافظه جمعی زنِ تاریخ ایران با بهترین بهرهگیری از امکانات تالار؛ سن متحرک، دکور، هنر خوشنویسی، دانش معماری، موشنگرافی، طراحی نور، صحنه، لباس، گریم و گرافیک بیرون بکشد و بار دیگر به جامعه و لایههایش بازگرداند. زبانی است که در اوج بیزبانی آهسته آهسته از ناگزیری آزاداندیشی سخن بهمیان میآورد. اینکه کوچکترین کارها و پندارها در بیصدایی زنگها را بهم خواهند زد و دنگدنگشان هر روز جانهای بیشتری را از خلسه کوتهنگری و تعصب بیدار خواهد کرد. شعرها روی برگهای کتابهای مدرسه و قصه دوباره بازخواهند گشت و مانند رودکی، عطار، جامی و نظامی از سخن انسانی عاطفی عرفانی با احترام یاد خواهند کرد. عرفانی که در ریتم کند بازخوانی داستان و زبان بدن و حرکت کند و گاه ناگهانی بازیگرها همزمان زیست میشود؛ زیستی که در ناخودآگاه جمعی این سرزمین پهناور ریشه دوانده و بسیار آشنا و روحنواز است. امید که با برداشتن چنین گامهایی، جنبشی در هنر نمایش با سویه شناخت هویت، تاریخ، ادب و اسطوره به راه بیفتد.
آنکه مرا عشق بیاموخت، دل از من بربود
و آنکه مرا سوخت، همان سوخت مرا چون عود