-

با پاپوش پیمودیم جهان...

بابک بهاری: با پاپوش پیمودیم جهان را باشد پاپوشی نسازند جهان مان را. اینکه ریگی در کفش و تنگی کفش و راه دور را چگونه تاب آریم چندان مغالطه‌ای نیست، پیموده را پیمایش می‌شود چه برهنه پا، چه پوشیده پا مهم نیست مهم پیمودن است که به سر و دیده پیمایش کنیم و اگر جان بر آن رود روا باشد.

با پاپوش پیمودیم جهان...

عکس نخست: رنگی، کادر افقی، مردی نشسته کنار کفش‌هایش با سری بسمت دوربین پشت نوارهای زرد رنگ خطر.

عکاس: فهیمه احمد نژاد

تقسیم صحنه به دو قسمت توسط نوارهای زرد رنگ خطر از نکات برجسته اثر و برانگیزاننده کنجکاوی مخاطب برای شناسایی نشسته مرد آنسوی خط زرد است. خالی بودن نقطه طلایی خللی در تصویر به‌وجود نمی‌آورد هر چند که وزن اثر در دوسوم چپ عمودی است اما وزن ذاتی سمت راست و همسوئی جهت کفش‌ها به همان جهت با توجه به رنگ تیره شان در زمینه خنثی فضای خالی تصویر را متعادل نگه می‌دارد. مثلث تیره بزرگ پاهای مرد در کنار دو مثلث دیگر (پشتش و زیر بازوانش) که قاعده‌اش در روی زمین و امتداد آن بسوی فضای خالی است ادامه نگاه بیننده را میسر می‌کند. سطل چرخدار آشغالی و قبلترش کفش‌ها و خود کارکتر اثر را هم داری عمق و بعد کرده و هم آن را دارای لایه‌های تو در تویی نموده که گویی قرار است در نهایت با نوارهای خطر پوشانده شود. خطر و آرامش نبرد دائمی اثر است که کلیت آنرا را پوشش داده است. رابطه رد و بدل کردن نگاه از بیرون به درون نیز از انرژی‌های قابل احساس آنهم در کمترین نمودش از دیگر نکات قابل توجه است. در رفت و برگشت‌های متوالی است که رنگ گرم و قدرتمند زرد با علایم خطر مشکی با توجه به پوشش نیمی از تصویر نقش پر رنگ این بخش و نقش نوشتار و علامت اختصاری خطر در واقع نبرد خوانش بین دو بخش دیداری و چشمی که کدام بر دیگری رجحان می‌یابد، رنگ و نوشتار و علایم یا تصویر محض؟ علامت سوالی است که تا آخر باقی می‌ماند. باری عکس با همه پیچ و تاب‌هایش نشانگر پاهایی هست که برای دمی از کفش‌ها در آمده تا هم هوایی تازه کنند و هم دمی بیاسایند. پاپوش و پا هر دو دوستان قدیمند گاه جدا افتند به گاهی/ اما جدا نگردند هیچ گاهی!.

مبین محمد جوادی2

عکس دوم:رنگی، کادر افقی، پاهای آویخته زنی نشسته بر لبه جایی با دم پایی‌های در زیر پاهایش.

عکاس: مبین محمد جوادی

غلبه رنگ زمینه (خاکستری) بهمراه بافت سنگ‌ها نشستنگاه و کف پیاده رو از سویی و برجستگی رنگ سیاه (شلوار، لباس، سایه‌ها) از سویی دیگر هم اثر را به سمت عکس‌های سیاه و سپید برده و خوانش را درگیر موجودیت پاها و کفش‌ها و مقوله استراحت نموده و نوعی سر راستی موضوعی را رقم زده است. تباین و همبودی پاها و کفش‌ها در در نحوه کنار هم بودن کفش‌ها (جفت بودن و رنگ تیره شان) و پاها (جدا بودن و رنگ روشنشان) اتفاق عالی تصویر است که می‌تواند داستان این رفاقت کهن و تاریخی را گونه دیگری تفسیر و رقم زند. فرم پاها و اشاره به پایین در کنار ده انگشتانی که مستقیم به بیرون از تصویر اشاره دارند احساس زندگی و حرکت زیر پوستی در عین عمق و بعد بخشیدن به عکس را القا می‌کند. تجربه کارکتر را همه ما کم و بیش داریم و عکاس با همین دانسته آنرا را با تصویر به اشتراک گذاشته که تاثیرش دو چندان و قابل لمس شده است. پاهای باز و کفش‌های جفت هم نشانه خستگی و هم نشانه نظم و رعایت موقعیت عمومی و در معرض فضای عام بودن را هم در نظر داشته است. نقش فضای‌های خالی و کم بودن سوژه توجه را به عناصر و جاهایی می‌برد که در سایر موارد کمتر به آن توجه و نظر می‌کردیم. زاویه بستن از پایین به بالا به جایگاه بخشی شخصیت منجر شده است. امری مرسوم در عرفان ایرانی که همراه با شستن پای نفر مورد ستایش و جایگاه بخشی به او با این عمل انجام می‌شود. باری شاید آب در یک قدمی است و زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون ست. پس بیاییم دمی به آب زنیم.

فرشته افشار3

عکس سوم: رنگی، کادر افقی، سربازی در برابر بساط کتاب و نفری که با گوشی همراهش در حال مکالمه است

عکاس: فرشته افشار

تقابل دوگانه دو شخصیت بر سر بساط کتاب که خصوصا نحوه ایستادن و توجه فرد ارتشی حرف نخست و رانه کنشی تصویر را تامین کرده است. باری کفش‌ها نیز نقش پر رنگی در تصویر دارند که اگر تنها همان‌ها را با بساط کتاب در نظر بگیریم دارای حرف و حدیث‌ها و انرژی درگیرانه‌ای نسبت بهم دارند. حال عکس از یک خلاف آمد ذهنی همه ما (مخالفت نیروی نظامی با امر کتاب و اندیشه) نیز برخوردار است که اتفاقا با توجه به همین موضوع ماجرا بلعکس شده و همین امر اندیشدن را به عکس ترزیق کرده است. عکس با کمی شیب است که شاید در وهله نخست این کجی کادر بعنوان کاستی در نظر گرفته شود اما در نگاهی مخیلانه این شیب در ادامه به بخشی از حرکت ذهنی در لایه‌های زیرین تبدیل خواهد شد و حرکت (سریدن) را به‌صورتی نرم در تصویر نگه می‌دارد. نحوه ایستادن سرباز و توجه تام و تمامش به کتاب‌ها و بی‌اعتنایی شخص دیگر پر رنگ‌کننده این نبرد پنهان دانایی و بی‌اعتنایی به آن را در یک صحنه باید از موارد قابل اعتنا شمرد که چنین نبرد جالبی را در ذهن رقم می‌زند. عنوان کتاب‌ها از طیف‌های متفاوت هم جدی همچون ۱۹۸۴ جورج اورول تا ملت عشق و دانستی‌های شگفت علوم و بدن انسان و کتاب‌های کودکانه و غیرو متنوع نگه دارنده هر رهگذری است و همین امر نگه دارنده و پا جفت کن سرباز پای بساط کتاب نموده است. باری برای رسیدن به آشوب باید از نوار سپید (ردیف سنگ‌های روشن) گذشت تا به چنین صحنه پر تحرکی رسید و با شنیدن صداهای متفاوت ماشین‌ها و همهمه خیابان به این نکته رسید که چگونه است که صدای ساکت کتاب‌ها کسی را چنین مجذوب ترانه خاموش اما پر طنین خود می‌کند و ما را نیز بهمچنین، باری فقط باید عبور کرد.

محمدعلی برنجی4

عکس چهارم:سیاه و سپید، کادر عمودی، کفشی بچه گانه بدون بند  رها در مکانی ناشناس

عکاس: محمد علی برنجی

حذف رنگ برای ارائه ایده و نظر هنرمند بسیار کارآمد و متناسب با سوژه بوده است ضمن آنکه‌هارمونی و هم خانوادگی جالب توجه طیف رنگ خاکستری با رنگ کارکتر اصلی صحنه نیز چشم نوازی و توازن را بر قرار کرده است. برگ‌ها و علف‌ها و حار خاسک‌ها و پایی برهنه که چنین پاپوشبی بی‌بندی را رها ساخته صحنه را تراژدیک کرده است. فرم کفش در یک نگاه پاریدولیایی به چهره فریاد کشی می‌ماند که در چنین جایی تنها و رها مانده است. بی‌بندی کفش از دیگر نکات این فریادزن تنهایست که مترصد وصل شدن به هر چیزی را آماده است.

نقش برگ‌ها در گوشه و کنار صحنه بهمراه رد شیار لاستیک وسیله نقلیه از آن لنگه کفش‌های غنیمتی یست که در بیابان نصیب شده است. حال این رد لاستیک کی و چگونه و متعلق به چه و چی بوده است از پرسش‌هایی بیشماری ست که همراه پرسش‌های چرایی حضور کفش در این مکان پرت می‌باشد و پاسخ‌ها همه به حدس و گمان راه خواهد برد تا جواب‌های روشن و سرراست.

 صحنه‌آرایی با چنین مینیمال تک نفره‌ای آیا می‌تواند پرده‌ای تراژدی و یا کمدی را رقم بزند. رد لاستیک امید به آینده و زمان و حرکت را یاد آور هست زمانی که عامل اصلی افتادن شخصیت اصلی در گوشه‌ای چنین تنها و حتی بی‌بند افتاده است. عکس می‌تواند نهیب و هشداری برای مقوله محیط‌زیست و هجوم تولیدات دور ریختنی نیز باشد. اما این نگاه تنها اثر را به جایگاه تابلوهای ممنوعات و امر و نهی‌های حتی بشر دوستانه ببرد، حال آنکه ما با یک نگاه ژرفتر و هنرمندانه تری مواجه هستیم، تنهایی. امری که دامن انسان قرن بیست و یکمی را گرفته با همه اتصالاتش از طریق دنیای مجازی به دیگران. سرت را که از گوشیت بر می‌داری با تمام عالم ناشناس می‌شوی و برای یک سلام واقعی باید انتظار کشی و خیره به ساعت ابدیت گوش فرا دهی و گاهی به کفش‌هایت یادآور شوی که دوست عزیز وقت رفتن است.

سخن پایانی

پا، پاپوش، کفش، راه، خیابان امری عمومی که با کفشی تعریف می‌شود و با نبودش بخشی از خویش و فرهنگ مان برهنه می‌شود. براستی پایبندی ما به جهان از چه ریشه می‌گیرد. به جهان بی‌پاپوش می‌آییم و برهنه پا می‌رویم اما زیسته‌ایم خیابان را با پاپوش‌ها.

 

 

 

 

 

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین