اصلاح در گرو اتحاد متفکران اقتصادی
او در تاریخی وارد کارزار جدی سیاست ایران شد که مردم پشت به صندوق رأی ایستاده بودند و تمایلی برای مشارکت در انتخابات نداشتند.
دولت چهاردهم با شعار «برای مردم» آمد تا واسطهای میان مردم و حاکمیت باشد. ایجاد وفاق ملی بیش از هر تعهدی بر تعهدات مسعود پزشکیان خواهد افزود. نقش او امروز بهعنوان رئیسجمهوری بیشتر از هر دورهای در این برهه تاریخی و سرنوشتساز، مهم است. او در تاریخی وارد کارزار جدی سیاست ایران شد که مردم پشت به صندوق رأی ایستاده بودند و تمایلی برای مشارکت در انتخابات نداشتند. رئیس دولت چهاردهم بهزعم بسیاری از منتقدان جناح اصلاحات، نه با اسبی زینشده بلکه به پشتوانه اعتماد مردم وارد عرصه انتخابات شد. بهنظر میرسد او با مطرح کردن سیاستهای اصلاحی بهویژه در ساختار اقتصادی با موانع بسیاری مواجه شود؛ موانعی که ممکن است بسیاری از وعدههای انتخاباتی او که برای مردم بود را تحتالشعاع قرار دهد. او باید بیش از پاسخگویی به ساختار نظام به بیش از ۵۰ درصد رأی مأخوذه خود پاسخگو باشد. باید منتظر ماند و دید که او و کابینهاش تا چه حد توان ایستادن در برابر قوانین نادرست اقتصادی و برقراری ارتباط موثر سیاسی و خارجی برای احیای اقتصاد و معیشت مردم را دارند. روزنامه صمت در اینباره با مراد راهداری، استاد دانشگاه و اقتصاددان گفتوگو کرده که در ادامه میخوانید.
دولت چهاردهم چند روزی است که مستقر شده و در حال انتخاب اعضای کابینه است. همزمان با انتشار این گفتوگو، لیست وزرای پیشنهادی، تحویل مجلس شده است. باتوجه به رویکردهای جدید اقتصادی آقای پزشکیان درباره اصلاحات اقتصادی از نظر شما دولت چهاردهم چقدر میتواند در برداشتن موانع رشد اقتصادی ایران و رفاه خانوارهای ایرانی موثر باشد؟
بگذارید از تعریفی برای جبهه اصلاحطلب و اصولگرا آغاز کنم. در کشور ما این دو جریان، حزب نیستند، بلکه مجموعهای از تمایلات سیاسی هستند که هرکدام به اقتدای اینکه در چند مفاد فکری مهم بین خودشان اشتراک دارند، با یکدیگر متحد میشوند و جریان اصلاحات و یا اصولگرا را درست میکنند.
در نظر داشته باشید اینگونه نیست که در این جریان اصلاحات اقتصادخواندهها یکدست باشند. فقط در آن مبانی و مفاد محدود همسلیقه بودند و متحد شدند و از فردی حمایت کردند.
اما اگر دقیقتر شویم، میبینیم اینطور نیست که همه آنها بتوانند در یک قالب کار کنند. ممکن است به این دلیل که رفیق هستند، بتوانند در کنار هم کار کنند، اما اینکه یک نفرشان بانک مرکزی را در دست بگیرد و یکی وزارت اقتصاد را بچرخاند و دیگری سازمان برنامه را مدیریت کند، اینطور نمیشود، چون 3 تفکر مختلف دارند.
باید در انتخاب افراد دقت کرد که اگر فردی را برای سازمان برنامه انتخاب میکنیم، نگاهش متناسب با کار در سازمان برنامه باشد، یعنی تفکر برنامه توسعه داشته باشد. یکی از معضلات ما در دورههای مختلف این است که افرد اساسا در حوزه اقتصاد متخصص نیستند.
آقای عارف مخابرات خوانده بود، اما در یک مقطعی رئیس سازمان برنامه بوده یا اینکه فردی اقتصاد خوانده اما بهجای اینکه در بانک مرکزی باشد، در سازمان برنامه و بودجه قرار گرفته است.
کسی که در سیاست و اقتصادهای پولی کار کرده، قرار نیست لزوما در حوزه برنامه توسعه هم خوب کار کند یا در حوزه مالی و وزارت دارایی هم بههمین شکل است. تفاوتهای فنی و تخصصی وجود دارند. در تجربه سالهای گذشته افرادی را داشتیم که اقتصاد خوانده بودند و آنها را در سازمان برنامه و بودجه گذاشتند، اما چون در حوزه توسعه و برنامهریزی کار نکرده بودند، نتوانستند موفقیتی حاصل کنند. صرف گرفتن مدرک کافی نیست، باید در آن حوزه کار کرده باشید. میتوان ۳۰ واحد بهعنوان مثال پاس کرد و فوقلیسانس برنامهریزی و توسعه گرفت، اما باید کار کرده و مطالعات توسعهای داشته باشید.
بهعنوانمثال ما در سازمان برنامه و بودجه فردی را قرار دادیم که فقط به بودجه میپرداخت. نتیجه این میشود که هر سال از سازمان برنامه و بودجه فقط اخبار بودجه بیرون میآید. در دورههای مختلف که در دست جریانات مختلف بوده هم این معضل وجود داشته است. باید فردی در سازمان برنامه باشد که نگاه توسعه اقتصادی داشته باشد. الان مشخص نیست در صنعت یا در کشاورزی، راهبرد استراتژیک ما چیست، چراکه نگاه برنامهای وجود نداشته است.
باید نگاه برنامهای داشت تا بتوان از طبقه متوسط جامعه حمایت کرد. بانک مرکزی و وزارت امور اقتصادی و دارایی به عنوان 2دستگاهی که سیاستهای پولی و مالی را اداره میکنند، باید در خدمت برنامه توسعه کار کنند، اما اقتصاد ما مدام در این فکر بوده که با تورم چه کند؟ وزارت اقتصاد هم دائم در این فکر بوده که با کسر بودجه چه کار کند! سازمان برنامه هم بهدنبال تنظیم مصارف و منابع بوده است.
خب اینجور مدیریت فقط به درد اقتصاد بحران میخورد و به درد اقتصادی که دنبال تثبیت و شرایط اطمینانبخش و شکوفایی استعدادها است، نمیخورد. ما باید مدیریت بابرنامهای داشته باشیم که بخواهد فضای کسبوکار را در صنعت و کشاورزی و دیگر صنایع فرهنگی بهسمت توسعهیافتگی هدایت کند. متاسفانه کارگروهها نهفقط در دولت آقای پزشکیان، بلکه در بسیاری دورهها باوجود اینکه به یک شکل فرهیختگی و مدنی وارد شدند تا متخصصان خوبی انتخاب کنند، اما فضای جهان سومی آمد و غلبه کرد و باز پای رایزنیها و دلالیها و ارتباطات بهمیان آمد و نقش خود را ایفا کرد.
از اینرو میبینیم افرادی که مغز متفکر یک جریان هستند و حتی در جریان مناسب سیاسی اصلاحات هم قرار میگیرند، اصلا مطرح نمیشوند؛ افرادی مطرح میشوند که در یک سبد خاصی قرار دارند و پشتوانههایی دارند و این اتفاق متاسفانه به کار ریاستجمهوری آسیب میزند.
من پیشبینی میکنم تا 2 سال دیگر مجدد آقای پزشکیان باید بنشیند و راهحلی پیدا کند که این افراد را اصلاح کند و بتواند تیم مناسبتری پیدا کند. این حس من است.
یعنی به ظن شما ممکن است این افراد هم انتخاب آقای پزشکیان نباشند؟ ایشان چقدر در انتخاب افراد کابینهاش از اختیار برخوردار است؟
این را خود آقای پزشکیان هم میگوید که من در قلب تخصص دارم و در خود قلب هم 12 تخصص وجود دارد که من یکی از آنها را دارم. در اینباره ادعایی ندارند.
این را واگذار کردهاند به امثال من مثلا؛ اما امثال من تحتتاثیر نیروهای فشار و افرادی که پشتپرده اقتصاد سیاسی حمایت میشوند، ننشستند تا رصد کنند و ببینند منابع انسانی کشور در حوزههای مختلف چه افرادی را دارد و این افراد چقدر قوی هستند. رفتند در این سبد گشتند و منابع انسانی خودشان را برگزیدند.
برای مثال این فرد یک زمانی معاون وزیر بوده، پس خوب است. خب این فرد در یک دولت دیگر قائممقام بانک مرکزی بوده. اینجا این سوال پیش میآید که چطور یک فرد در تمامی جریانات و دولتها یک سمت عالیرتبه دارد؟ داستان چیست؟ آیا ما به اینکه اقتصاد تحتتاثیر ایدئولوژی است، اعتقاد نداریم؟ اگر اینگونه است که خب اصلا جناح اصلاحطلب و اصولگرا میخواهیم برای چه؟ چون بحث و گفتوگو بهشکل مدنی یعنی تفاوت ایدئولوژیک وجود دارد و مردم تصمیم میگیرند به یک نگاه رأی بدهند و به یک نگاه دیگر رأی ندهند.
یک جاهایی ممکن است ایدئولوژی مطرح نباشد، ایرادی ندارد. برای مثال در حوزه راهسازی یا مخابرات میتوانید وزیر راهسازی و مخابرات را از جریان مخالف انتخاب کنید، چون حوزه فنی و مهندسی است. اما وزارت کشور، وزیر اقتصاد، بانک مرکزی، سازمان برنامه و بودجه، وزارت خارجه و وزارت ارشاد ایدئولوژیک هستند.
فنی نیستند. میتوان در بخشهایی که ایدئولوژیک نیست از افراد انتخابی، آن هم برای ایجاد وحدت و تلطیف قلوب استفاده کرد. اما در جایگاههایی که ایدئولوژیک است، فرد ایدئولوگ باید با تفکر خودش افراد را انتخاب کند وگرنه بر چه مبنایی میشود تغییر ایجاد کرد؟ مردم با انتخاب یک فرد خاص میخواهند یک تفکر خاص را بیازمایند که آیا این تفکری که انتخاب کردهاند، میتواند مشکلات اقتصاد را حل کند یا خیر. خب اگر از آن تفکر منتخب مردم، چیدمان انجام نگیرد که آزمون نیست! این موضوع بسیار مهم امروز ما در انتخاب اعضای کابینه آقای پزشکیان است.
ایراد نخست این است که فکر میکنم از نظر منابع انسانی افراد قویتری بودند که بهکار گرفته نشدند. ایراد دوم درباره آن نگاه جوانگرایی و مسنگرایی است. بهنظر من، این نگاه درست نیست. مملکتداری موضوع بسیار مهمی است، مسئلهای اجتماعی و بزرگ و سرنوشتساز است، مسئلهای شخصی نیست. مسئله ۹۰ میلیون نفر است. نمیشود در این میان خودمان را از فرد ۶۵ سالهای که عمری را در تحقیق و کار و زحمت گذرانده است و توانمندیاش را نشان داده محروم کنیم، بعد ریسک کنیم و یک جایگاه مهم را بهدست یک فرد جوان بدهیم و بعد از 2 سال او را عوض کنیم. من مخالف جوانگرایی نیستم. اما آن فرد جوان وزیر میشود، بعد یک جوان را مدیرکل خود میکند که ۴ سال بعد او را معاون خودش خواهد کرد.
این مدیرپروری است. بعد این فرد جوان که معاون است، ۵ سال بعد که به یک سن بلوغ کاری رسید،میتواند مسئولیت برعهده بگیرد. اینکه یک موجی درست کنیم و بدهیم دست جوانها و بعد که کار درست از آب درنیامد، دوباره افراد را عوض کنیم، کار درستی نیست. افرادی که سن بسیار بالایی دارند، میتوانند مشاور باشند و برای حل مشکلات و معضلات میشود از تجربه آنها استفاده کرد. این افراد تا زمانی که زنده هستند، سرمایه ملی مملکتاند. اما اینکه به افراد ۵۰ سال به بالا امتیاز منفی بدهیم، کار درستی نیست. فرد ۵۰ سال به بالا تازه وقت کار استراتژیکش است. مسئله این است که الان افرادی که تشنه قدرت هستند، همچنان دنبال فرصت میدوند. از هر جناحی باشند، رایزنی میکنند تا ورود کنند.
اینگونه ما از افراد دانشگاهی که در شهرهای دیگر هستند، محروم میشویم. متاسفانه معضل ما این است که از ظرفیتهای پنهان منابع انسانی استفاده نمیکنیم.
سوال دیگرم را بااشاره به مردمی که آمدند و با تکیه بر شعار «برای مردم» رأی دادند، آغاز میکنم. مشکلات این مردم که عموما اقتصادی است، مرتبط با شبکه بانکی است. خود بانک مرکزی در رأس تمامی نهادهای پولی و مالی مشکلساز است. رئیس بانک مرکزی از طرفی نقش تعیینکنندهای دارد که بتواند در مواقعی با مطالبات نادرست دولت مقابله کند. آیا سیستم بانکداری ما این توان و ظرفیت را دارد که به یک استقلال حداقلی برسد؟
در قانون مربوط به تعیین رئیس بانک مرکزی این استقلال در نظر گرفته شده، اما متاسفانه چون ما کشوری در حال توسعه هستیم مثل بسیاری قوانین دیگر درست اجرا نمیشود. برای مثال گفته شد یک شورا درست شود و در آن شورا از مجلس، قوه قضاییه و دولت یکی دو نفر حضور داشته باشند و آنها تعیین کنند که چه کسی رئیس بانک مرکزی شود.
اما در عمل اینگونه نیست. رئیسجمهوری تعیینکننده رئیس بانک مرکزی است. شواهد زیادی داریم که روسای بانک مرکزی به این شکل عزل و نصب شدهاند. وقتی به این شکل منتصب میشوند، خود به خود وابسته به دولت میشوند. اینکه رئیس بانک مرکزی با هیات دولت تعامل داشته باشد، خوب است، اما اینکه رئیس بانک مرکزی تابع باشد و از خود حق رأی نداشته باشد، این ایراد دارد. بانک مرکزی باید بهشکل علمی و کارشناسی کار کند، نه سیاسی. در نتیجه این مستلزم آن است که اسباب و مولفههای انتخابش درست عمل کند و وابستگی با فردی که او را منتصب کرده نداشته باشد. فردی که میخواهد در بانک مرکزی مستقل عمل کند، باید روحیه استقلال هم داشته باشد.
متاسفانه بسیاری از افراد برای اینکه در قدرت باقی بمانند، شخصیتی مطیع پیدا میکنند. اگر هم نظر مخالفی داشته باشند، متهم به حاشیهدار بودن میشوند. او که حاشیه ندارد، اتفاقا همان فردی است که اراده و اختیار ندارد. او که صاحب ایدئولوژی و فکر و نظر است و اراده دارد، همانی است که میگویند حاشیه دارد، چون مقابله میکند. نظر مخالف خود را اعلام میکند. خودش را مدیون وزیر اقتصاد و رئیسجمهوری نمیداند. این تیپ شخصیتهای دلسوز را باید نگه دارند، اما متاسفانه از کنار این افراد عبور میکنند که این از معضلات ما است. باید شخصیتی را انتخاب کنند که صاحبرأی باشد و انتخابش از طریق کارگروهی باشد که در آییننامهها مشخص شده است.
ما این معضل را نهفقط در حوزه اقتصاد، بلکه در تمامی حوزهها مانند صنعت، معدن و تجارت هم داریم. ما در این چند سال یک وزیر صنعت، معدن و تجارت با تفکر استراتژیک نداشتیم. هرکدام آمده و بهشکل روزمره کار کرده و رفتهاند.
در حوزه کلان اصلا نمیدانیم راهبردمان در صنعت پاییندستی، صنایع نفتی، گازی یا پتروشیمی چیست! دنبال بازار جهانی در این عرصه هستیم یا خیر، در خودروسازی و کشتیسازی نمیدانیم جایگاهمان کجاست! خیلی پراکنده عمل میکنیم و هیچ برنامه مدونی نداریم. بهاستثنای بحث انرژی هستهای و صنایع دفاعی که به دلیل خاص دیگری است و از جای دیگری برای آن تعیین برنامه میکنند. آن برنامههایی که در بخش صنایع دفاعی داریم، در بخش صنعت، معدن و تجارت و کشاورزی نداریم. توجه داشته باشید که وزرای اقتصادی فقط وزیر اقتصاد، رئیس بانک مرکزی و سازمان برنامه و بودجه نیستند،بلکه وزیر کشاورزی و صمت در حوزه اقتصاد بسیار بااهمیت هستند.
دستگاههایی وجود دارند که در پشتپرده در اقتصاد دست دارند. مانند وزارت رفاه که شرکت سرمایهگذاری و تامیناجتماعی و صندوق بازنشستگی کشوری، بانک توسعه و معدن و رفاه را در دست دارد.
اینها بخشهای مهم اقتصاد هستند که انتخاب و انتصاب مدیران و استراتژیشان مهم است. نمونه دیگر بنیاد مستضعفان که زیر نظر دولت نیست و بنیاد شهید که سازمان اقتصادی کوثر را در دست دارد. مانند موسسه خاتمالانبیا که صندوق بازنشستگی سپاه است، این دستگاههای اقتصادی مانند وزارت صنعت، معدن و تجارت مهم هستند.
شورایعالی اقتصاد ما باید در چارچوب نگاه سازمان برنامه و بودجه عمل کند. برای مثال سازمان برنامه و بودجه یک دفتر صنعت، معدن و تجارت یا یک دفتر وزارت کشاورزی مجزا داشته باشد که اینها بهعنوان بانی فعالیت کنند.
یعنی وظیفهشان تنظیم برنامه راهبردی حوزه مختص به خود باشد و بعد آن برنامه را در شورایعالی اقتصاد دنبال کنند. در حال حاضر مشخص نیست ما در بخش کشاورزی، در بخش صنعت و معدن و تجارت چه برنامهای داریم.
اگر ما یک شورایعالی اقتصاد داشته باشیم که با عقلانیت پیش برود و اهدافمان معلوم باشد، بسیاری از مشکلات حل میشود.
آیا نبود همسویی و اجماع میان بخشهای مختلف دولت یکی از دلایل این بیبرنامگی نیست؟ چرا بر سر فردی که نخبه و باتجربه است به یک اجماع نمیرسند؟ وقتی فردی در رأس یک نهادی درست کار میکند، چرا باید با جابهجایی رئیس دولت، جمعی از مدیران کشور تغییر کنند؟
خب، وقتی همهچیز برمبنای انتصاب رئیسجمهوری است، وابستگیها و روابط هم نقش پیدا میکنند. اگر بهعنوانمثال استقلال و تشریفاتی در نهادی مانند بانک مرکزی وجود داشته باشد، مشکلات اینچنینی حل میشود،اما چون مدیریتها قائم به افراد است، همزمان با جابهجاییها، افراد هم عوض میشوند و مصالح اجتماعی را هم در نظر نمیگیرند.
در کل در حال حاضر درباره کابینه احتمالی آقای پزشکیان به سرپرستی آقای ظریف کارگروههایی گذاشته شد و میخواهند عقلانیتی را بهکار بگیرند که مسیر خوبی است.
این نگاه هم که از قومیت و مذاهب در شرایط مساوی استفاده شود، خوب است. در هر صورت اگر ما از نخبگانمان استفاده کنیم، شرایط خیلی بهتری خواهیم داشت.