تولید در آزمون تقسیم سود
میلاد رفیعی ـ دکتری مدیریت مالی از دانشگاه تهران
![]()
سیاست تقسیم سود زمانی اثربخش است که میان بازده نقدی کوتاهمدت و سرمایهگذاری بلندمدت تعادل برقرار شود. در صنایعی چون فولاد، نگهداشت سود برای طرحهای توسعهای با بازده بالا، نهتنها ارزش ذاتی سهام را افزایش میدهد، بلکه وابستگی به منابع پرهزینه را کاهش میکند. تصمیم درباره درصد سود باید مبتنی بر تحلیل و ظرفیت رشد باشد، نه فشارهای مقطعی بازار.
در نظریههای مالی شرکتی، سیاستهای تقسیم سود بهعنوان یکی از ارکان اصلی مدیریت مالی، نقش مهمی در شکلدهی به انتظارات سهامداران و ارزشگذاری شرکتها ایفا میکند. طبق نظریه کلاسیک مودیلیانی و میلر در یک بازار کامل و بدون مالیات، سیاست تقسیم سود تأثیری بر ارزش شرکت ندارد؛ اما در دنیای واقعی، وجود مالیات، هزینههای تامین مالی خارجی و اطلاعات نامتقارن باعث میشود سیاست سود تقسیمی به یکی از تصمیمات استراتژیک مدیریت تبدیل شود.
در شرایطی که شرکت فرصتهای سرمایهگذاری با نرخ بازده بالاتر از هزینه سرمایه در اختیار دارد، نظریه سلسلهمراتب تامین مالی پیشنهاد میکند که شرکتها ابتدا باید از منابع داخلی مانند سود انباشته استفاده کنند. این موضوع بهویژه در صنایعی مانند فولاد، که دارای ماهیت سرمایهبر و چرخههای سرمایهگذاری بلندمدت هستند، اهمیت مضاعف دارد. نگهداشت منابع در شرکت امکان تامین مالی پروژههای توسعهای، افزایش ظرفیت، ارتقای فناوری و ورود به بازارهای جدید را با هزینه کمتر فراهم میکند؛ در حالیکه تقسیم سود بالا ممکن است شرکت را به استفاده از وام یا افزایش سرمایه وادار کند که هر دو با هزینههای مستقیم و غیرمستقیم همراه هستند.
از سوی دیگر، مطابق نظریه سیگنالدهی ثبات در سود تقسیمی نشانهای از اطمینان مدیریت نسبت به چشمانداز سودآوری شرکت تلقی میشود، اما تغییرات شدید و غیرپایدار در سود تقسیمی میتواند موجب سردرگمی بازار و کاهش اعتماد سرمایهگذاران شود. در نتیجه، یک سیاست سود تقسیمی عقلانی و متعادل، که ضمن ارائه بازدهی نقدی به سهامداران، تمرکز اصلی را بر حفظ سرمایه برای رشد بلندمدت بگذارد، نهتنها از منظر تئوریک، بلکه در عمل نیز پایدارترین رویکرد محسوب میشود. همچنین، از دیدگاه مدیریت ارزش، حفظ منابع و سرمایهگذاری مجدد در پروژههایی که دارای نرخ بازده اقتصادی مثبت هستند، منجر به افزایش ارزش فعلی خالص و بهتبع آن افزایش ارزش ذاتی سهم خواهد شد. این امر در بلندمدت به بازده کل بالاتر برای سهامداران میانجامد؛ حتی اگر در کوتاهمدت سود نقدی کمتری دریافت کنند.
در مجموع، یک سیاست تقسیم سود بهینه باید بهشکلی طراحی شود که تعادلی میان نیاز سهامداران به بازده نقدی و نیاز شرکت به منابع داخلی برای رشد ایجاد کند. در شرایطی که فرصتهای رشد و پروژههای توسعهای با نرخ بازده بالا در دسترس هستند، نگهداشت بخشی از سود و کاهش نسبت سود تقسیمی، اقدامی علمی، منطقی و در راستای حداکثرسازی ثروت سهامداران است.
تجربههای تاریخی
در ادبیات مالی و تجربه بازارهای جهانی، شرکتهایی که تمرکز بیش از حدی بر تقسیم سود نقدی داشتهاند، اغلب در بلندمدت دچار عقبماندگی از منظر توسعه زیرساخت، نوآوری و رشد بازار شدهاند. برای نمونه، در دهه ۱۹۹۰ شرکتهای فولادی بزرگ امریکا نظیر U.S. Steel و Bethlehem Steel بهمنظور پاسخگویی به فشارهای کوتاهمدت سهامداران، اقدام به تقسیم بخش قابلتوجهی از سود خود کردند. در همان زمان، شرکتهای آسیایی مانند POSCO در کرهجنوبی و Tata Steel در هند، منابع سود خود را بهجای توزیع، بهصورت هدفمند در توسعه ظرفیت تولید، بهینهسازی فناوری و ورود به بازارهای جدید سرمایهگذاری کردند. نتیجه این دو رویکرد، سرنوشت متفاوت شرکتها بود: شرکتهای امریکایی با افت رقابتپذیری، کاهش سرمایهگذاری و در نهایت ناتوانی در برابر رقبای نوظهور، سهم خود را در بازار جهانی از دست دادند. در مقابل، شرکتهای آسیایی طی یک دهه، ارزش بازار و میزان صادرات خود را چندبرابر کردند.
ارزشافزایی از مسیر سرمایهگذاری
شرکت فولاد مبارکه با درک عمیق از تحولات صنعت جهانی فولاد، امروز مسیر توسعهای بلندمدت را آغاز کرده که میتواند نهتنها سودآوری شرکت را در سالهای آینده افزایش دهد، بلکه نقش شرکت را در اقتصاد ایران و بازارهای بینالمللی تقویت کند.
مرور الگوهای بینالمللی: پوسکو و تاتا استیل
نگاهی دقیقتر به دو نمونه شاخص جهانی POSCO و Tata Steel ما را به درک بهتری از چرایی موفقیت آنها در مقایسه با شرکتهای صرفا توزیعمحور میرساند.
POSCO در ابتدای دهه ۲۰۰۰ باوجود سوددهی قابلتوجه، تصمیم گرفت نسبت سود تقسیمی خود را کاهش دهد و منابع را صرف نوسازی و گسترش خطوط تولید، احداث واحدهای انرژی اختصاصی، و ورود به صنایع پاییندستی کند. طی ۱۰سال، ارزش بازار شرکت بیش از سه برابر شد و صادرات آن به اروپا و امریکا جهش یافت.
Tata Steel نیز در سالهایی که بسیاری از رقبای هندی خود به توزیع سود بالا افتخار میکردند، بخش اعظم منابع خود را صرف خرید شرکتهای خارجی، توسعه معدنداری، و بهینهسازی تولید کرد. نتیجه آن، رشد پایدار در درآمد عملیاتی، تنوع جغرافیایی بازارها، و تبدیلشدن به یکی از بازیگران جهانی فولاد بود.
نتیجهگیری
باتوجه به مبانی علمی مطرحشده در نظریههای مالی، از جمله نظریه سلسلهمراتب تامین مالی، ارزش فعلی خالص پروژهها، و سیگنالدهی، میتوان نتیجه گرفت که سیاست تقسیم سود باید بهگونهای تنظیم شود که تعادلی منطقی میان تامین بازده نقدی برای سهامداران و حفظ منابع برای سرمایهگذاریهای ارزشافزا برقرار شود. در صنایعی مانند فولاد، که فرصتهای رشد و توسعه زیرساختی با نرخ بازده بالا در دسترس است، نگهداشت سود در شرکت نهتنها موجب افزایش ارزش ذاتی سهام در بلندمدت میشود، بلکه وابستگی به منابع پرهزینه خارجی را نیز کاهش میدهد. بنابراین، هرچه سهم بیشتری از سود در شرکت باقی بماند و صرف پروژههای استراتژیک شود، منافع پایدارتری برای سهامداران ایجاد خواهد شد. در نتیجه، درصد تقسیم سود باید متعادل، مبتنی بر تحلیل اقتصادی و متناسب با ظرفیت رشد شرکت باشد، نه صرفا در پاسخ به فشارهای کوتاهمدت بازار.