هوش مصنوعی جای حافظ و شکسپیر را میگیرد؟
احسان رضایی_نویسنده و منتقد ادبی
بنا بر پژوهش آلن تورینگ در سال ۱۹۵۱ میتوان گفت یک ماشین وقتی هوشمند تلقی میشود که بتواند با انسان حرف بزند و ضمن این گفتوگو مخاطب آن تشخیص ندهد که این انسان است که سخن میگوید یا ماشین. این معیار بسیار ساده است اما در عین حال از پیچیدگیهای زیادی برخوردار است، چرا که زبان، ابزار انتقال دانش و احساسات است، اما این محصولی که برای تبادل اطلاعات بشر اختراع شده است، خودش بهاندازه دانشی که میخواهد از طریق آن انتقال دهد، پیچیده است.
اجزای سازنده زبان کلمات هستند و از طرفی اساس کار ماشینهای هوشمند هم محاسبه است؛ در واقع محاسبه حالتهای ممکن در یک اتفاق و اینکه کدامیک از حالتها احتمال وقوع بیشتری دارد؟ حال پرسشی مطرح میشود که آیا ما میتوانیم توالی کلمات را حدس بزنیم؟ پاسخ دقیق این است که خیر؛ چرا که علاوه بر همه واژگانی که در بزرگترین فرهنگنامههای زبانهای زنده دنیا درج شده است؛ همواره واژگان جدیدی زاده میشود و در پس آن معانی جدیدی به وجود میآید، حتی یکی از وجوه عظمت هر ادیبی به این است که چه تعداد واژه و معنای جدید برای واژگان کهن بهکار میبرد.
ویلیام شکسپیر، بزرگترین ادیب زبان انگیسی را در نظر بگیرید؛ پژوهشگران در پژوهشی با یکی حساب کردن کلمات تکراری و همریشه، فهمیدند این نویسنده شهیر انگلیسی کل آثار خود را با ۱۵هزار واژه نوشته است. این بیشترین تعداد واژگانی است که یک نویسنده انگلیسی استفاده کرده است. در رتبه بعدی جان میلتون، خالق «بهشت گمشده» است که کل آثار خود را با ۹هزار واژه و چارلز دیکنز با 5هزار و 700 واژه و در نهایت آگاتا کریستی با ۲۸۶۰واژه تمام آثار خود را نوشتهاند. شکسپیر از 7هزار واژه تنها یکبار استفاده کرده است. حال با این گستردگی زبانی آیا رباتها میتوانند آثار ادبی خلق کنند؟
دانشمندان در پاسخ به این پرسش که آیا ما به این سمت میرویم که ماشینهای داستان را بیش از گذشته بهکار ببریم؟ معتقدند، بهنظر میرسد بله. احتمال میرود داستانهای شاهکاری نخواهیم داشت، به این دلیل که نمونه شاهکارهای ادبی آنقدر زیاد نیست که هوش مصنوعی بتواند تحلیل خوبی از آن داشته باشد؛ اما متون ادبی تولیدشده بهقدری زیاد است که ما با یک بیگدیتا مواجه خواهیم بود و ماشین میتواند این بیگدیتا را تحلیل کند و نتایجی به ما بدهد که حتی فکرش را نمیکردیم به آنها دست یابیم. کازوئو ایشیگوررو، یکی از بزرگترین نویسندگان حال حاضر دنیا، در آخرین سخنرانی خود این مباحث را بیان کرده بود که احتمال میرود، در آینده ماشینهای داستانگو جای نویسندگان را بگیرند و از این اتفاق بسیار خوشحال بود؛ چرا که معتقد است هوش مصنوعی موضوعات را جور دیگر میبیند و مینویسد و این همان هدفی است که ادبیات دارد.
یک رماننویس امریکایی بهنام سیگل ساموئل آزمایشی انجام داد و در پروژهای 2 بخش از رمان خود را به ماشین داد و از آن خواست که ادامه این 2 بخش را بنویسد. در یک بخش ماشین برای این موضوع که چرا گربهها به فرقه مذهبی خاصی از یهودیها تعلق ندارند، طنز جالبی نوشت و در بخشی دیگر فهمید که شخصیت اول رمان غمگین است و دلیل دیگری برای غمگین بودن پیشنهاد داد. نویسنده نتیجه گرفت که ماشین نهتنها خلاقیت نویسندهای را کم نمیکند بلکه زیاد هم میکند و این جمله را بهکار برد که هوش مصنوعی به من کمک میکند تا مانند ماشین فکر نکنم. سلمر برینگجورد، نخستین کسی که یک ماشین داستانگو اختراع کرد، در مقدمه کتابش 3 دلیل برای خلق اختراع خود آورده بود، دلیل نخست این بود که صنعت داستانگویی ما رشد زیادی داشته است و ما بههرحال نیاز به داستانهایی داریم که پاسخگوی صنعت سرگرمی ما باشند و بههمیندلیل ما به ماشینهای داستانگو نیاز داریم. دلیل دوم این بود که نوشتن داستان خوب توسط ماشین باعث میشود، بفهمیم داستان از کجا میآید و شاید به این آرزو برسیم که شکسپیرها و حافظهای دیگری داشته باشیم و سومین دلیل که از همه جالبتر بود، اینکه داستان با احساسات و عواطف و هوش بشری نسبت تنگاتنگی دارد، اگر یک داستان از صفر تولید کنیم، متوجه میشویم که خلاقیت ادبی چیست، احساسات با هوش چه نسبتی دارد و عواطف از کجا میآید؟ همه اینها یعنی اینکه ما میتوانیم انسان را بهتر بشناسیم و همه مکاتب اخلاقی این موضوع را بیان کردهاند که وقتی خودمان را بشناسیم، آدمهای بهتری خواهیم شد، در نتیجه ساختن ماشینهای داستانگو به ما کمک میکند تا آدمهای بهتری شویم.