اصناف و انصاف
ناصر بزرگمهر : نویسنده و روزنامه نگار
به نام او که هرچه بخواهد همان میشود
کافی است در سرزمین ما، در آسمان خدا، یک رعدوبرقی زده شود، بارانی بیاید، سیلی جاری شود، بادی شود، گردبادی باشد، طوفانی شود یا خداینکرده زلزلهای بیاید، جنگی شود و اتفاق طبیعی یا غیرطبیعی رخ دهد.
مردم بدون هیچ درنگی با ماشین و سطل و بشکه و آفتابه در پمپبنزینها به صف میشوند و کیلومترها منتظر میمانند تا 20،10 لیتر بنزین بیشتر بزنند.
متاسفانه همه آنهایی که در این صفهای طویل نان و پنیر و سبزی و بنزین و پول نقد و ترافیک شمال و جنوب ایستادهاند، خواننده اینگونه یادداشتها نیستند، اصلا اهل اندیشه و تفکر نیستند، اینها همان گروه لجبازهایی هستند که حرف، حرف خودشان است و بس.
اما امثال من هم باید بنویسند تا آیندگان بدانند که همه ایران، این مردمی نیستند که با دلیل و بیدلیل در صف میایستند تا بسته سیگاری بگیرند و در همین صفها دود کنند یا یک باک بنزین بزنند و چند کیلومتر دورتر شوند.
چه کسی به آنها گفته است که محل آنها، مورد اصابت گلوله و موشک و بمب و پهپاد یک ناشناخته قرار میگیرد یا نمیگیرد؟
جنگ است و همیشه جنگ با خودش، ویرانی و مرگ و گرانی و نگرانی و هزاربدبختی بههمراه دارد. عقل هم میگوید نیروی انسانی غیرموثر، زنان و کودکان و سالخوردگان از کارزار صحنه جنگ دوری کنند، اگر این گروهها در جادهها هستند، من هم طرف آنها میایستم.
اما گروه دیگر، معمولا سرمایهداران، کارخانهداران، پولداران، کاسبان، ثروتمندان، بانکداران، سیاستمداران و امثالهم هستند که عاشق جنگ و تورم هستند و در چنین شرایطی، ثروت بیشتر میاندوزند، اینها هم از صحنه جنگ دور میشوند و هم در گوشه امن به روزهای فربهتر شدن میاندیشند و برای همین مردم بدبختی که در صف ایستادهاند، نقشه میکشند و امروز تعطیل میکنند و فردا گرانتر میفروشند.
اصناف کلان و خرد، حتی گاهی یک بقالی کوچک بینراهی هم از این موقعیت و شرایط بحرانی سوءاستفاده میکند، اصنافی که یک روز قرار بود حبیب خدا باشند، امروز دست در جیب مردم کرده و یک ریال را بهراحتی، 2ریال حساب میکنند.
تنها یک بقالی ساده نیست که بیسکویت و پفک را گرانتر میفروشد، کارخانهدار، تولیدکننده، بدتر از بقال سر گردنه است، پزشک تحصیلکرده، جراح عالیقدر، مهندس ساختمان، آرشیتکت و برجساز و شهرساز، هنرمند و نقاش تابلوساز، حراج میلیاردی پولشویی، هنرپیشه مطرب، نویسنده کتابساز، ناشر فریبکار، روزنامهنگار خبرساز، معلم نمرهفروش، کارمند زیرمیزگیر، رئیس یقهگیر و هزار شغل دیگر که همه در سراشیبی منافع شخصی و فرهنگ (به من چه)، رو به دره نیستی آینده میدوند.
شاید تغییرات اجتماعی و فرهنگی در چند دهه گذشته، بیشترین تاثیر خود را بر اقتصاد گذاشته باشد یا برعکس، تغییرات اقتصادی بیشترین تاثیر خود را بر فرهنگ و اجتماع گذاشته است. اما هرکدام که باشد، مهمترین اتفاق، سقوط اخلاق انسانی است، راحتتر شدن کلاهبرداری است، آسان شدن دزدی آشکار است، باور کردن رشوهگیری است، نداشتن مسئولیت اجتماعی است، حرکت در جهت خلاف و رفتن به ورودممنوعهاست، نداشتن تعهد شغلی است، کمکاری، گرانفروشی و تجاوز به حقوق همدیگر و هزار درد بیدرمان است.
شرایط تلخی که کسی باور نمیکند از این دست میدهیم و از دستی دیگر میگیریم و برکت را از زندگیمان خارج میکنیم و هر روزمان بهتر از دیروزمان نمیشود.
البته فراموش نکنیم که در همین شرایط تلخ سقوط تعهد و اخلاق، هنوز مردان و زنانی در همه صنوف یافت میشوند که به کمترینهای مادی قانع بوده و به معنویت آرمانی خود وفادار ماندهاند.
هنوز کاسبانی هستند که حبیب خدا باقی ماندهاند و معنای مشتری و سنگ و وزنه دقیق و نان حلال بهخانه بردن را میدانند.
به یاد آوریم که در روزگاری نهچندان دور جوانمردی از دل بازار بیرون میآمد.
میگویند رسم بازاریان قدیم بر این بود که اول صبح وقتی دکان را باز میکردند،
کرسی کوچکی را بیرون مغازه میگذاشتند، نخستین مشتری که میآمد و جنسی به او میفروخت، بلافاصله کرسی را به داخل مغازه میآورد (یعنی دشت نمودم) و مشتری دوم که میآمد و جنسی میخواست حتی اگر خودش آن جنس را داشت، نگاهی به بیرون میکرد که ببیند کدام مغازه هنوز کرسیاش بیرون است و دشت نکرده است، آن وقت اشاره میکرد که برو آن دکان (که کرسیاش بیرون است) جنس را، از او بخر که او هم دشت اول را کرده باشد.
و بدینشکل کاسبان، هوای همدیگر را داشتند و جوانمردی و انصاف در جامعه میچرخید و سفرههای حلال گستردهتر میشد و مشتری هم یاد میگرفت که مهربانتر باشد.
امروز جنگ است، میتوان باانصاف بود یا بیانصاف کاسبی کرد. شغلها مهم نیست، از یک دکان کوچک تا بزرگترین مراکز خرید، از یک کارمند ساده در اداره مالیات و تامیناجتماعی و شهرداری تا دکتر و پزشک و استاد عالیمقام، همه با هم در بسط و گسترش فرهنگ انصاف و بیانصافی نقش داریم. کمی به نقش خودمان در گستردن سفره حلال بیندیشیم.