از بهار تا پاییز انسان؟

ناصر بزرگمهر روزنامه نگار

بزرگمهر

به نام او که هرچه بخواهد همان می‌شود

 اگر تولد آدمی را، جوانه زدن بدانیم، سبزینه وجود و سال‌های بهاری عمر، دوران کودکی و نوجوانی است. و جوانی آغاز شکفتن غنچه زیبایی‌ست، سال‌هایی که برای هر فرد با فرد دیگر متفاوت خواهد بود. کودک روستایی، بچگی نکرده، با گاو و گوسفند و گرگ و مار بزرگ می‌شود و کودک شهری، در جوانی، هنوز ترس‌های کودکی را با خود حمل می‌کند وگاهی از سگ و گربه و سوسک و کبوتر می‌ترسد یا می‌هراسد. تابستان وجود انسان، سال‌های تجربه‌اندوزی است، گرمای دوران کار کردن است، روزهای پس‌انداز کردن است، زمان اندوخته‌های عقلانی است، چل چلی عمری است که زود به پیری می‌رسد. پاییز انسان با بیماری، بیکاری، بازنشستگی، دلزدگی، خستگی، خواب‌آلودگی، دوا، دکتر، درمان و پر از حرف‌های نهفته و نگفته از راه می‌رسد. هرچند کهنسالی و پیری برای یک نفر در 50سالگی و برای دیگری در 80و 90سالگی هم زود است.

من در طول دوران زندگی خودم، جوان‌های پیرشده در زیر بار نادانی را سال‌هاست که در این کلاس و آن محل کار می‌بینم و رنج می‌کشم، آدم‌هایی که نصیحت‌پذیر نیستند، پرمدعای ساکت هستند، زیر بار زندگی زاییده‌اند، آویزان پدر و مادر هستند، حسرت نسل قبل را می‌خورند، روی قبر خالی گذشته نامعلومی سینه می‌زنند، نگاه‌شان به خارجی است، اما عقل و همت‌شان داخلی است. اما پیرمردان ۸۰ ساله‌ای را در فرنگ دیده‌ام که کودکی می‌کنند، پیرزنان ۹۰ساله را دیده‌ام که جوانی می‌کنند، سفر می‌روند، راه می‌روند، حرف می‌زنند، با سگ وگربه زندگی می‌کنند، رنگ را دوست دارند، از سرخ و سبز و آبی و زرد و صورتی لذت می‌برند، لبخند می‌زنند، مشکی رنگ عشق نیست، عشق را تا لحظه مرگ می‌فهمند، عاشقی را دوست دارند.

مردمی را دیده‌ام که خزان زندگی را می‌شناسند، در وسط هر محله، قبرستانی در انتظارشان است، هر روز از کنار آن رد می‌شوند، به دیدن سنگ‌قبرها عادت کرده‌اند، بهشت‌زهرا را در خارج از شهر، دور از چشم اغیار نساخته‌اند، هر محله برای خودش آرامستانی دارد که از کودکی مردم به دیدن آن عادت کرده‌اند، نیازی به پیشواز مرگ رفتن ندارند، اما می‌دانندکه مرگ یک روز به سراغ‌شان می‌آید، به آن فکر نمی‌کنند، صحبتی از رفتن نیست، کودک و نوجوان و جوان و مسن و پیر، همه به زندگی دلبسته‌اند، اما مرگ را هم مثل زندگی باور دارند،اما عجله‌ای برای مردن ندارند.

جهانی را می‌شناسم که فرهنگ شادی، بر فرهنگ غم پیروز است، برای مرده‌های تاریخ تعطیل نمی‌کنند، تولد را جشن می‌گیرند، در همه تقویم، همه تعطیلات برای جشن تولدها و شادی‌هاست. کرونا آمده است که آمده است، خوش آمده است، به‌دنبال راه مبارزه با آن هستند، بیماری آمده است، از آن فرار نمی‌کنند، آن را جنگ جهانی سوم می‌دانند، اما می‌خواهند از آن خاطره بسازند تا برای فرزندان‌شان تعریف کنند، یادشان هست که پدربزرگ‌ها و مادر بزرگ‌های‌شان از جنگ جهانی دوم گفته‌اند.

مردمی را دیده‌ام که شب‌ها ساعت‌شان راکوک می‌کنند و صبح‌ها بیدار می‌شوند، تا به آفتاب سلامی دوباره کنند، زیرا تا شقایق هست، زندگی باید کرد. ساعت‌تان را دوباره کوک کنید، زندگی جریان دارد.

دوران کرونا یا دوران بیماری را یک توقفگاه کنارجاده‌ای یا به‌قول فرانسوی ها (AiRE) محلی برای بنزین زدن، دستشویی رفتن، خوردن، خوابیدن، پا را دراز کردن، بازی کردن بچه‌ها، خستگی درکردن، پر و خالی شدن می‌دانند.

سعی کردم در پایان سال، از بهار تا پاییز زندگی انسان را بنویسم و بگویم ‌که تا شقایق هست، زندگی باید کرد، ساعت‌تان را دوباره کوک کنید، زندگی جریان دارد، عمر زود تمام می‌شود.

متولد می‌شوی، نوزادی تمام می‌شود، کمی بزرگ می‌شوی، کودکی به‌پایان می‌رسد، نوجوانی و جوانی زود می‌گذرد، ازدواج می‌کنی و تولد بچه‌ها و میانسالی و پیرسالی شروع می‌شود وکهنسالی هم در یک چشم‌بهم‌زدن تمام می‌شود، به آخر خط می‌رسی و ناگهان بانگی برمی‌آید که خواجه مرد.

«خوش نگر جانم که او با خود چه برد/ خاک بر قبرش بریزند از پی‌اش

چونکه او، خاک هم برای خود نبرد/ خاک دنیا را نباشد فایده

کارنیکی بایدش با خود ببرد/ نکبت ظلم و ستم بر او بماند

گرچه از ما هرچه بوده او ببرد/ لیک زورگویان عالم غافلند

ناگهان بانگی برآمد خواجه مـرد.»

همه این اتفاقات، از تولد تا مرگ، برای یک انسان حداکثر حدود 70، 80 یا 100سال و برای یک کلاغ و لاشخور و لاک‌پشت 200، 300 سال طول می‌کشد.

حالا حیواناتی هم هستند که همه این گذر عمر برای‌شان یک روز است، خانواده حشره‌های یک‌روزه، کوتاه‌ترین طول دوره زندگی را روی کره زمین دارند. زندگی آنها تنها ۲۴ساعت است و به‌علت طول عمر یک‌روزه‌شان با عنوان (حشرات یک‌روزه) نامیده می‌شوند. مگس‌ها دو هفته و تک‌سلولی‌ها چند ثانیه و صدف هزار سال زندگی می‌کنند و این نشان می‌دهد که زمان یک امر قراردادی برای هر مخلوقی است.

البته ما انسان‌ها، زمان همه حیوانات را با زمان تعیین‌شده خودمان می‌سنجیم، وقتی از طول عمر چندثانیه‌ای یک حیوان و هزارساله یک حیوان دیگر حرف می‌زنیم، این ‌طول عمر تعیین‌شده را با عمر خودمان یعنی انسان سنجش می‌کنیم.

وقتی داریم چند ثانیه را می‌شماریم ۱، ۲، ۳، ۴، ۵ به عدد ۱۰ نرسیده، عمر یک تک‌سلولی تمام می‌شود، یعنی چند ثانیه ما، برای یک آمیب، یک عمر است، زایش و بزرگ شدن و تجدیدنسل کردن و پیر شدن و مردن است. حالا ما گاهی چند ساعت، چندروز، چندماه، چندسال را برای آشنایی، برای لذت بردن، برای شادی، برای یاد گرفتن، برای انسان بودن کم می‌دانیم.

در دنیایی که توی چند ثانیه، حیوانی دیگر متولد می‌شود، بزرگ می‌شود، ازدواج می‌کند، پیر می‌شود و می‌میرد، چرا به چند ساعت، چند روز، چند هفته، چند ماه، چند سال اهمیت نمی‌دهیم.

هرچندثانیه، یک زندگی است، قدر لحظه لحظه آن را در این دوران سخت اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و بیماری‌های ناشناخته بدانیم.

کرونا بیماری آغاز یا پایان قرن ما بود و هست، دردافزا بود، نکبت داشت و دارد، عزیزان ما را از ما گرفت، در آن زمان که دولتمردان ما و جهان، درگیر بازی‌های سیاسی و اقتصادی خودشان بودند و مردم هم، تلاش می‌کردند که هیولای کرونا را به کرونای خوبی تبدیل کنند و راه مقاومت و مبارزه با آن را با نکات ساده فاصله اجتماعی و ماسک و الکل و سایر موارد ابتدایی بیاموزند، ظاهرا گذشت، اما واقعیت این است که همیشه یک بیماری در راه است.

مثلا الان دوران بیماری اقتصادی است، دوران بیماری تحریم است، دوران بیماری گرانی است، دوران بیماری زیاده‌خواهی گرانفروشان است، دوران تورم است، دوران سختی است و باز هم باید به همدیگر کمک کنیم، باید حال همدیگر را خوش کنیم، باید مواظب خودمان باشیم، باید در روابط انسانی دقت کنیم که دل‌های کمتری آزرده شوند.

همه آنها که به لطف خداوند و همین مردم صاحب جاه و جلال و جبروت و سرمایه و ثروت و کارخانه و بانک و مقام و قدرت شده‌اند، می‌توانند در این دوران سخت اقتصادی و شرایط تلخ مردم، با کمی اغماض در سودآوری بیشتر، به جامعه کمک کنند و به دیگران مثل خود و فرزندان‌شان نگاه کنند.

هر بقال و چقال و کاسب و خرده‌فروش و عمده‌فروش و تولیدکننده، می‌تواند در این دوران برای مدتی، برای چند ماه، برای یک سال از سودهای آنچنانی صرف‌نظر کند و محصول خود را به قیمت‌های تمام‌شده و سودهای حداقلی در اختیار هموطنان و همشهریان خود قرار دهد.

شاید با کمی گذشت و پیوستن به جمع انسان‌هایی که سرزمین‌شان را دوست دارند، بتوانیم از این گردنه تاریخی فقر و تنگدستی عبور کنیم. یادمان باشد که وطن تنها یک نام نیست، عاشق می‌خواهد، به بچه‌های دوران جنگ بیندیشیم. در این دوران، حتی اگر نمی‌توانیم در محدوده اقتصادی نقش تعیین‌کننده بازی کنیم، اما حتما می‌توانیم در محدوده دل‌ها تاثیرگذار باشیم.

مشاغل ما همیشه مهم است، هر کارمندی در هر سازمانی می‌تواند با رفتار خودش و کلامی خوش و نگاهی آرامش‌بخش و لبخندی مهربانانه، مراجعه‌کننده و مشتری خود را پاسخگو بوده و او را با خاطره‌ای خوش روانه کند.

همه مدیران و کارکنان سازمان‌های خدماتی چنین وظیفه‌ای دارند، همه ما در خانواده بزرگ دولت و بخش خصوصی و جامعه ایران چنین وظیفه‌ای داریم.

این حداقل کاری است که هر نیروی صف و ستاد می‌تواند در حق اعضای بزرگ خانواده خودش در این ایام سخت معیشتی انجام دهد و حداقل هر مشتری را با نگاه و کلام و لبخندی پذیرا و با کمی گذشت و مهربانی و سود کمتر بدرقه نماید.

سال ۱۴۰۳ را با شرایط پیچیده سیاسی و اقتصادی پشت‌سر گذاشتیم، سال ۱۴۰۴ پیچیده‌تر و سخت‌تر خواهد بود، برای آینده بهتر، همت همگانی می‌طلبد.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین