-

رنج مشترکی که جغرافیا نمی‌شناسد

اولی را زاهدان دیدم، در بلوار مقابل ایستگاه راه آهن بساطی داشت و به خاطر عید نوروز و آمدن تعداد اندکی مسافران نوروزی به شهر، دستبند و گردنبند و زیورآلات صنایع دستی بافت خودش را می‌فروخت.

رنج مشترکی که جغرافیا نمی‌شناسد

آمارها در مورد زنان سرپرست خانوار، زنان کارگر و مهاجر به غایت ناکافی و غیرقابل اعتمادند؛ زنان کارگر در فضای غیرقانونی و غیررسمی اقتصاد در همه جای جغرافیای ایران پراکنده ‌ اند و به تنهایی با تمام دشواری ‌ های زندگی دست ‌ وپنجه نرم می ‌ کنند؛ شاید یکی از نخستین راه ‌ ها برای درک سطحی رنج مشترک این زنان، آنگونه که سیمین یعقوبیان فعال حقوق کارگران می ‌ گوید؛ یک آمارگیری خانوار دقیق با جزییات کامل از زنان سرپرست خانوار و شاغل باشد تا تعداد زنان سرپرست فاقد مسکن و شاغل در اقتصاد غیررسمی و بدون بیمه مشخص شود.زنان سرپرست خانوار از جمله اقشاری هستند که به واسطه جبر روزگار باید مسئولیت ‌ های خود و خانواده را به دوش بکشند، حالا بر اساس آمارهای موجود و ارائه کارشناسی ‌ های تخصصی توسط فعالان این حوزه، هر ساله بر تعداد ایشان افزوده می ‌ شود. لاجرم سیاستگذاری ‌ ها نیز در این خصوص باید حداقل سالی یک بار مورد بازنگری جدی قرار گیرد. عنوان «سرپرست خانوار» زمانی به کار برده می ‌ شود که یکی از اعضای خانوار در خانواده با این مسئولیت شناخته شود. به رسم معمول در صورتی که اعضای خانوار قادر به تعیین سرپرست خود نباشند، مسن ‌ ترین عضو خانوار به عنوان سرپرست خانوار شناخته می ‌ شود، این در حالی است که به طور غالب در خانواده، پدر به عنوان سرپرست خانواده شناخته می ‌ شود، اما بنابر دلایلی چون فوت، طلاق، از کار ‌ افتادگی و معلولیت و یا هر دلیل دیگری که پدر نتواند تأمین و امرار معاش را برعهده بگیرد و مسئولیت بر عهده زن یا دختر خانواده واگذار شود، دیگر آن زن، «سرپرست خانواده» خواهد شد. غالب شغل ‌ هایی که این زنان با آن روزگار سپری می ‌ کنند، نظیر رانندگی در اسنپ، بساط کردن لباس و وسایل خانگی در کوچه و خیابان ‌ ها تا دستفروشی وسایل آرایشی و لباس در واگن ‌ های مترو و... است.در واقع، نداشتن تخصص کافی برای انجام فعالیت ‌ های اقتصادی از یک سو و نبود فرصت ‌ های اشتغال برای این دسته از زنان، آن هم در شرایطی که روزبه ‌ روز بر آمار این افراد اضافه می ‌ شود، اتفاق ناخوشایندی است.

زبان مشترک رنج

اولی را زاهدان دیدم، در بلوار مقابل ایستگاه راه آهن بساطی داشت و به خاطر عید نوروز و آمدن تعداد اندکی مسافران نوروزی به شهر، دستبند و گردنبند و زیورآلات صنایع دستی بافت خودش را می ‌ فروخت. هر دستبند کار دست، فقط ۳۰ تا ۵۰ هزار تومان و هر گردنبند ۸۰ تا ۱۰۰ هزار تومان نرخ داشت. این زن هنرمند بلوچ فقط همین چند روز عید را می ‌ تواند تا اندازه ‌ ای بفروشد، بعد بازار کساد می ‌ شود؛ حداقل خودش نمی ‌ تواند کار دست خودش را بفروشد، واسطه ‌ ها کار دست او را مفت می ‌ خرند و در پاساژهای شهرهای بزرگ و پایتخت به قیمت ‌ های چند برابر نجومی می ‌ فروشند، این زن بیمه و بازنشستگی هم ندارد. با دومی روی نیمکت ‌ های یکی از ایستگاه ‌ های متروی تهران دیدار می ‌ کنم؛ ساعات ‌ های پایانی یک بعدازظهر بهاری ‌ است، برای درمان زخم معده شدید به بیمارستانی در تهران آمده و می ‌ خواهد به اسلامشهر برگردد، او حتی دفترچه بیمه هم ندارد؛ در تمام این سال ‌ ها، یک بیمه ساده دستش نداده ‌ اند اما روی دست ‌ هایش اثرات تیره سال ‌ ها کار سخت در کارگاه ‌ های مختلف از سبزی پاک ‌ کنی تا بسته ‌ بندی قند و مواد غذایی به چشم می ‌ خورد. این دو زن، در دو جغرافیای متفاوت و با دو لهجه مختلف، با زبانی مشترک سخن می ‌ گویند؛ زبان رنج، زبان مشترک زنان کارگر در اقتصادی است که به حال خود رها شده و نظام خشن عرضه و تقاضا از نوع دلالی و واسطه ‌ گری، مناسبات کلیدی آن را تعیین می ‌ کند.

فقدان آمارهای قابل اطمینان

یعقوبیان فعال حقوق کارگران می ‌ گوید: متاسفانه هنوز نمی ‌ دانیم چه تعداد از زنان شاغل، سرپرست خانوار هستند، چه تعداد در اقتصاد غیررسمی مشغول به کارند و چه نرخی از این زن ‌ ها بیمه و حداقل دستمزد ندارند؛ اما براساس شواهد، حداقل ۲ میلیون زن در کشور، در اقتصاد غیررسمی و بدون بیمه و مختصات قانونی کار می ‌ کنند؛ این آمار البته تخمینی است و مسلما زنان بسیاری در آن به حساب نیامده ‌ اند.در میانه دهه ۹۰ ، علی ربیعی وزیر کار وقت، از وجود ۱۰ میلیون کارگر در اقتصاد غیررسمی و بدون بیمه خبر داد که به گفته او در آن زمان، یک ‌ پنجم آنها را زنان تشکیل می ‌ دادند. با این حساب، در آن سال ‌ ها دو میلیون زن در اقتصاد غیررسمی با انواع رنج ‌ ها و استثمارهای ریز و درشت مشغول نان درآوردن برای خانواده بوده ‌ اند و بدون هیچ تردیدی، با توجه به موج ‌ های تورمی و شوک ‌ درمانی ‌ های ارزی پیاپی، نرخ ۲ میلیون نفری «زنان غیر رسمی ‌ کار» افزایش یافته است. از میان این دو میلیون و اندی زن، حتی اگر نیمی نان ‌ آور و یگانه سرپرست خانواده باشند، یعنی بیش از یک ‌ میلیون خانواده در کشور هستند که تنها نان ‌ آور آنها زنان فاقد بیمه و بدون دستمزد رسمی هستند؛ بیش از یک ‌ میلیون خانواده در کشور را زنانی می ‌ گردانند که کارمزدی یا روزمزدی حقوق می ‌ گیرند، عموما خانه ندارند، بیمه تامین اجتماعی شامل حال آنها نمی ‌ شود و همه نوع استثمار را به خاطر گرسنه نماندن فرزندان به جان خریده ‌ اند، از فشارهای روحی و جسمی گرفته تا آزارهای شغلی و موردیِ بسیار در محل کار. یعقوبیان بی ‌ توجهی دولتمردان و نمایندگان مجلس در قبال زندگی این گروه ‌ های در معرض خطر را سوژه انتقاد قرار می ‌ دهد و می ‌ گوید: هیچ زمان به این زن ‌ ها توجهی نشده است؛ هیچ طرح یا لایحه ‌ ای در حمایت از این ‌ ها در دستور کار قرار نگرفته است؛ وقتی مجلس و دولت از مقوله «اشتغال زنان» یا «حمایت از زنان شاغل» سخن می ‌ گویند منظورشان فقط زنانی است که در بدنه دولت مشغول به کار هستند؛ از قوانین زایمان و شیردهی گرفته تا حمایت از امنیت شغلی و کار پاره ‌ وقت؛ هیچ حمایتی از زنان کارگر نمی ‌ شود، حتی زنان کارگر بیمه شده در اقتصاد رسمی، چه برسد به زنان کارگری که بیمه ندارند و نام آنها هیچ کجا ثبت نشده است. یعقوبیان تاکید می ‌ کند «این مقیاس از بی ‌ توجهی در جهان پیشرفته امروز بی ‌ سابقه و البته دردآور است».

سخن پایانی

زندگی کارگران سال ‌ هاست مورد کم ‌ لطفی قرار گرفته و این در حالی است که کشور ‌ های پیشرفته برای نیرو ‌ های کار خود شرایط مساعدی را فراهم کرده ‌ اند. چرا که می ‌ دانند این کارگران هستند که چرخ ‌ های تولید، صنعت و اقتصاد کشور را می ‌ چرخانند، اما در ایران وضعیت کمی متفاوت است. چنانچه با وجود قانون جامع و منسجمی که در حوزه ‌ کار و رابطه کارگر و کارفرمایی داریم شاهد عملکرد مناسبی در این زمینه نیستیم. نبود امنیت شغلی به دلیل قرارداد ‌ های موقت و مشکلات معیشتی و عدم همخوانی هزینه و خرج و مخارج زندگی از مهم ‌ ترین این مشکلات است.علاوه بر مسائلی که همه کارگران کشور با آن دست ‌ وپنجه نرم می ‌ کنند زنان کارگر داستان ‌ های نشنیده ‌ زیادی دارند که قصه سرایان کم ‌ تر به نقل آن می ‌ پردازند.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین