-

نگاهی بر نمایش رامسس دوم

نگاهی بر نمایش رامسس دوم

مهتاب خطیر: در برخورد نخست با تئاتر رامسس دوم به کارگردانی رضا گوران براساس نمایشنامه سباستین تیِری نویسنده معمار، تماشاگر با صحنه‌ای کوچک، سفیدآبی و پفداری روبه‌رو می‌شود که از کف تا دیوارها مستطیل مستطیل مهندسی شده است؛ فضاسازی‌ که تماشاگر بدون پیش‌زمینه و آشنایی به درکی آن‌گونه که باید نمی‌رسد و پیوندش را با ایده هسته‌ای اثر که انتقال حس درگیری‌های ذهنی و اختلال شخصیت‌هاست درنمی‌یابد، اما تماشاگر آشنا با پرسمان‌های ترکیب‌بندی و فضاسازی و دیدگاه نمایشنامه‌نویس از گام زیباشناختی دیداری گذر کرده و دچار کشش‌های حسی و اندیشه می‌شود و همچنان که صحنه‌ای ایمن است برای افتادن‌ها، کشیده شدن‌ها و پرتاب شدن‌های پی‌درپی بازیگرهاست بیننده ربط آن را با اتاق بیمارها با اختلال‌های شدید روانی درمی‌یابد. تیری به روح مکان باور دارد و چون هم معمار و هم نمایشنامه‌نویس بوده این نگاه ترکیبی در کارهای او نمایان است؛ او معماری را نه یک ساختار فیزیکی بلکه صحنه‌ای برای داستان‌ها و رویدادهای اجتماعی می‌داند. در ویلایی دور از شهر میان درخت‌های بسیار زن‌وشوهری سن و سال دار چشم‌به‌راه دختر، همسرش و نوه‌هایشان هستند، اما هیچ‌کس از راه نمی‌رسد به‌جز دامادشان. شخصیتی دارای پیچیدگی‌های عاطفی، ژرف، مبهم و گمراه‌کننده در روابط خانوادگی. او می‌شود مرز میان باور و ناباوری، حقیقت و توهم. تماشاگر مدام نمی‌فهمد داماد راست می‌گوید یا دروغ، پاسخ‌های او به پرسش‌های مادر و پدرزنش دوگانه، روان‌پریشانه و رازآلود شنیده می‌شود. سکسکه مکانیسم کمیک سیاه اجرا را روشن می‌کند و تنش می‌آفریند. جریان گفت‌وگوهای به هم ناپیوسته دلهره‌آور با این رفتار کنترل نشده به موقعیتی خنده‌دار درمی‌آید. چنانکه در پاسخ به نگرانی‌ که از پرسش " نکنه بلایی سرش آورده باشی؟" می‌بارد با عجیب نمایی، آشوب ذهنی و پاسخ‌های نامربوط و دیرهنگام کار را در پیچشی به میدان واژه‌های روزانه آدم‌های جامعه می‌رساند و با واژه‌هایی مانند میمون، جفتک انداختن، گاو، حالش ازم بهم می خوره؛ همچنین با برانگیختن حساسیت و خنده تماشاگر با فشار روانی نهان که کم‌کم در او نهادینه می‌شود او را با ترس، گسست‌های میان گذشته و حال، اختلال حافظه و پیامدهای تراژیکش همدل می‌کند. صدابرداری و گزینش تجهیزات تا حد زیادی روی این روند اثر گذاشته و تمرکز بیننده با نشیندن برخی از جمله‌ها کمرنگ می‌شود، گویی میدان‌های بسیاری تهی از آوا فضای سالن را پرکرده‌اند و تنها رگه‌هایی از آن برای شنیدن در هوا شناور است؛ با این همه، طراحی لباس منطقی، گریم طبیعی، انتخاب خوب موسیقی و زبان بدن اغراق‌آمیز علی شادمان که شتابان روی صحنه پرواز می‌کند این تمرکز را دوباره به کانونش بازمی‌گرداند. داستان یک ریتم تکرارشونده در فاصله زمان‌های متفاوت دارد، ریتمی که در نمایش تندتر شده، تغییر پرده‌ها کمتر، دیالوگ‌ها کوتاه‌تر، تند و تیزتر، شوخی‌هایش گرم‌تر و وابسته‌تر به رفتارهای واکنشی و زبان بدن. برای نمونه در نمایشنامه، داماد یک دانشجوی آرام و مرموز بازنمایی شده اما در اجرا انرژی عصبی بالای او خود کنشگر اختلال و کشمکش است. رضا گوران ریزه‌کاری‌های پر تعلیق و کمیک نوشتار را به‌گونه‌ای کارگردانی کرده که هم تماشاگر را بخنداند و هم دچار ژرف‌اندیشی کند. سایه‌ای بر پیوند خانوادگی می‌افتد، داماد تنهاست و دختر دیرکرده، آیا او را کشته است؟ و درون چاله انداخته؟ چرا یک بیل در صندوق عقب ماشین داماد است؟ چرا گِلی و خونی ست؟ چرا پدرزن بی کنش و بی‌اثر است آن‌هم هنگامی‌که خیلی چیزها را می‌بیند و می‌شنود اما نمی‌پذیرد؟ چون‌که دلخواهش نیست و از تنهایی می‌ترسد؟ چرا می‌کوشد به همسرش بباوراند اشتباه می‌کند و دچار توهم مزمن شکنجه است؟ حقیقت چیست؟ چیزی بزرگ که ما آن را نمی‌بینیم، تنها نشانه‌ها دیده می‌شوند، حقیقت همیشه پنهان است اما تاثیرش آشکار. جمله بازگشت به دایره حقیقت مبهم در اوج سادگی زهرناک است: " میشه برم دستشویی؟" درحالی‌که اسلحه سوی او نشانه گرفته شده. تماشاگر ناخوانده از ته دل می‌خندد اما تماشاگر حرفه‌ای‌تر درگیر لایه‌های زیرین این واقعیت تلخ لبخندی زهرآگینی می‌زند. بندیکت مرده یا نمرده؟ او را با طنابی که به پایش بسته‌شده می‌بینیم درون چاله‌ای خاک می‌شود، عکسی با سربریده‌اش و تا بدنی که داماد از روی شانه‌هایش پیش روی مادر سالخورده‌اش می‌اندازد. پس او قاتل زنجیره ایست، یک روانی ست که خانواده همسرش را شکنجه می‌دهد یا توهمی که در ذهن مادرزن همه‌چیز و همه‌کس را همسوی خود کرده و چشم‌های تماشاگر آغشته به جهان درونی اوست. فلسفه نام‌گذاری نمایش تا پایان علامت سوال می‌ماند و باوجود اشاره و بررسی‌های گاه و بی‌گاه ماهیتش روشن نمی‌شود که یک استعاره یک نماد از قدرت، ابهام، ترس و الهام است. یک کارکرد دراماتیک در صحنه تعرض و شکنجه.

پیچش و تنش در پایان بندی شدید و ناگهانی است و حقیقت را دگرگون می‌سازد، ویدئویی ضبط‌شده پخش می‌شود و تعلیق پس از پایان نیز بدون خوب یا بد بودن ادامه می‌یابد، شاید تا شش ماه بعد! به‌راستی حقیقت چیست؟ واقعیت کدام است؟ چند درصد از آنچه تجربه می‌کنیم حقیقت و چند درصد توهم است؟ نیروی تلقین، خودفریبی، هراس، اندیشه. آیا ما بیشتر نقش بازی می‌کنیم تا اینکه زندگی کنیم؟ 

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین