داستان ازدواج سردار سلیمانی و نظر عجیب او درباره دخترش
داستان ازدواج سردار سلیمانی در اهواز و در زمان جنگ صورت گرفته بود.
به گزارش ستاره پارسی؛ قاسم سلیمانی زادهٔ ۲۰ اسفند ۱۳۳۵ در قنات ملک زاده شد. قاسم سلیمانیدر ۱۳ دی ۱۳۹۸ در بغداد در گذشت.قاسم سلیمانی یک فرمانده نظامی ایرانی بود.قاسم سلیمانی در طول جنگ ایران و عراق و پس از آن تا سال ۱۳۷۶، فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله کرمان بود. سپس، از سال ۱۳۷۶ تا زمان مرگ بهعنوان فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت میکرد. در ۱۳ دی ۱۳۹۸، ارتش ایالات متحده قاسم سلیمانی را به دستور دونالد ترامپ، رئیسجمهور این کشور، در عملیات آذرخش کبود هنگام خروج از فرودگاه بینالمللی بغداد برای انجام دیدارهای رسمی با مقامات عراقی ترور کرد.
حدود ۶۰روز از شهادت مظلومانه سردار دلها حاج قاسم سلیمانی می گذرد. شهادتی که داغش هنوز تازه است و مردم یاد او را می کنند. امروز در ستاره پارسی می خواهیم داستان ازدواج سردار سلیمانی را از زبان پدر یکی از همرزمانش بشنویم. با ما همراه باشید
ماجرای داستان ازدواج سردار سلیمانی
محسن کمالی دهقان به سال ۱۳۶۳ در حصارک کرج متولد شد. محسن با آغاز جنگ سوریه همراه تعدادی دیگر از رزمندگان اسلام به سرزمین شام اعزام شد تا با تروریستهای تکفیری مبارزه کرده و از حرم حضرت زینب (س) دفاع کنند.
سرانجام این شهید عزیز روز ۲۷ فروردین سال ۹۴ در حلب سوریه به شهادت رسید و عنوان اولین شهید مدافع حرم استان البرز را از آن خود کرد. آنچه در ادامه میخوانید روایت دیدار حاج قاسم سلیمانی است با خانواده این شهید که پدرش اینگونه روایت میکند.
داستان ازدواج سردار سلیمانی دراهواز
در یک مراسمی که قرار بود سردار سلیمانی آنجا سخنرانی کند ما هم حضور داشتیم. خودم را به یکی از نزدیکان او رساندم و گفتم حرفی دارم. سردار سلیمانی تا کنون منزل شهدای مدافع حرم در شهرهای مختلف رفته، اما تا به حال به خانه هیچ یک از شهدای استان البرز نیامده است. از او خواستم پیام مرا به حاج قاسم برساند.
مدتی گذشت تا اینکه ۸ فروردین سال ۹۸ مردی با خانه ما تماس گرفت و گفت قرار است فردا سردار سلیمانی به منزل شما بیایند. باورم نمیشد و بسیار هیجان زده و خوشحال بودم. به فرزندانم و عروسها و دامادها زنگ زدم و گفتم فردا چنین مهمانی داریم هر کدام دوست دارید بیایید او را ببینید.
بچهها که همه مشتاق دیدار این سردار محبوب بودند صبح فردا پیش از آمدن سردار خود را به منزل ما رساندند. همه هیجان زده و خوشحال منتظر بودند. مجدد اوایل صبح همان آقا تماس گرفت و گفت سردار تا ۲ ساعت دیگر به منزل شما میرسند.
داستان ازدواج سردار سلیمانی از زبان پدر شهید
همان زمانی که قرار بود، زنگ خانه ما به صدا درآمد، خودم در را باز کردم. سردار بسیار ساده و بدون هیچ تشریفاتی با راننده شان تشریف آورده بودند. یک ماشین پراید و یک تیبا هم همراهشان بود که آنها هم بالا نیامدند. البته راننده هم پایین منتظر ماند و حاج قاسم تنها وارد منزل شد. به قدری صمیمی که گویی سالها با هم رفت و آمد نزدیک داشته ایم. یک ساعتی دیدارشان طول کشید و با تک تک پسرها و دامادها دست دادند.
همسرم پرسید چرا با خانواده تشریف نیاوردید؟ و از سردار خواهش کرد یک بار با آنها بیاید. حاج قاسم گفت راستش همسر من خیلی جایی نمیرود، اما یک دختر دارم که برای خودش چریک است با او میآیم. منظورشان زینب خانم بود. نمیدانم بحث به کجا رفت که همسرم از سردار خواست ماجرای ازدواجش را بیان کند. سردار سلیمانی گفت: زمان جنگ در اهواز بودم که همان ایام خواستگاری رفتم و با همسرم خیلی ساده زندگی مان را شروع کردیم.
به سردار گفتم در یکی از عملیاتها که نیروهای کرمان به اهواز آمده بودند من هم آنجا بودم، اما شما نیامده بودید. سردار گفت: بله من همان موقع مجروح و در بیمارستان بستری بودم. صحبت هایمان خیلی عادی و صمیمی بود با او.
سپس موقع رفتن، چون عید بود به رسم عیدانه هزار تومنیای به ایشان دادم و خواستم برای راننده شان هم ببرند. سردار قبول کرد و به همراهش گفت انگشترها را بیاورید. یک سینی انگشتر آوردند و به همه بچهها گفتند هر کدام یکی بردارید. بعد به سمت همسرم رفت و گفت برای شهادت من دعا کنید. سپس یک هدیه هم به خانمم داد.
دختر سردار سلیمانی چریک است
اول حاج خانم قبول نمیکرد و گفت همین که خودتان به منزل ما آمدین بزرگترین هدیه است. اما سردار گفت وقتی برادری به خواهرش هدیه میدهد خواهر نباید هدیه را رد کند. حاج خانم هدیه را با این حرف قبول کرد. بعد شیرینی و شکلات تعارف کردیم.خانمم گفت برای خانواده هم شیرینی بردارید، اما سردار قبول نکرد، گفت از شکلاتها بر میدارم. یک پلاستیک بیاورید. پلاستیک آوردیم و حاج قاسم چند شکلات ریخت داخل آن و برای همراهان و خانواده اش برد.
موقع رفتن سردار از یکی از پسران من پرسید شهیدتان کجا دفن است؟ پسرم گفت بهشت سکینه بنا به وصیت خودش کنار مزار مادر بزرگم. من در گوشی عکس مزار را نشان دادم. مزار محسن را با آلاچیق مانندی درست کرده بودند. سردار گفت این خوب نیست باید شمایل سنتی داشته باشد و مقبرهای که مشخص شود مزار شهید است. یعنی تا این حد دقیق بودند. بعدها من طرحی دادم و مزار شهید را تغییر دادند.
وقتی حاج قاسم رفت و خبر آمدنشان در شهر پیچید از استاندار گرفته تا همه مسئولین از ما گلایه کردند چرا نگفتید ما هم بیاییم. عذرخواهی کردم و گفتم ببخشید واقعا هم کمبود وقت بود و هم امکانش را نداشتیم.
آمدن سردار سلیمانی به خانه ما یکی از بهترین روزهای زندگی مان بود و برکت حضورشان را به عینه در زندگی خودمان دیدیم. سردار به خانواده شهدا به خصوص خانواده شهدایی که نیروهای خود سردار بودند وابستگی و علاقه خاصی داشتند واینطور نبود که بعد از شهادت بچهها خانواده شان را فراموش کرده باشد.