صلح اقتصادی نیازمند بسترسازی در خاورمیانه است
یک کارشناس حوزه بینالملل میگوید: «پیامدهای امنیتی صلح اقتصادی غیرقابلانکار است، اما صلح اقتصادی نیز نیازمند زیرساختهای سیاسی است که تحت تاثیر زمینههای تاریخی و فرهنگی و مفاهمه است. این دیدگاه که صلح اقتصادی چگونه شرایط را برای امنیت و هژمونی اسرائیل در غرب آسیا فراهم میکند، موضوع و دغدغه اندیشمندان عربی هم هست.»
عفیفه عابدی، عنوان میکند: «برقراری صلح از طریق حل مناقشه تاریخی فلسطین و اسرائیل سالها طول خواهد کشید و به تلاش بینالمللی قابلتوجهی نیاز دارد، اما تحقق یک آتشبس منطقهای فوری باید اولویت اصلی جامعه بینالمللی باشد. یک آتشبس منطقهای موثر و قابلاجرا نخستین زیرساختی است که از طریق نهاد شورای امنیت یا توافق چندجانبه قابلتحقق است.» آنچه در ادامه میخوانید مشروح گفتوگوی صمت با این تحلیلگر مسائل بینالمللی است.
تا یک سال پیش هرچند خاورمیانه در آرامش کامل نبود، اما این سطح از تنشها را هم شاهد نبودیم. پس از 7 ماه از عملیات ۷ اکتبر، تصویر را چگونه ترسیم میکنید؟
جنگ در غزه که پس از حدود ۷ ماه همچنان خطر گسترش به جنگی فراگیر در منطقه و جهان را دارد، بار دیگر آرمان صلح در خاورمیانه را بیدار کرده است. درباره زمینههای صلح در خاورمیانه نظرات مختلفی وجود دارد. عدم تشکیل دولت فلسطینی و فقدان ساختارهای امنیتی و اقتصادی از جمله دلایل عدم تحقق صلح در منطقه است، اما واقعیت این است که عدم تشکیل دولت فلسطینی یا ساختارهای امنیتی و اقتصادی ریشههای تاریخی، فرهنگی، سیاسی و مذهبی عمیقتر دارد که با توافقهای سیاسی و حتی امنیتی قابلحلوفصل نیستند. هرچند تلاشهای مختلف با ایدههای سیاسی و ژئوپلتیکی متفاوت در این باره ادامه دارد. چین از طریق توسعه کریدور پهنه راه به خاورمیانه از یک سو و امریکا از طریق کریدور شرقی-غربی یا معادل همان جاده ابریشم امریکایی ازسوی دیگر این اهداف را با انگیزههای مختلف سیاسی و ژئوپلتیکی دنبال میکنند، اما منطق طرحهای خود را برقراری صلح در منطقه عنوان میکنند.
مصادیقی از روندی که به آن اشاره کردید میتوان نام برد؟
برای نمونه سال گذشته در اجلاس گروه 20 در هند توافق اولیه درباره کریدور شرقی-غربی در دیدار سهجانبه و تفاهم جو بایدن رئیسجمهوری امریکا، ناندرا مودی نخستوزیر هند و محمدبن سلمان ولیعهد عربستان سعودی، شکل گرفت. این ایده بهدنبال ایجاد و اتصال زیرساختهای ارتباطی جنوب آسیا از مسیر غرب آسیا یعنی اتصال کشورهای عربی منطقه به فلسطین اشغالی و دریای مدیترانه و سپس به اروپا و امریکا است که در واقع در متن خود صلح عربی-اسرائیلی ذیل توافقنامه ابراهیم را دنبال میکند؛ با این استدلال که افزایش ارتباطهای تجاری و بازارهاى کشورها به صلح میان آنها کمک میکند، اما برای همین طرح میتوان موانع تاریخی-سیاسی و مذهبی برشمرد. بحث ادغام و ارزشها در فرآیند گسترش دموکراسی، نظامهای سیاسی عربی منطقه را در قبال این طرح مردد میکند. از سوی دیگر طرحهای رقیب نیز وجود دارد.
شاید این روزها حرف زدن از صلح و پایداری در منطقه، آرمانگرایانه به نظر برسد،اما اگر فرض کنیم همکاریهای اقتصادی میتواند گامی مهم در این راستا باشد، چه چالشهایی برای «صلح اقتصادی» میتوان برشمرد؟
پیامدهای امنیتی صلح اقتصادی غیرقابلانکار است، اما صلح اقتصادی نیز نیازمند زیرساختهای سیاسی است که تحت تاثیر زمینههای تاریخی و فرهنگی و مفاهمه است. این دیدگاه که صلح اقتصادی چگونه شرایط را برای امنیت و هژمونی اسرائیل در غرب آسیا فراهم میکند، موضوع و دغدغه اندیشمندان عربی هم هست.در واقع بدون تشکیل دولت فلسطینی، امنیت فلسطین امکانپذیر نیست. چنانچه در سالهای اخیر و در جریان تحولات پس از توفانالاقصی روشن شد که یکی از دلایل این عملیات تحمیل مسئله فلسطین به پروژه عادیسازی روابط دیپلماتیک اسرائیل با کشورهای عربی بود.
برخی از منتقدان وضع موجود جهانی، به نهادهای بینالمللی اقتصادی بدبین هستند و از سوی دیگر نگرش حاکم بر کشورهای غربی از این نهادها دفاع میکنند و حتی عنوان میشود اینها بستری برای صلح خواهند بود. چقدر ماهیت این نهادها را میتوان همسو با کشورهای غربی دانست؟
هرچند جهان دوره مهمی از آزمون کارکردگرایی و پیامدهای سیاسی و امنیتی بهمپیوستگی و تعامل اقتصاد منطقهای و بینالمللی را پشت سر گذاشته، اما واقعیت این تجربیات این بوده که تسلط و هژمونی نهادهای اقتصادی با نام بینالمللی اما دارای ماهیت غربی، به نفع جهان غرب و به ابزاری برای سلطه جهانی آنها تبدیل شده است. بر این اساس نیز باید گفت بین فرآیندهای سیاسی و اقتصادی بینالمللی در دوران تحول نظم نوین جهانی با دورههای قبل بهویژه دوره پس از جنگ سرد تفاوت زیادی وجود دارد؛ زیرا این دغدغه مهم که پیوندهای اقتصادی به افزایش قدرت و تسلط منطقهای کدام بازیگر یا بازیگران کمک میکند، افکار عمومی را به خود مشغول کرده است. در واقع باوجود این دیدگاه که پیوندهای اقتصادی دو یا چندجانبه است، این محافظهکاری وجود دارد. بر این اساس مشاهده میکنیم حتی امریکا که بهدنبال پیوندهای سیاسی و امنیتی کشورهای عربی با اسرائیل است، نسبت به حدود، نحوه و حوزه همکاریهای فنی و اقتصادی با همین کشورها که دههها متحد نظامی امریکا در منطقه بودند محافظهکار است و بر همین مبنا عربستان، قطر و امارات این سیگنال را به امریکا ارسال میکنند که میتوانند تکنولوژی و فناوریهای خود را از چین یا سایر کشورها نیز دریافت کنند. در نهایت روشن است که جریان سرمایه، فناوری و کارآفرینی بینالمللی کلید اصلی نوع صلح سیاسی و امنیتی خواهند بود؛ بهعبارت دیگر صلح میتواند از نوع چینی نیز باشد. در واقع همین نگاه باعث شد چین نقش مهمتری در بازسازی روابط ایران و عربستان داشته باشد. با این حال، این روندهای کلی نیز تحت تاثیر عوامل بسیاری در مناطق مختلف هستند. در غرب آسیا نیز درگیریهای قومی و جنگهای داخلی موازی و متضاد، فرآیندهای ادغام اقتصادی را با مشکلات عمیق استراتژیک مواجه ساخته است. بهنظرم در جایی مثل غرب آسیا یکپارچگی اقتصادی کل منطقه امکانپذیر نیست و شاید در نهایت بلوکهای اقتصادی قابلتحقق باشد.
در ادبیات اقتصادی، از مدل برای ترسیم وضعیت دیگر بسیار استفاده میشود. فکر میکنید برای صلح در غرب آسیا و شمال افریقا، امکان ترسیم یک مدل صلح وجود دارد؟
مدلهای صلح اقتصادی در غرب آسیا را میتوان بهتبع مدلهای امنیتی مطرح برای منطقه به دو نوع تاسیسی و تدریجی و ارگانیک دستهبندی کرد. مدلهای تاسیسی از درون توافقهای دو یا چندجانبه و منطقهای که میتوانند بین قدرتهای سیاسی و امنیتی منطقه ایجاد شوند، شکل میگیرند؛ مثل مدل ایران و عربستان که چین پایه گذاشته، یا عربستان و اسرائیل که امریکا دنبال میکند که میتواند به سایر بازیگران موثر منطقه گسترش یابد. کاملا روشن است این الگوها نیز با دخالت بازیگران خارجی شکل گرفتهاند و بیشتر ضامن منافع بازیگران خاص منطقه و قدرتهای فرامنطقهای خواهند بود. این الگوها همواره متضمن سطحی از تنش و بیثباتی نیز هستند. این در حالی است که الگوی صلح اقتصادی ارگانیک و تدریجی نیز هدفی بلندمدت و به بستری از صلح امنیتی نیازمند است؛ شبیه آنچه ایران و عربستان دنبال میکنند، اما مسلما این هم در سایه نوعی بدبینی با چالشها و تاخیر زیادی مواجه است.
عدهای اقدام اخیر ایران (پاسخ به تجاوز اسرائيل به کنسولگری ایران در دمشق) را اقدامی جهت تغییر توازن قوا در منطقه و به سود صلح ارزیابی میکنند. چنین چیزی چقدر واقعی است؟
برخی در دیدگاهی متناقض معتقدند حمله بیسابقه ایران به اسرائیل میتواند یک پیشرفت بیسابقه در دستیابی به صلح در غرب آسیا ایجاد کند، اما در این باره میتوان سناریوهای مختلفی را مطرح کرد. اینکه این تحول به صلح و بازسازی بیشتر روابط ایران و کشورهای عربی کمک کند، یک سناریو است؛ اینکه این تحول به تسریع صلح عربی-اسرائیلی کمک کند، یک سناریو دیگر است که البته نسبت به سناریوی قبلی از احتمال بسیار کمتری برخوردار است؛ اینکه با دخالت نهادهای بینالمللی چون شورای امنیت سازمان ملل متحد و قطعنامهای الزامآور که خواستار آتشبس فوری در غزه و سراسر منطقه شود، یک سناریو دیگر است که این هم با الزامات زیادی روبهروست که احتمال آن را ناچیز میکند و سناریوی دیگر افزایش تعارض سیاسی و امنیتی و در نتیجه افزایش رقابتهای فنی-اقتصادی و تسلیحاتی است که مسلما در کوتاه و میانمدت نمیتواند به صلح اقتصادی منجر شود.
با این حال پیامد سیاسی و امنیتی حمله ایران نیز قابلتوجه است. چون موازی با تمام نگرانیها درباره تشدید و گسترش جنگ در منطقه، بیشتر اظهارات و مواضع معطوف به پایان جنگ غزه و جلوگیری از رویارویی مستقیم نظامی بین اسرائیل و ایران است. ببینید نقطه مأیوسکننده دیگر این است که در این منطقه همه چیز تحت تاثیر ملاحظات و کنشگری قدرتهای فرامنطقهای است. غرب آسیا که بهنام خاورمیانه شناخته میشود منطقهای است که میتوان آن را یک منطقه جهانی در نظر گرفت. امریکا در جنگ غزه نشان داد هرچند بخش زیادی از سرمایه سیاسی و امنیتی خود در منطقه را از دست داده، اما کماکان قادر به ایجاد فضا و صحنهآرایی است و ایران نیز قدرت خود برای رهبری جبهه مقاومت را بار دیگر ثابت کرد. با این حال اینجا همچنان یک خلأ قدرت وجود دارد که روسیه یا چین میتوانند پر کنند. روسیه بهدلیل درگیر بودن در جنگ اوکراین با محدودیتهایی مواجه است و چین نیز محافظهکاری زیادی برای ورود به رقابتهای ژئوپلتیکی نشان میدهد. با این حال این منازعه در جریان است و روندها در حال شکلگیری هستند.
البته یک حالت میانه نیز احتمال تحقق دارد و آن اینکه باوجود تمام شواهد از ناکارآمدی شورای امنیت سازمان ملل، این نهاد با توافق قدرتها وارد عمل شود و یک قطعنامه الزامآور با موضوع اصلی پایان جنگ در غزه، تصویب کند. شورای امنیت در قطعنامه قبلی خود در ۲۵ مارس که ایالات متحده به آن رای ممتنع داد، نتوانست دستورالعملی الزامآور برای پایان جنگ صادر کند، اما قطعنامه جدید میتواند حداقل شامل مواردی چون درخواست توقف فوری بمباران مستمر غزه و رفح و حتی جنوب لبنان ازسوی اسرائیل، آزادی تمامی گروگانها و بازداشتشدگان اسرائیلی و بازگشت ساکنان غزه فارغ از ارتباط آنها با گروههای مقاومت فلسطینی چون حماس باشد. البته تصویب این قطعنامه هم احتمالا با مقاومت امریکا و اسرائیل مواجه شود، چون آنها چنین قطعنامهای را شکست خود تعبیر میکنند.
دو کشور-دوملتی جدیترین الگویی است که برای سرزمینهای اشغالی طرح میشود. این الگو علیرغم اجماعی که بر سر آن وجود دارد هنوز عملی نشده است. چالشهای این الگو چیست؟
قطعنامه با هدف ایجاد یک راهحل دائمی و عادلانه برای مناقشه اسرائیل و فلسطین و ارائه یک نقشه راه دقیق برای شکلگیری یک کشور مستقل فلسطینی براساس مرزهای ۱۹۶۷ هم با چالشهای عمیقتری مواجه است، به همین دلیل قطعنامه ۱۳۹۷ که سال ۲۰۰۲ تصویب شد راه به جایی نبرد؛ هرچند از این قطعنامه بهعنوان نقشه راه صلح خاورمیانه یاد میشد که در یک ابتکار چهارجانبه دیپلماتیک ازسوی ایالات متحده، اتحادیه اروپا، روسیه و سازمان ملل تهیه شده بود. اما اکنون یک حالت حداقلی دیگر مانند توافق غیرمستقیم اسرائیل و حماس ماهها است از طریق میانجیهای عربی دنبال میشود. براساس این توافق زندگی بهطور تدریجی به غزه بازمیگردد، اما مشکلی از مشکلات فلسطین و غزه حل نخواهد شد و همچنان این زخم باز خواهد ماند تا تحول و بحرانی دیگر.
مگر اینکه تلاش امریکا برای پیمان صلح عربی-اسرائیلی راهحلی برای فلسطین ارائه کند که آن هم با همان چالشهای تاریخی و سیاسی و استراتژیک مواجه است. به هر حال عربستان سعودی اعلام کرد یک راهحل معتبر برای فلسطین پیششرط عادیسازی روابط با اسرائیل است.
در هر صورت مطمئناً صلح از طریق حل مناقشه تاریخی فلسطین و اسرائیل سالها طول خواهد کشید و به تلاش بینالمللی قابلتوجهی نیاز دارد، اما تامین یک آتشبس منطقهای فوری باید اولویت اصلی جامعه بینالمللی باشد. به یک آتشبس منطقهای موثر و قابلاجرا نخستین گام حیاتی است که از طریق نهاد شورای امنیت یا توافق چندجانبه قابلتحقق است.