فریبا شاهسون بازیگر، کارگردان تئاتر، نویسنده و شاعر اهل تهران و متولد ۱۳۵۰ است. او مدرک کارشناسی کارگردانی سینما با گرایش تدوین از مرکز آموزش فیلم سازی(باغ فردوس) و گواهینامه تخصصی بازیگری و کارگردانی از کانون تئاتر بانوان را دارد. شاهسون فعالیتهای هنری بسیاری در کارنامه خود دارد و نویسنده توانمندی است. شاهسون میگوید؛ به دلیل مشکلات اقتصادی، تاکنون نتوانسته نوشتههایش را چاپ کند. در ادامه گفتوگوی خبرنگار گسترش نیوز با فریبا شاهسون را میخوانید.
سال اول دبیرستان توسط آموزش و پرورش در بخش استعدادیابی مورد توجه قرار گرفتم و از همان زمان با آموزش و پرورش منطقه ۱۹ همکاری خود را آغاز کردم و حدود ۴ سال به صورت رایگان، در مناطق محروم عروسکگردانی کردم. چندین تقدیرنامه از آن روزها دارم. عروسکگردانی ما شامل یک تیم دو نفره میشد… مجری که رو به تماشاگران برنامه را آغاز میکرد و من که به تنهایی با چند عروسک پشت پاراوان براساس دیالوگهای مجری و بداهه برنامه را پیش میبردم. همین روش، سبب شد قدرت تخیل من رشد کند و کمک بزرگی برای رشد من بود. در آخرین اجرای عروسکی با چهار عروسک و چهار صدای متفاوت به تنهایی در پشت پاراوان عروسکگردانی کردم که با این اجرا، آخرین تقدیرنامه را گرفتم. بعد از دیپلم، وارد کانون تئاتر بانوان شدم و در رشته بازیگری و کارگردانی تئاتر ثبت نام کردم. به دلیل آشنایی قبلی با کار تئاتر، توانستم نخستین کار حرفهای عروسکی را در کنار خانم سیمین امیریان و امیر دژاکام در تالار محراب انجام دهم. بعد از آن در نمایش «خاله غازه» نقش اول را بازی کردم و خاطرات بسیار خوبی از آن کار دارم. نخستین کاری بود که عروسک در دست من نبود و لباس خاله غازه را بر تن کرده بودم. این کار نقدهای بسیار خوبی داشت و بعد از آن به صورت ممتد در این عرصه، به فعالیت خود در بخشهای مختلف ادامه دادم. یکی از بهترین کارهای من همکاری با خانم فخری خوروش بود که آن روزها آرزو میکردم روزی در هنر بازیگری به تسلط فن بیان خانم خوروش برسم. تسلط خانم فخری خوروش در صحنه تئاتر، مرا شگفتزده میکرد.
نخستین جایزه بازیگری را در نمایش «مضحکه هلو لولو» به کارگردانی سید وحید ترحمیمقدم در سال ۱۳۶۹ در مراسم جشن آیینی سنتی دریافت کردم و دومین جایزه بازیگری را به فاصله کوتاهی در جشنواره فجر در نمایش «داستان آدم» به کارگردانی آقای حسین فرخی که بسیار نمایش خاصی بود، گرفتم. البته تمام بازیگران این نمایش در آن سال موفق به گرفتن تقدیرنامه بازیگری از این نمایش شدند. بهتدریج پای بنده به تلویزیون باز شد. نخستین کار تصویری را به نام «پرستار» با زندهیاد آقای کاسهساز انجام دادم. بعد از مدتی کوتاه در سریال «امام علی» بازی کردم که نقش مقابل زندهیاد حسین پناهی بودم و بلافاصله وارد سریال سیمرغ شدم. در سریال سیمرغ، نقش همسر شهید کشوری را بازی کردم. چندین سال پیش هم در سریال «خاله دنا و شپلک» کار آقای مازیار لرستانی حضور داشتم و آخرین کاری که در تلویزیون به عنوان بازیگر، حضور داشتم، سریال گشت ویژه به کارگردانی جناب مهدی رحمانی بود که در یک قسمت آن بازی کردم.
نخستین کار سینمایی که در آن بازی کردم سال ۱۳۶۹ به نام «خسته نباشید» به کارگردانی محمدرضا عالیپیام بود که هیچوقت مجوز اکران در سینما را نگرفت. بعدها هم در فیلم سینمایی «شیرین، قناری بود» به کارگردانی آقای توحیدپرست بازی کردم که متاسفانه این فیلم سینمایی هم رنگ اکران در سینما را به روی خودش ندید. در چند تله فیلم هم بازی کردم و باید اعتراف کنم در تلویزیون و سینما از اقبال خوبی برخوردار نبودم و نقشی که بتوانم در آن تواناییهای خود را نشان بدهم، به من پیشنهاد نشد، اما در تئاتر فعالیتهای بسیار خوبی انجام دادم.
بیشترین همکاری من در تئاتر با آقای حسین فرخی بود. زمانی که ایشان از من برای نمایش«داستان آدم» دعوت کردند در حال تاسیس یک گروه هنری به نام «اندیشه» بودند. به مرور زمان این گروه هنری شکل گرفت و من هم، عضوی از این گروه هنری بودم.
یکی از افتخاراتم این است که ۳ کار مونولوگ در زمینه تئاتر انجام دادم. نخستین کار مونولوگی که انجام دادم نمایش آذر بود که سال ۱۳۸۸ به کارگردانی آقای حسین فرخی در خانه نمایش اداره تئاتر به اجرای عمومی رسید. این نمایش مونولوگ در ارتباط با پرستاری بود که بر اثر انفجار نارنجک، تمام زیبایی خود را از دست داده، وتوانایی روبهروشدن با این حقیقت، مخصوصا همسرش را ندارد. شروع این نمایش چالشی برای من به عنوان بازیگر ایجاد و دنیای جدیدی از بازیگری را برای من رقم زد که چگونه به عنوان یک بازیگر، میتوانم تماشاگر را تا آخرین لحظهی نمایش، با خود همراه سازم؟
بدون تردید همراهی، حضور و صبر کارگردان این نمایش موجب گشت تا به عنوان بازیگر، کار قابل دفاعی ارائه دهم. در این نمایش، موفق شدم کاراکتر آذر را تقطیع و به سه کاراکتر درونی، بیرونی و نمایشی تبدیل کنم. به فاصله کوتاهی نمایشنامه «آژاکس» را شروع کردم؛ نمایشی به کارگردانی محمدرضا سمیعفر با نگاه و دراماتورژی خاص که بخشی از بازی من مونولوگ بود که بسیار این نگاه ودراماتورژی کارگردان را دوست داشتم.کار سوم، نمایشنامه «توهم» بود که در تئاتر شهر اجرا شد.
نمایش توهم سال ۱۳۸۹ در جشنواره فجر(بخش مهمان) پذیرفته شد و یک اجرا در زمان جشنواره داشتیم و بالاخره پس از سالها پیگیری، در سال ۱۳۹۵ بعد از ۶ سال در تئاترشهر، اجرای عمومی شد. سال ۱۳۹۵ آخرین اجرای کار تئاتر من بود و تا سال گذشته هیچ فعالیت هنری انجام ندادم. سال گذشته نمایش «به ماه ناخنک زدم» که از نوشتههای خودم بود و به شکل کتاب چاپ شده بود، نمایشنامهخوانی شد. مشکل بزرگ تامین مالی و اسپانسر است. تئاتر شهر سالن در اختیارم گذاشت اما مشکل بزرگم اقتصادی است.
از دوره راهنمایی به دلیل تشویق پدرم، عادت به نوشتن خاطرات و کارهای روزانه داشتم. به مرور این عادت بخشی از زندگی عادی من شد. کلاسهای انشا، یکی از بهترین کلاسهایی بود که در طول هفته، برای برگزاری آن لحظه شماری میکردم.
زمانی که در تئاتر مشغول بازیگری بودم، در جلسات نقدی که در تئاتر شهر برگزار میشد با آقای علی سرهنگی آشنا شدم و به پیشنهاد ایشان در ماهنامه فرجاد که تازه تاسیس شده بود شروع به همکاری کردم. کار من گرفتن اخبار هنری تئاتر از مرکز هنرهای نمایشی بود و آقای سرهنگی با متدی که خود ایشان به آن آگاهی داشت مرا ترغیب به نوشتن اخبار هنری کرد. با قبول شدن در دانشگاه آموزش فیلمسازی که زیر نظر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود ناخواسته به دلیل ذیق وقت از ماهنامه فرجاد جدا شدم.
نخستین فیلمنامهای که نوشتم، به اسم «ترلان» بود که بعدها آن را به «بختک» تغییر نام دادم. این فیلمنامه هنوز وجود دارد و آرزو دارم یک روز آن را کارگردانی کنم. ما در دانشگاه همه چیز را تجربی یاد گرفتیم و هیچ چیز به شکل تئوری آموزش داده نمیشد. هنرمندی که قلم برای نگارش در دنیای نویسندگی به دستم داد، زندهیاد آقای نادر ابراهیمی بود. ایشان تخیل مرا، بعد از خواندن یک متن شاعرانه، کشف کرد که در کتاب باغهای کسالت از زحمات ایشان تشکر کردم. هر آنچه از نگارش و مهارت در این فن و هنر دارم از زندهیاد نادر ابراهیمی، آموختهام. آشنایی با آقای حسین پناهی، سبب شد تا در زمینه مطالعه پیشرفت کنم و کتابهای بسیاری را به من معرفی کردند و در حقیقت آشنایی با ایشان موجب گشت تا نگاهی جدید به پیرامون خود داشته باشم. هنرمندی که موجب شد به سمت فلسفه حرکت کنم، مرحوم حسین پناهی بود. از دسته افرادی بودم که همواره پرسش میکردم و هیچگاه مطلبی را چشمبسته قبول نمیکردم. پرسشهای فراوانی کهگاه باعثمیشد ساعتهایی طولانی در سکوت محض بمانم و فقط فکر کنم. در فلسفه موفق شدم به جواب بسیاری از پرسشهایم برسم و از سوی دیگر، هزاران پرسش دیگر برایم ایجاد کرد و هر بار حرکت به سوی یافتن جواب سوالاتم، باعث مطالعات جدیدتر میگشت و همین مطالعات مرا به سمت دنیاهای جدیدتر سوق میداد. مطالعه فردی در فلسفه در طول سالها مرا به جایی رساند که احساس کردم در فلسفه غرق شده و در سیاه چالهای افتادهام.
یک کتاب عارفانه به من معرفی شد و با خواندن آن کتاب، به آرامش رسیدم. یکی از دلایل حرکت به سمت فلسفه، داشتن سوالات بسیاری بود که در جهان هستی با آن مواجه میشدم.
در سال ۱۳۸۴ نخستین مجموعه شعرم را چاپ کردم و در سال ۱۳۸۸ مجموعه شعر « باغهای کسالت» را نوشتم و هنوز نمیدانم در آن سال چه موضوعی مانع چاپ کتابم شد. سال گذشته نیز کتاب «به ماه ناخنک زدم» چاپ شد و منتظر چاپ سوم آن هستم و به دلیل مشکلات مادی صبر کردهام.
فیلمنامه دیگری هم نوشتهام به نام «عزیز قیزقید» که گنجایش ساخت سریال ۳۶ قسمتی را دارد. درباره تاریخ ایل شاهسون است و اگر روزی از ساخته شدن این فیلمنامه تاریخی ناامید شوم قطعا آن را چاپ خواهم کرد. این فیلمنامه بخشی از تاریخ ایران است که اگر به آن پرداخته نشود، بدون تردید بخشی از تاریخ ایران به مرور زمان حذف خواهد شد. نخستین فردی که در جریان این متن قرار گرفت زندهیاد آقای کاسهساز بودند. از گذشته افتخار همکاری با ایشان را داشتم. در یک تئاتر و یک تله فیلم برای ایشان بازی کرده بودم. شبی که به دیدن یکنمایش رفته بودم ایشان را پس از سالها دیدم و در مورد سیناپسی که آماده بود، گفتوگو کردم.
آقای کاسهساز بعد از مدتی تماس گرفتند و خواستند که سیناپس را به دفتر ایشان تحویل بدهم.
بعد از خواندن سیناپس چندین بار جلساتی در دفتر ایشان، برگزار و متن چندین بار خوانده شد و در نهایت تصمیم گرفتند متن را با تهیهکنندگی خودشان به تلویزیون(سیما فیلم) بفرستند. ایشان تهیهکننده معتبری بود و من خوشحال از این اتفاق فرخنده، در انتظار خبری از ایشان ماندم.
چندین ماه گذشت و خبری نشد. در تماسی تلفنی با زندهیاد آقای حسین پناهی در مورد سیناپس ارسالی به تلویزیون گفتم و این که چند ماه است در انتظار خبر هستم و حتی پیگیری کردم اما جواب واضحی به من نمیدهند. قرار شد آقای پناهی که آن زمان در تلویزیون تردد داشتند، پیگیری کنند. بعد از مدتی آقای پناهی به من اطلاع دادند که سیناپس در جلساتی که در تلویزیون برگزار میشود خوانده شده و مطالعهکنندگان، متن را «الف» اعلام کردند اما به دلیل همزمانی با متن کیف انگلیسی، متن شما در اولویت ساخت قرار نگرفته است. خواستم برای گرفتن متن از تلویزیون اقدام کنم که گفتند متن خمیر شده و نیازی به مراجعه شما نیست.
حدود ۱۰ کتاب آماده دارم و باید ویرایشهایش انجام شود.
هزینههای دوکتاب «به ماه ناخنک زدم» و «باغهای کسالت» توسط خودم تامین شد. سالهاست بیکارم و تامین هزینههای چاپ این دو کتاب، در این شرایط اقتصادی، باعث شد تا بارها شکسته شوم و با همان شکستگی به مسیرم ادامه دهم. من در کار هنر پشتوانه نداشتم و ندارم. بارها اشک ریختم و دوباره با تمام ضربهها دوباره بلند شدم و مسیر خود را ادامه دادم. من وام گرفتم تا توانستم چند نسخه کتاب چاپ کنم. امسال هم قرار بود کتابم به نمایشگاه بینالمللی برسد که نرسید و چاپخانه وقت چاپ نداشت. درنتیجه فرصت معرفی کتاب را از دست دادم و این اقدام میتوانست تبلیغات بسیار خوبی برای کتابم باشد. کتاب دیگری که منتظرش هستم، «اپرای خاموش بالرین در قاب پنجره خیس» است. این متن حدود ۸۰ صفحه شده است. منتظر هستم تا هزینههای چاپ را داشته باشم و بتوانم این کتاب را چاپ کنم. مخارج چاپ کتاب خیلی زیاد شده است و من قادر به تامین این هزینهها نیستم.