پنج‌شنبه 13 اردیبهشت 1403 - 02 May 2024
کد خبر: 20489
تاریخ انتشار: 1401/08/25 08:41

آخرین ایستگاه کاغذ و کتاب

رضایی بیشتر مغازه‌اش پر است از روزنامه‌هایی که خیلی هم قدیمی و کهنه نیستند. می‌گوید: «روزنامه‌های نو قیمتشان بیشتر از روزنامه‌های قدیمی و کهنه است.». در میان صحبت‌هایمان پیرمردی وارد مغازه می‌شود.

هوا سرد است. پیرمرد، بارش را زمین گذاشت و هر چه که داخل گونی پلاستیکیاش بود را کف مغازه خالی کرد. مغازهدار هم ابتدا نگاهی کلی به آنچه روی زمین ریخته شده بود انداخت و بعد از کمی چانهزدن بر سر قیمت و وزن، با وی تسویه حساب کرد. برای پیرمرد که فرقی نمیکرد چه چیزی به مغازهدار میفروشد.

 میخواهد بوف کور صادق هدایت باشد یا رمانهای فهیمه رحیمی. چیزی که برای او ارزش داشت وزن کتابهای رنگپریدهای بود که مدتها اسیر قفسه کتابخانهها بودند. هرچه وزن و قطر این کتابها بیشتر باشد، قیمتشان هم بیشتر است. نکته قابلتوجه دیگر این است که این روزها کارخانههای خمیر و مقواسازی بیشتر میزبان کتابهایی میشوند که سالهای زیادی از انتشار آنها نمیگذرد. حالا این واقعیت را هم میتوان گذاشت پای محبوبیت و کیفیت آثار قدیمیتر و هم میتوان آن را اینطور معنا کرد که کتابهای چاپ جدید، چندان چنگی به دل مخاطبانشان نمیزنند.

قفسه مغازههای خرید کاغذ باطله پر شده از کتابهایی که مدتزمان زیادی از انتشار آنها نگذشته است. این درحالی است که با تلاش باطلهفروشان کتابدوست، بسیاری از کتابهای چاپ قدیم دوباره به چرخه مطالعه باز میگردند و از نابودی حوضچههای تخمیر نجات پیدا میکنند.

کتابهای رانده شده

دکانهای خرید کاغذ باطله؛ هرجور کاغذی را میخرند و مغازهدارها خریدار مکتوبات سالهای درس خواندن و چرکنویسهای شب امتحانیات هستند؛ خریدار مجلات و کتابهایت. این دکانها از روزنامههایی تلنبار شده که روزگاری منبع اطلاعات روز بودند؛ همچنین کتابهایی که از همهجا رانده شدهاند و حتی دیگر جایی در قفسه کتابخانههای شهر هم ندارند. درواقع این مغازهها ایستگاه آخر کاغذ و کتاب به شمار میآیند. تمام این کتابها و روزنامهها و چرکنویسها برای آنها یک نام دارد: «کاغذ باطله».  داخل یکی از این مغازهها مردی مسن نشسته است؛ نامش احمد ماندی حبیبآبادی است. ماندی 20 سالی میشود که در این شغل فعالیت دارد و در این حرفه مویی سپید کرده است. اما اگر از خودش پیرسی که جزو قدیمیهای این صنف هستی، میگوید: نه.

ناشران خیلی با ما راحت نیستند

ماندی جزو آن آدمهای ساده روزگار است که با افتخار از دوران شاگردیش در کنار جواد اللهوردی سخن میگوید. اللهوردی بازیکن سابق تیم ملی فوتبال بود که بعد از دوران ورزشش، به این حرفه روی میآورد و امروزه از قدیمیهای خریدوفروش کاغذ باطله است. ماندی هم از جاافتادههای صنفش محسوب میشود؛ به گفته خودش با عشق این شغل را انتخاب کرده و الآن آلودهاش شده است. سر صحبت را با او درباره تهیه کاغذ باطله باز میکنم، میگوید: «مردم بیشتر از ناشران کاغذهای باطله به ما میفروشند. ناشران خیلی با ما راحت نیستند؛ البته ناگفته نماند که برخی از آنها از قدیم تا امروز کتابهایی که دیگر فروش ندارد و یا روی دستشان مانده است را به ما میفروشند اما بیشترشان مستقیما با کارخانههای خمیر و مقواسازی همکاری دارند.»

کتاب خوب را دور نمیاندازند

بخش عمده کار ماندی تفکیک کتابهایی است که از مردم و ناشران میخرد. او میگوید: «هر کتابی را دور نمیاندازم» و منظورش از دور انداختن، کارخانهها خمیر و مقواسازی است. ماندی از بین کتابهایی که میخرد، آنهایی که فکر میکند شاید به درد کسی بخورد را جدا میکند و نگهشان میدارد تا بالاخره کسی پیدا شود و کتاب را با قیمتی پایینتر از قیمت واقعیاش بخرد.

خوراک دستگاههای خمیرسازی

از قفسههای مغازه ماندی پیدا است که بیشتر کتابهایی را نگهمیدارد که چاپ سالهای پیش از انقلاب هستند. خودش میگفت: «کتابهای قبل از انقلاب یا کتابهایی که سانسور نشدهاند، هنوز خریدار دارند و اغلب کتابهایی که تاریخ انتشار جدیدتری دارند، خوراک دستگاههای خمیر و مقواسازی میشوند». ماندی علت اصلی رکود خریدوفروش کاغذ را در سردی خریدوفروش بازاری میداند که شاید محصولاتش از سوی مردم چندان تقاضایی ندارد. وقتی از او درباره روزنامهها نسبت به کتابهایی که برای فروش میآورند میپرسم، میگوید: «مردم روزنامه نمیخوانند، الحمدالله سوبسید کاغذ هم که تا چند سال پیش روزنامهها داشتند، برداشته شد و چاپش افت کرد. وگرنه نمیدانستم با این همه روزنامهای که مردم خوانده بودند و حالا به من میفروختند چه باید بکنم.»

 گویا ترکش افت فعالیت مطبوعات و نشر کشور به کسبوکار ماندی و امثال او هم خورده بود. طبیعی است که هر چه روزنامه و نشریات در کشور کمتر منتشر شوند و تیراژ کتابها از هزار و دو هزار به 500 و بلکه کمتر هم برسد، باعث کسادی کسبوکار ماندیها هم میشود. میگوید: «بازار کساد است و تا جایی که من میدانم بیش از ده الی بیست مغازه خریدوفروش کاغذ باطله در تهران وجود ندارد. بسیاری از ناشران و کتابفروشان و حتی افراد عادی کاغذهای باطله خود را مستقیما به افرادی که با کارخانهها خمیر و مقواسازی همکاری دارند، میفروشند.»

کتاب، کاغذ باطله نیست

چند متر جلوتر از مغازه ماندی، تابلویی زرد پشت حصارهای مغازهای دیگر نمایان است که یکدرمیان حروف جمله «کاغذ باطله خریداریم» پیداست. نام صاحب مغازه محمد بشیری است؛ کمی جوانتر از ماندی. میگفت 20 سال پیش زمانی که تازه کارش را شروع کرده بود، شبها را داخل مغازهاش صبح میکرده است. از جابهجاییها و چیدمان کتابها در قفسهها معلوم است که خرید کتاب و بهاصطلاح خودش، این «کاغذبازیها» برایش کار جذابی است. میگوید: «کتابها برایم کاغذ باطله نیستند؛ آنها را دوست دارم و برایم ارزشمندند.».

 کتابها را بهراحتی نمیفروشم

بشیری در رمان کودکی، علاقه چندانی به کتاب نداشته اما وقتی برحسب اتفاق به این شغل رو آورده، علاقه وافری هم به کتابها پیدا کرده است. میگوید: «در حال حاضر چیزی حدود دو الی سه هزار جلد کتاب خوب دارم که بسیاری از آنها را مطالعه کردهام و علاقه زیادی به کتابهای تاریخی دارم؛ به همین دلیل آنها را بهراحتی به کتابفروشیها نمیفروشم.». بشیری هم مانند ماندی میگفت ناشران چندان کتابهایشان را به آنها نمیفروشند و از زمانی که تیراژ روزنامهها و مطبوعات افت کرده است، بازار کاغذ باطله شرایط مطلوبی ندارد.

 او تمام کتابهایی که در قفسه کتابهایش بود را میشناخت و میدانست که چه کتابی از چه نویسندهای در قفسههایش دارد. میگوید: «کتابهایی که به صورت تک میفروشم، معمولا کتابهایی هستند که دارای ارزش محتوایی بالایی هستند؛ کتابهایی مانند آثار صادق هدایت، احمد کسروی، مشفق همدانی، و ترجمههای محمد قاضی و ذبیحالله منصوری از کتابهایی هستند که زمین نمیمانند.» و جالب آنکه اسم نویسندهای را اضافه میکند که آثارش در کتابفروشیها هم عرضه میشود: احمد آرام. کمیاب بودن کتابهایی که گاهی به آنها میفروشند هم تاثیر بسیاری در سود فروش آنها دارد.

با این شغل آرامش میگیرم

مسلم رضایی؛ 3 سال است که وارد این حرفه شده و تا قبل از این سوپرمارکت داشته است. میگفت با کاغذها راحتترم و کتابهای قدیمی و تاریخی را خیلی دوست دارم. او از سه سال پیش تغییر شغل داده و مغازه خرید کاغذ باطله بازکرده است. وقتی از او درباره پیشینه علاقهاش به کتاب و کتابخوانی میپرسم، میگوید: «از بچگی به کتاب علاقه داشتم به همین دلیل به این شغل رو آوردم». او دردسرهای این شغل را کمتر از اداره سوپرمارکت میداند و کاغذهای باطله آرامش و سود بیشتری نسبت به کالای دیگر برایش دارد.

روزنامه  نو گرانتراست

رضایی بیشتر مغازهاش پر است از روزنامههایی که خیلی هم قدیمی و کهنه نیستند. میگوید: «روزنامههای نو قیمتشان بیشتر از روزنامههای قدیمی و کهنه است.». در میان صحبتهایمان پیرمردی وارد مغازه میشود.

گونی کاغذهایش را کف مغازه خالی میکند و با رضایی حسابوکتاب کاغذهایی که روی زمین ریخته شده بود را میکند.

از او میپرسم معمولا کاغذ باطلهها را از کجا تهیه میکند، در پاسخ به سوالم میگوید: «از ادارهها یا مکانهایی که فکر میکنم کاغذ استفاده میکنند. برخی خودشان میشناسند و ماهانه روزنامهها و کاغذهای باطله را به من میدهند.» آنگونه که پیرمرد میگوید، وی دورهگرد کاغذهای باطله است.

 صحبتهایم با پیرمرد و مسلم رضایی که تمام میشود از کنار این مغازهها رد میشوم. باران میآمد و یکییکی داشتند بساط جلوی مغازهشان را جمع میکردند تا خیس نشوند. به این فکر میکردم که روزی نویسندهای مینشیند و تمام داشتههای ذهنیاش را با علم و هنرمندی روی کاغذها، سیاه میکند و تازه اگر نام و آوازهای داشته باشد، خیلی هم که خوششانس باشد کتابش در قفسه کتابفروشیهای دستدوم جای میگیرد وگرنه در نهایت همین کاغذهای سیاه شده، خوراک دستگاههای خمیر و مقواسازی میشوند؛ یعنی آخرین ایستگاه کاغذ و کتاب.

 


کپی لینک کوتاه خبر: https://smtnews.ir/d/3qagnj