چهارشنبه 12 اردیبهشت 1403 - 01 May 2024
کد خبر: 14349
تاریخ انتشار: 1401/01/22 02:59

راز و نیاز روزانه با معبود

فربود شکوهی (جلوه)

خدایا! 

تو راست ستایش بیکران و بی پایان تو راست. 

تو راست درست‌رفتاری و درست‌کرداری و درست‌گفتاری تو راست. 

درستی را تویی راستی و کژی را تویی کاستی. 

هیچ‌ زبانی، شایستگی ستایندگی و هیچ‌ کرانی، بایستگی بخشایندگی تو را ندارد. 

از این است که ستایندگان، در ستایندگی و بخشایندگان، به بخشایندگی تو در مانند. پس هر ستایشی، تو راست و جهان، پاتْ‌شاهی تو راست. 

هنوز ما نبودیم که تو در دل‌مان نشستی و رنج‌مان خستی.

خدایی تو را سزد که در سرشت، یک‌تایی و در زاب، بی‌هم‌تایی. 

پس

با چندین فروغ و با چندین چراغ، ما را به آیین راست راه‌بری فرمای. 

اگرچه تو راه‌نمای بی‌راه‌نمایی. 

خدایا! 

یکتای بی‌هم‌تایی و در همه ‌حال دانایی و بر همه ‌چیز توانایی و بینایی. 

نه زاده‌ای و نه می‌زایی که زاینده، میرنده است.

نه کس هم‌سر توست و نه تو هم‌سر داری. 

نه فرزند، هستی و نه فرزند داری. 

تویی که شانه به شانه و نه سایه به سایه مایی. 

تواناایم به همان اندازه که چیره‌ایم و پیروزیم به همان اندازه که تواناایم.

بر سر از شرم، گرد و در دل از دریغ، درد و رخ از شرم گناه، زرد داریم. 

پس

از هر چه ز عشق خود، تهی‌دست‌مان و یکباره به بند عشق، پای‌بست‌مان کن.

در کشاکش روزگار ناسازگار ما را در آغوش خویش، پدرام و آرام دار.

زبان‌مان را از بد بسته بدار و روان‌مان زان، رنجه مدار. 

بر ما روزی را فراخ و افزون‌دار. 

خدایا! 

تو آنی که آنی و خود دانی، نه آنی که در بند گمانی. 

تویی که آغاز بی‌انجامی و انجام بی‌آغازی. 

ما ندانیم که «خود» خواهیم و بر ناتوانی «خود» آگاهیم و بر بیچارگی «خود» گواهیم. 

چون خواست، خواست توست ما چه خواهیم؟! 

مردگان، در گورستان خفتگان بیدارند و ما بیدارگان خفته‌ایم و هیچ ندانیم که چه خواهیم؟ 

پس 

ما را چنان کن که چنان باشیم تا مرنجیم و مرنجانیم و دل کس، رنجه و ریش مداریم و مخواریم. 

همواره راه تو را می‌پوییم و از تو یاری می‌جوییم و درباره تو در گفت‌وگوییم.

خدایا! 

تویی که بود و نبود ما از بود توست. 

تویی که خداوند هستی و راستی هستی و از ما، کژی و کاستی نخواستی. 

تویی که از هستی، دم زنی و ما از نیستی. 

از این است که ما راز هستی را ندانیم و در پی آنیم. 

دل‌مان از کار تن به جان آمد و از ما بر ما این زیان آمد.

اکنون

دل‌افگاریم و اسیریم و عشق‌بازیم و در این کار گردن‌ افرازیم.

شادیم به تو و به تو نازیم.

یافتن تو، آرزوی ما و درد عشق تو دوای جان ما، ولی اندر یافتن تو، نه به بازوی ماست. 

پس 

ما را چنان کن که سزاوار آنی، نه آن چنان که سزاوار ماست.

خدایا! 

از در درخواست در آمدیم. 

اگر پیش تو بی‌سر و پای آمدیم، هم به امید تو خدای آمدیم. 

چون «تو» را دیدیم، «خود» را ندیدیم و چون «خود» را دیدیم، «تو» را ندیدیم و تا «تو» پیدا آمدی، پنهان شدیم. 

از این روی، آن‌دم که بی‌ «خود» آییم، چونان خداییم و آن ‌دم که با «خود» آییم، از «تو» جداییم.

دست‌مان گیر تا ما به راه افتیم. چون بی‌چراغ «تو»، ما به چاه افتیم.

بدار شادان ما را به روی و به دل، آبادان بدار.

بگشای دری، مردم دیده‌مان را و پرده پندارمان را بگشای.

زنگ من و ننگ تن را از ما بزدای.

دل گمراه‌مان را راهی بنمای.

به روی زارمان نگاهی بفرمای.

 


کپی لینک کوتاه خبر: https://smtnews.ir/d/36eqyy