سرطان راز نیست، آگاهی است
اکرم امینی-روزنامه نگار
گفتن و شنیدن و خواندن درباره سرطان، نه تنها خجالت و ترس ندارد، بلکه به نفع بیمار و جامعه، به ویژه جامعه درگیر با سرطان و بیماریهای سخت دیگر است. شاید اگر بهار ۱۴۰۰ بود و یادداشت اخیر دکتر خانیکی درباره سرطان پانکراسش را میخواندم، مواجهه دیگری با این خبر میداشتم، مواجههای صرفاً از نوع شوک، تأسف و غم. اما حالا بهار ۱۴۰۱ است، حدود یک سال از درگیریام با سرطان خون میگذرد و این تجربه مرا وامیدارد مواجههام با نوشته استاد درباره بیماریاش، به گونه دیگری باشد که البته شوک و تأسف و غم را نیز در خود دارد.
«گفتوگو با سرطان» و «امید به درمان، بدون خوشبینی» از عبارتهای کلیدی نوشته دکتر خانیکی است. او همانطور که سالها از گفتوگو، تعامل و مدارا، در حوزههای مختلف گفته و نوشته، ایده گفتوگو را به میدان بیماری نیز آورده و این ایده، بسیار قابل توجه و البته درک آن، ضروری است.
اما آنچه در نوشته استاد، توجه مرا بیشتر به خود جلب کرد، جملهای بود که در یک سال گذشته به آن ایمان آوردهام: «هیچ رازی در بیماری سرطان نیست که باید نهفته بماند.» روند درمان در یک سال گذشته، رفت و آمدهای متعدد به بیمارستان و دیدن بیماران و همراهانشان و شنیدن روایتهایشان، به من آموخته است که هیچ رازی در سرطان و هیچ بیماری دیگری نیست که بخواهد پنهان بماند.
شکی نیست که شوک، ترس، غم و ناامیدی، از نخستین واکنشهای بیمار و اطرافیانش به شنیدن خبر بیماریهایی شبیه سرطان است، بیماریای که در فیلمها و کتابها از آن یک تراژدی بینهایت تلخ ساختهاند که با «زیاد وقت نداری» و مو و ابروی ریخته و از ریخت افتادن بیماران همراه است و بیبرو و برگرد به مرگ ختم میشود.
البته که واقعیت چیز دیگری است و این واقعیت را فقط با گفتن و شنیدن و خواندن درباره سرطان یا هر بیماری ترسناک دیگری میتوان به تصویر کشید. اصلاً با همین شناخت است که ترس آدمی میریزد و همراه میشود، چه با سرطان، چه با هر بیماری دیگری که بدانی میتوانی به درمانش امیدوار باشی.
همین حالا در بخش سرطان خون، آدمهایی بستریاند که بیماریشان دیر تشخیص داده شده است، دختران و پسرانی هستند که بیماری خود را نمیپذیرند و انکارش میکنند و زنان و مردانی که از آوردن نام بیماری خود هراس دارند یا خجالت میکشند به دوستان و نزدیکترین کسانشان بگویند چه مهمان ناخواندهای دارند تا مبادا قضاوت شوند. از قضا، بخش زیادی از درمانهای ناموفق یا درمانهای طولانیتر، مربوط به این بیماران است- این را نه بر اساس مطالعه علمی، که بر اساس تجربه زیسته یک سال گذشتهام در بیمارستان میگویم.
اما چه بدی دارد که انسان، از بیماری و رنج خود، بنویسد تا دیگران را آگاه کند؟ همانطور که دکتر خانیکی میگوید، هیچ رازی در بیماری سرطان وجود ندارد و آنطور که تجربه به من ثابت کرده، گفتن و شنیدن و خواندن درباره آن، نه تنها خجالت و ترس ندارد، بلکه به نفع بیمار و جامعه، بهویژه جامعه درگیر با سرطان و بیماریهای سخت دیگر است.
در اولین دوره بستریام برای درمان، با دختر شانزده سالهای از لرستان هم اتاقی بودم. یک روز در اوایل دوره درمانش، همینطور که داروی شیمیدرمانی به او تزریق میشد و همزمان، تماسهای خانواده و فامیل دور و نزدیک را یکی پس از دیگری پاسخ و به آنها بابت اینکه حالش خوب است، دلداری میداد، گفت: من اینجا در آرامش روی تخت دراز کشیدهام، دارو میگیرم و حالم خوب است اما همه فامیل در خانه ما جمع شدهاند و گریه میکنند!
آن جمله و تجربههای مشابه خود و دوستانی که در میان بیماران پیدا کردهام، به من آموخته که فقط دانستن درباره سرطان است که از نگرانیهای بیماران و اطرافیانشان کم و آنها را به جای اضطراب و غم، بر یافتن راهی برای درمان مناسب و کاهش دردها متمرکز میکند. من بنا بر همین آگاهی و تجربه کسب شده، در ماههای گذشته از بیماری و درمان خود نوشتم و مینویسم و حالا، نوشته دکتر خانیکی را با تاکید بر لزوم گفتوگو بر سر سرطان و با این جمله کلیدی که «هیچ رازی در بیماری سرطان نیست که باید نهفته بماند»، تأییدی میدانم بر درست بودن راهی که انتخاب کردهام.
از قضا دکتر خانیکی تنها استادی بود که در دوران دانشجویی در دانشگاه علامه از او نمره ۲۰ گرفتهام و خوشحالم که بیش از ده سال بعد از آن روزها، بی آنکه خود بداند و چنانکه از یک معلم انتظار میرود، دوباره به من آموخت- و البته دوباره نمره قبولی داد!