-
نویسنده<!-- -->:<!-- --> <!-- -->سپیده موسوی-نویسنده و پژوهشگر

تنها موقعیتش پیش‌نیامده است!

سپیده موسوی-نویسنده و پژوهشگر

یکی از منفورترین و ترسناک‌ترین چهره‌های تاریخ که متاسفانه در زمانی نزدیک به ما زندگی می‌کرد هیتلر است. این شخصیت در دل جامعه متمدن اروپا، نشو و نما یافت. جامعه‌ای که با طرح نوینش در انسان‌مداری و تمرکز بر وجه اندیشمندانه‌ بشر، چهارسویی کاملا متفاوت با گذشته را پایه‌ریزی کرد و به انسان، با نگاهی ورای ابعاد روحانی‌اش نگریست. با این حال در دل همین تمدن و از سرزمین فلسفه‌خیزی چون آلمان، فردی به نام هیتلر ظهور یافت که به انسان‌ها، فارغ از ارزش‌های روحانی و ماهوی‌شان تنها بر مبنای یکی از نگرش‌های پرتکرار تاریخ- یعنی نگاه قومیتی- نگریست و یکی از فجیع‌ترین جنایات تاریخ را رقم زد. از این رو هیتلر در نگاه عموم مردم، نه فقط به‌عنوان یک رهبر نظامی بلکه بیشتر به عنوان یک جلاد تاریخی شناخته می‌شود. عنوان فیلم جنگ جهانی سوم، در کنار پوستر اصلی فیلم که تنابنده را در لباس و گریم هیتلر نشان می‌دهد همان اندوه و ترس مواجهه با هیتلر تاریخی را در ذهن مخاطب ایجاد می‌کند. هیتلری که این بار قرار نیست او را در دل فرهنگی دیگر و در میان برگ‌های غبارگرفته تاریخ بیابیم، بلکه می‌توانیم او را در میان مردمان عادی، آرام و کم‌حرف دور و برمان نیز جست‌وجو کنیم. افرادی که شاید عمده زندگی‌شان چیزی به غیر از یک سختکوشی آمیخته با بی‌آیندگی نباشد! گویا سخن عمده فیلمساز هم در همین تصویر نهفته است. او قصد دارد که ما را به بخش تاریک و سایه ناخودآگاه‌مان وصل کند و از هیولای خفته‌ای که می‌تواند در صورت یافتن یک آبشخور لازم سر برآورد و جنایت‌ها به پا کند آگاه‌مان سازد. هیولایی که چه‌بسا در همه انسان‌ها به شکلی بالقوه وجود دارد و از انجام جنایاتی شبیه به جنایات بزرگ‌ترین قاتلان تاریخ نیز ابایی ندارد. از این‌روست که با دیدن جنگ جهانی سوم، مهم‌ترین عبارتی که از خاطرمان عبور می‌کند این است: «همه ما قاتلین بالقوه‌ای هستیم تنها موقعیتش پیش نیامده است». این جمله باعث می‌شود که وجه حیوانی انسان، بار دیگر در مقابل چشمان‌مان نمودار شود. همان توحشی که منجر به آن می‌شود که این موجود زمینی فارغ از غریزه، به فرهنگ، تربیت، اخلاق و قانون نیز نیازمند باشد تا بتواند بر خوی گریزناپذیر خشونتش، کنترل بیشتری نشان دهد. توجه به این وجه از خوی و منش انسانی در نگاه فیلمساز به حدی برجسته است که باعث می‌شود او با هیجانی برخاسته از اندیشیدن به این مسئله و بی‌چون و چرا بودن آن، از فکر کردن به دقایق شخصیت‌پردازی و روند تحول قهرمانش غافل بماند و گمان کند که وجود همین باور، به اندازه کافی معقول و پذیرفتنی است و او می‌تواند برای انجام چنین جنایات موحشی محق به نظر برسد. از این رو در شرایط تاثربرانگیزی که او مطلوبش را از دست داده این وجه درونی بروز می‌یابد و باعث می‌شود که او از انجام هر گناهی (از دزدی گرفته تا قتل) هیچ ابایی نداشته باشد. غافل از اینکه بخش مهمی از لذت بصری و ذهنی و آن جرقه‌ای که بیننده باید در برخورد نهایی با فیلم بگیرد در گرو همان المان‌هایی است که فیلمساز اندک اندک در ذهن بیننده می‌کارد تا او را به مرحله درک از پیام اصلی فیلم برساند و بدین‌گونه پیوند آشکار و پنهان ماجراهای ریز و درشت فیلم را حلقه‌وار به هم متصل کند.

فیلمساز به باور خود، المان‌های کافی را برای این تحولات زمینه‌ای به مخاطب داده است. مثل خبر دادن شکیب از رفتار هم اتاقی‌اش حسن به تهیه‌کننده. زیرا به دنبال آن محل خواب حسن به اتاق گاز لوکیشن منتقل شد و او به جای حسن به اتاق اصلی فیلمبرداری رفت و احساس صاحب قدرت شدن خیلی زود برایش اتفاق افتاد. علاوه بر این، سکانس تلقین کارگردان به شکیب برای پیدا کردن حس بازی در فیلم نیز بسیار کارساز بود زیرا کارگردان به او فهماند که اگر قرار باشد عده‌ای زن و بچه‌اش را تکه‌تکه کنند او در عمل با آنها چگونه باید انتقام‌شان را بگیرد. اینها مهم‌ترین زمینه‌های ذهنی است که سیدی برای ایجاد تحول ذهنی شکیب به بیننده می‌دهد. با این حال اگر بر ابعاد روانکاوی اثر بیشتر بحث می‌شد و فیلم در کنار این موارد، بر الگوی از دست دادن معشوق- مادر هم تمرکز بیشتری نشان می‌داد ما به مراتب با اثر استخوان‌دارتری روبه‌رو می‌شدیم و حلقه‌های زنجیر فیلم را در ذهن‌مان محکم‌تر به هم وصل می‌کردیم. یکی از نقاط اتکای فیلم، تقابل همین سایه‌ها با یکدیگر است زیرا تنها شکیب نیست که هیتلر شده است بلکه کارگردان، تهیه‌کننده و صاحبکاران لادن نیز کسانی هستند که بدون پوشیدن لباس هیتلر ذاتا همچون او هستند و مانند او از کشته شدن هیچ مظلومی هراسی به دل راه نمی‌دهند. از این رو شورش و ناشکیبایی شکیب در ازای این حادثه، وجهی انقلابی و سیاسی را نیز به ماجرا می‌بخشد و او را از لحاظ مقابله با قدرت به مثابه مبارزی نشان می‌دهد که در برابر زور ایستاده است. با این حال جنایت دسته جمعی او در حق همه کسانی که ممکن بود هیچ نقشی در این ماجرا نداشته باشند سیمای او را از وجه قهرمانی‌اش خارج می‌کند و به یک قاتل بی‌رحم که تنها به دنبال محو آثار جنایت است متمایل می‌سازد. از این رو بیننده در پایان فیلم نمی‌تواند با قهرمان فیلم همذات‌پنداری کند و چه بسا کاتارسیس و تزکیه درونی خاصی در او اتفاق نیفتد. زیرا وجه خشونت‌بار تصمیم نهایی او به حدی بالاست که بیننده را تنها با ابهام و ترسی عمیق به حال خود رها می‌کند. در مجموع جنگ جهانی سوم یک ایده تازه و متفاوت در سینمای ایران است و نشان می‌دهد فیلمساز در تلاش است فیلمی فراتر از ابعاد ملی را بسازد و با شخصیتی آشنا به دل سوژه‌ای متفاوت نقب بزند تا بدین سبب روایتگر جنگی جهانی باشد که نه از برخورد انسان‌های ملل مختلف با یکدیگر که از تقابل جهان‌های مختلف انسانی با هم، به وجود آمده است؛ تقابلی که این بار هم می‌تواند به همان اندازه بی‌رحم باشد و جان‌های بی‌گناه دیگری را به کام مرگ بفرستد.

  • avatar کمی نزدیک بین

    نگاهی موشکافانه به امر جمعی از طریق نمونه فردی(فیلم) که بسیار خوب و جامع نسبت به طرفیت رسانه نگاشته و پرداخته شده است

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین