پیوستگی زمان و پویایی اکنون
پریسا حاجی محمدی -دکتری کسب و کار حرفهای DBA
میان این حجم از اطلاعاتی که در طول روز و در میان اغلب کارهایت بررسی میکنی و به آن میپردازی آیا تا حالا شده با کودکت حرف بزنی؟ یا باهاش تعاملی داشته باشی و ذرهای از زمانت رو صرفش کنی؟
تو بسیار باهوشی و توانمند و از پس یزرگترین تخاطرات و بحرانهای روز مره ات بر میآیی اما آیا یرای کودکت هم وقت میگذاری یا بیاهمیت تز کنارش رد میشی؟ اشتباه نکنیها فرزندت رو که با تمام عشق و صمیمیت بزرگش میکنی رو نمیگم، همون گوی پر از احساسات درونت که روانشناسان ازش به کودک درون یاد میکنند رو دارم متذکر میشم. حواست بهش هست؟ تا حالا بغلش کردهای؟ آیا در طول روز شده براش پنج دقیقهای وقت بگذاری؟ نازش کنی؟ حرفش رو بشنوی حتی اگر عمل نمیکنی بگذاری باهات درددل کنه؟ هواش رو داشته باشی تا هوات رو داشته باشه؟ نگاهش کنی و بهش یه لبخند بزنی؟ بهش بگی خدا حفظت کنه دعام کن؟ باهاش بازی کنی که لجبازی باهات نکنه؟ براش وقت بگذاری که دریابدت؟
اینکه همه ما از این درک برخوردار باشیم که قوة حس و ادراک ما حالات مختلفی بخود میگیره از یک تفکر عمیق تغذیه میشه که اول از همه بفهمیم خودمون رو! من وقتی علائم و روحیات و احساسات و عکس العملهای خودم رو نشناسم چطور میتونم با همسرم درک متقابل عمیق ایجاد کنم؟ چطور میتونم با دختر کوچکم که از من میخواد برای سرسره سواری به پارک ببرمش، اوقات خوشی رو بگذرونم تا این پارک رفتن فقط حکم وظیفه نداشته باشه و باعث بشه منم لذت ببرم؟ چطور میتونم به پسرم که برای انتخاب رشتهاش از من کمک میخواد، جوری کمک فکری کنم که فکر نکنه دارم امر و نهی میکنم یا خواستة خودم رو دخیل میکنم؟ چطور میتونم هوای پدر و مادرم اونطور که شایسته است داشته باشم که نه احساس کنند دارم خودنمایی میکنم و حالا که سری تو سرای جامعه پیدا کردهام دارم خودم رو به اونها ثابت میکنم و نه احساس کنند بخاطر مشغلههای روزانهام اونها رو نمیبینم؟
اینها همه و همه در گرو ارتباط عمیق داشتن با کودکی وجودیام است و فقط وقتی محقق میشه که دریافته باشم خودم رو دریابم همة مشکلات اطرافم ناخودآگاه رو به بهبود میره. من که نمیتونم همة مشکلات دنیا رو حل کنم اما میتونم کاری کنم که عمرم با لحظات شیرینتری بگذرانم و این فقط و فقط بستگی به خودم و ارتباطم با درون خودم که کودکی پر از احساس و پر از هیجان است دارد... گاهی بعضی از ما اونقدر از خودمون غافل شدهایم که دیگه کاملاً حس و هیجان و گرمی آغوش و محبت کردن یادمون رفته... گاهی بعضی از ما فقط داریم نقش ربات رو در جامعه در شرکت، سرکار و محیط بیرونمان بازی میکنیم و وقتی قشنگتر میاندیشیم میفهمیم انگار در خانواده هم فقط نقش دستگاه ATM رو خوب بازی میکنیم... نه عزیز من دنیا اینقدرها هم که ما سختش کردهایم صعبالعبور نیست، پیچیدگیهای زیادی دارد اما «گاو نر میخواهد و مرد کهن» این شعر فقط کنایه از این است که متوجه ام کند بایستی بلد باشم چطور زندگی کنم وقتی برای همه ما فقط یکبار فرصت زندگی وجود دارد لحظههایش هم غنیمت است. یک لبخند به روی همه کسانی که از صبح تا شب روی ماهت را میبینند، یک آغوش گرم برای اعضای خانوادهات و یک فنجان چای که با یک گپ و گفت صمیمانه همراه شود؛ همه و همه دانههایی از همین غنیمت دانستن است که هیچ هزینهای هم در دنیای پر از بحران و تورم کنونی ندارد و این کوچکترینها مهیا نمیشود مگر وقتی دنیای درونت و آن کودک معصومی که در وجودت تشنة نقش آفرینی است را هم ارزشمند بدانی و هم به بودنش فضا دهی تا خود را بنمایاند.
اینکه بدانیم دنیای پیرامونمان از دنیای کودک درونمان متأثر است چیزی نیست که اثبات کردنی باشد، بارهای بار همهمان تجربهاش کردهایم... همین گاهی لجبازیها و کج خلقیهایمان، اشتباهاتمان، تصمیم گیریهای غلطمان...و نمونههای بارزی از رفتار سرسختانه
غیر محبت آمیزمان به خود وجودیمان و رفتار ما با کودک درونمان بستگی دارد.
پس با خودت مهربان باش و کودکت را ببر سرسره سواری!