رابطه ماهوی عکس و نور
عکس و نور رابطه ناگسستنی و ماهوی باهم دارند که با توجه سرعت شاتر و وضوح لنز میتواند صحنههای بدیع و کشش لحظه را بهوجود آورد که مرز بین نیستی و هستی را پریشان کند. گاه یک دهم لحظه را چنان است که وقتی به بند کشی و سپس عیانش کنی باید که تماشایش نشینی و سرتاپایش ببینی.
عکاس: ویدا سیدالحسینی
عکس: رنگی، کادر افقی، پسرکی با لباس سپید و بادبادکهای رنگی در حال حرکت بسوی خانمی با چادر سیاه در گورستان.
تقابل مرگ و زندگی و نمایش شان با رنگها و سنگ قبرها، حرکت و سکون امری چندگانه که در یک شات کمال و تمام آن را به تماشا کشانده است. نقش بادکنکها که نشانه تنفس و حیات هستند میتواند برای مخاطب یادآور دو اثر؛ هوای پاریس (اثر مارسل دوشان) و نفس هنرمند (اثر مانزونی) که نشانههای زیستن و اهمیت تنفس و هوا یکی از چهار عنصر اصلیاند باشد. در گام بعدی تقسیم صحنه که با شات مناسب در زمان مناسب به یکسوم و دوسوم عمودی تقسیم شده و هر کارکتر با توجه به نقشش فضای مناسب و متناسب با موقعیتش را اشغال کرده است. فضای سرسبز گورستان و بادکنکهای رنگی متحرک و پسرک با لباس سپیدش گویی که مشعل المپیکاند و او آنها را حمل میکند، علاوه بر حرکت بخشیدن به فضای واقعی عکس تصویر را نیز انرژی و شادمانی بخشیده است. بازیگوشی و رنگ و سرسبزی درختان در کنار انبوه مرگ تضادی را با چاشنی پیروزی زیستن، تناقض و تضاد جالبی را رقم میزند و رانه حرکتی تصویر گشته است. همکناری دو وجه بودن و نبودن و یاد آور یین و یانگ (یگانگی تضادها) با نمایشی شادمانه از تضادها مواجه هستیم. در برابری مرگ و زندگی که هر دو چرخه هستی را رونق و بایستگی میدهند تردیدی نیست که حرکت پسرک بسوی خانم را میتوان تعابیر گوناگونی کرد اما چرا بر طبل شادمانه زندگی نکوبیم و همانند پسرک که بسوی زن و زندگی میدود ما گام برنداریم. یکسوم افقی بالای تصویر در سیطره سبزی درختان پوشیده شده است و ما همین را فالی ساخته که چنین است،
مُرده بُدم زنده شدم، گریه بُدم خنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم و در نهایت؛ تا شقایق هست زندگی باید کرد.
عکاس: منیژه لطفیانی
نقاد: آتوسا دانش اشراقی.
عکس: سیاه و سپید، کادر افقی، سایههای متکثر انسان و درخت! بر دیوار.
در این تصویر سیاه و سفید، سایهها از یک عنصر بصریِ صرف فراتر رفته و به جایگاه نمادهایی فلسفی و روانشناختی دست یافتهاند. هنرمند به کمک کنتراستهای دقیق و چیدمان حسابشده سایهها، فضایی تأملبرانگیز و چندلایه خلق کرده است. در مرکز کادر، حضور دو سایه انسانی برجسته است؛ اما آنچه بیش از همه توجه را جلب میکند، سایهای است که در فضای میانی و بین این دو سایه واضحتر پدیدار شده است. سایه میانی میتواند نمادی از «منِ درونی» یا بخشی از خود باشد که انسان گاه از آن غافل است؛ بخشی که در اعماق روان فرد وجود دارد و در لحظاتی خاص مجال بروز مییابد. این سایه بیانگر لحظهای از مواجهه و آشتی انسان با جنبههای پنهان و سرکوبشده خویشتن است. از سویی دیگر، سایه میانی میتواند بیانگر جهانی موازی باشد؛ جهانی که در آن «منِ فعلی» و «منِ دگر» یعنی همان کسی که میتوانستیم باشیم اما نیستیم، در لحظهای ناپیدا کنار یکدیگر حضور یافتهاند. واقعیتهای موازی و همزمان که ما همواره در مرز بین آنها زندگی میکنیم، و این تصویر به شکلی استعاری یادآور این نکته است. همچنین، دیوار ترکخورده و بافتدار پشت سایهها، میتواند نمادی از شکنندگی روابط و مرز نازک میان هویتها، دنیاها و واقعیتهای گوناگون باشد. در حقیقت، عکاس در این قاب بهسادگی از یک موقعیت بصری بهره گرفته است تا مخاطب را به درکی متفاوت از مفهومِ «بودن» دعوت کند؛ مفهومی که در مرز میان وضوح و ابهام، واقعیت و خیال، خودآگاهی و ناخودآگاهی نوسان میکند و مخاطب را در برابر پرسشی اساسی قرار میدهد: «من کیستم؟»، و مهمتر از آن، «من در کدامیک از این واقعیتها و سایهها، واقعیترم؟»
عکس: مونتاژ، رنگی، کادر افقی، دختری در حال تاب خوردن و نگاهش به تاب خالی پهلوی اش.
عکاس: ماریا شجاعی شجاعی
تضاد فرمانروای مطلق و برانگیزاننده مفهوم و معناهای درون اثر؛ حرکت و سکون، بودن و نبودن و روابط دیالکتیک بین این دو پدیده که با نور پردازی (نور گذاری) هم هاله جذاب و خاصی برایش فراهم آمده و هم این نشانهگذاری رابطه بین دو موضوع نامرتبط را برقرار کرده و سرآغاز داستانهای فراق را فراهم ساخته است. یکسوم عمودی تنش دار و متحرک در برابر دوسوم ساکن از هم برابری موقعیتی و فضای در اختیار و تحت تاثیر قرار گرفتهاش نکتهای همتراز سایر موارد پیشین است. شات و ثبت لحظه دقیق (نگاه دخترک بسمت تاب خالی) علاوه بر جابهجایی جهت نگاه بخش ساکن تصویر را نیز وزن دار و دارای حایز اهمیت ساخته و ارتباط دو بخش عکس را نیز با یک خط محکم دیداری برقرار کرده است. نوع رنگگذاری بر تصویر و پلکان ورودی دعوتی برای تماشا و تفکر برقرار کرده که در نهایت به دیوارهای خانهها که بر آن شکلها و خرابیها رفته است بر میخوریم، گذشتهای که در حال نابودیست و آیندهای که با حضور و بودن دخترک رقم میخورد. هارمونی رنگ و نورپردازی که تصویر را همانند عکسهای قدیمی در آلبومهای دهههای پیشین نشان میدهد هم گذشت زمان را پوشش میدهد و هم حرکت بسوی آینده را که در درون خودش فضا و حرکت و زمان را دارا شده است. حضور زمان و فضا در تصویر برآیندش احساس است که امری مهم در هنرهای تجسمی خصوصا در هنرهای که تصویر تخت (نقاشی، عکس) و تک بعدی است و در پیامدش پرسپکتیو دار شدنش تصویر میگردد، امر مهمی که بگفته داوینچی عنان و سکان نقاشی (تصویر) است. اینک تاب میخورم، در پروازم.
عکس: رنگی، کادر عمودی، مردی در موزه هنرهای معاصر و بازتابش بر حوضچه روغن اثری به نام؛ ماده و تفکر از هنرمند ژاپنی (نوریوکی هاراگوچی).
عکاس: الهام بهرامی
زمانبندی دقیق شات برای قرار گیری شخص در هاله نور و انعکاسش در حوض روغن (ماده و فکر) نکته فنی است که پیچش و عمق به تصویر میدهد و عامل اصلی بحث و گفتوگو درباره اثر فراهم کرده است. خاکستری، زرد و سیاه و سپید چهار رنگی هستند که مبحث فرم و توازن رقم زدهاند نورها همانند هالهای در برگیرنده شخصیت اصلی که بازتابش در خط عمودی مرکز اثر قرار گرفته موثر واقع شدهاند. هاله نور بنوعی هالهای از توهم و ناکجا آباد را در اثر بهوجود آورده خصوصا زمانی که اطلاعی از مکان نداشته باشیم. تیرگی فضا، تنهایی فرد، ستونها و دیوارهای خالی سیمانی و حوض مربع سیاه در پایین که همانند خاستگاه و نگه دارنده همه این موارد فضای وهم است توهم را همچنان پایدار نگه میدارد. رابطه ارگانیک عکس و بخش بازتابی سوژه آن (حوض روغن) و ورود کلمات ماده و فکر لایهای تازه و مباحث تفکر و زبان و نقش زبان و شکل گیری آن را پیش میکشد که به پر رنگ شدن مقوله فلسفه و پیرنگ آن ماده و برآیندش میرسد آنهم از دل تاریکی و اندک نوری که چراغ اندیشیدن را روشن نگه میدارد. مربعی پر از مایع در زیر پا و ستونهای برافراشته اولی نماد زمین و دومی نماد آسمان و مایع که نماد دریا همانا نخستین جلوه گاه زیست و حیات بر کره خاکی! هرچند یادمان هست که روغن است نه آب. جمع هر سه این موارد با انسانی که لحظهای در نور است دمی دیگر در تاریکی و گردش کنان با علامت سوال هایی در ذهنش هرمس وار از آسمان به زمین و سپس به اقیانوس قدم میگذارد گشاینده راهی برای تفسیر و تاویل آنچه ما اکنون درگیرش هستیم شده است، ماده، نور، تاریکی، انسان و تفکر.
سخن پایانی
نور، وضوح، توهم و سپس تاریکی. چهار شات از بودن و نبودن و نقش نور و روشنایی برای دیدن و دریافت جهان. تقابل رنگ و تاریکی بودن یکی نفی دیگری نبردی دائمی در کهکشان و هستی. و اینک انسانی نزدیک میشود و شمع را فوت میکند برای دور بعد و این سرآغازی برای هرمنوتیک نور و تاریکی.