سـهحرف، سـهنگاه
بابک دوشان- منتقد عکس: وقتی عکاس دوربین را جزئی از بدن خود میداند و با آن سخن میگوید تمام احساساتش را در خروجی کار خود میگنجاند و عکسی که میاندازد میشود اثری ماندگار و مانند حرفی که از دل برمیآید، بر دل مینشیند. این فقط تجهیزات نیستند که عکسی خوب میگیرند، این فکر و ایدههای پشت این تجهیزات است که عکس خوب را به وجود میآورند.
نور، صدا، حرکت.عکس بیان همه تن صدا شدن نوازنده است. کادری عمودی که تنگنای جان و رها از تن شدن و تصور همه بانگ شدن را تصویر کرده است. اثر پیش از آنکه با تکنیک نوردهی طولانی(لانگ اکسپرور Long exposure ) انجام شود بارها و بارها در ذهن و جان عکاس نورباران و کادر بندی شده است. او ساعتها و ساعتها همانند هنرمندان کوبیست تمامی زوایا و اطراف سوژه را بررسی کرده است تا سرانجام به شات دلخواه رسیده است. زخمههای نوازنده و انرژی کیهانیاش و یکی شدن این دو نمایش شکوهمند پیش روی ماست. هنرمند میداند تنها صداست که میماند اما چگونه میتوان آن را در یک شات به ثبت رساند. نمایش جزء که نمادی از کل میشود، یک فریم از سمفونی رنج و رنج و رنج. برای نمایش چنین امر پیچیدهای انتخاب نقطه ورود و توقفگاه چشمی نیز پیچیده است! ضربدر روی ساز و در مرکز تصویر، نقطه فوکوس و آغاز همه این قال و مقال. دستی به زخمه و دستی گردن یار. اثر تلفیقی از فرمهای پویا و حرکتهای فریز شده هستند که در خود نگنجیدهاند و ارتعاشات آن پس از خاموشی صحنه پرهیاهو به ما رسیدهاند آنهم در سکوت محض. کادر بسته، تقابل رنگهای آبی و زرد و قهوه ای(سرد و گرم) از دلنشینترین نبردها و از شناخت و فهم هنرمند از کارکرد و تواناییهای ابزارهایش است. عکس نشانه روی درستی چیستی آنچه در جان هنرمند هیاهو انداخته است میباشد، بهراستی چه رنجی و چه امر شادمانهای در چنین ظرف گرانبهایی نهفته است؟ که جان نوازنده و عکاس و مخاطب را به آتش میکشاند. عکس در حقیقت نقش برانگیختگی چنین پرسشهایی است و برانگیزاننده همان موج و تلاطمهای جان هنرمند بهصورت چیستی و کیستی در نزد مخاطبانش آنهم با نیروی و انرژیی که تصویر در هر لحظه به ذهن پمپاژ میکند است. باری این ساز ناکوک را رها میکنم تا:
ما چو چنگیم و تو زخمه میزنی
زاری از ما نه تو زاری میکنی
ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست(مولانا):
عاشق اعتراف را چنان به فریاد آمد که وجودش همه بانگی شد.(شاملو)
اول به من نگاه کن/بعد به من نگاه کن/و بعد، /باز هم مرا نگاه کن(جمال_ثریا).
عکسی روانشناسانه از خودشیفتگی انسان(کارکتر اصلی) و دگرشیفتگان قدرت و محبت(بچهها) و ثبتی ارزشمند از شغل و فرهنگ کوچه که در گذر زمان محو! میشود پیش رویمان است. عکس میتوانسته کمی بستهتر و فقط روی سوژه اصلی متمرکز شود اما آن نگاه مردم شناسی همراه عکاس بوده که ما را با چنین بستر و گستره کمتر دیده شدهای مواجه کند.
نقش پرده پارچهای هم به لحاظ فرمی(رنگ، محل قرارگیری، اندازه و...) و هم به لحاظ فرهنگی(در پرده سخن گفتن، پرده دری، پرده پوشی - اتفاقا اینجا نیز کارکردش همین است! (شخصیت پرده بهدست) و...) بسیار متناسب و مناسب با موضوع و مفهوم عکس درآمیخته است. هفت نگاه چشمی شخصیتها در عکس به طرز جالبی در یک تراز خطی قرار گرفتهاند که با شات بموقع از پراکندگی جلوگیری و وحدت سوژه را نیز حفظ کرده است.
تقسیم و تجزیه رنگها از مرکز( رنگ قرمز پرده - رنگ مشکی لباس مرد) از شگفتیهای اتفاقی اثر هستند که در دوسوی عکس به دختر بچه(لباس قرمز) و پسر بچه(لباس مشکی) ختم میشود. ۴ نگاه شیفته که با گرهخوردگی به نگاه کارکتر اصلی به سوی ما برمیگردد نمایشی موفق از درهم آمیختگی جبروت و قدرت(جنسیت مرد، موقعیت پدری، بزرگتر بودن و...) از سویی و کنجکاوی و ستایش و شفقت از سویی دیگر صحنه را انباشته است. البته با نگاهی به پاهای بدون جوراب و دمپاییپوش این اقتدار که در ژستگیری مرد هم عیان است با فرو پاشی مواجه میشود و از بهترین دوگانههای صحنه است.
صحنه سرشار از تازگی و لحظهای بودن اتفاق است از دست به چانگی پسر بچه نزدیک به کارکتر تا سرک کشیدن پسربچه درون اتاق همه و همه حکایت ((لحظه قطعی)) بودن است. بیسایگی و زمینه روشن و نور مناسب برای ثبت با خلوتی اشیا در صحنه هارمونی جالبی را رقم زده است. اما کادر بندی افقی که چشم و هوش کنجکاو بیننده را به سرک کشیدن در گوشه و کنار عکس میبرد در کنار حفظ رنگ از بهترین انتخابهای هنرمند و نشانه مطالعه بصریاش است. دیوارهای لخت اتاق به همراه خلوت بودن صحنه درون حیاط با توجه به نگاه مستقیم دو کاراکتر به سمت ما بهعنوان قویترین ارتباط از سویی و از طرفی قویترین نقطه رنگی(قرمز و سیاه) در مرکز تصویر نمیتوان این عکس را بدون مطالعه فراموشش کرد و شایسته است که بهعنوان امری فرهنگی و مردمشناسانه از آن یاد کرد، چرا که عکاس دوباره میسازد و ثبت میکند با تکتک شاتهایش از گوشت و خون و مهرش به سرزمین خویش. باری در اثر میتوان از نکات عکاسانه(کثرت و وحدت - نقطه و پراکندگی - سطح و عمق - حرکت جوهری و ایستایی و...) که بسیارند نوشت و یاد کرد، اما میخواهم چشم شوم: همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم(مشیری).
عکسی هوشمندانه و چند وجهی که از قاب بندی متناسب با بیانیه هنرمند آغاز شده است. حذف رنگ برای عدم شلوغی و کادر افقی(با توجه به عمودی بودن مهمترین شیء در تصویر- آینه) برای حفظ تصاویر پشت سر بسیار مناسب و کارآمد شده است.
نوار خاکستری(بخشی از بدنه فلزی) سمت نگاه دختر نقش نگاه دارنده چشم بیننده به عدم خروج از کادر را موفق بوده است.
عکس در حقیقت نگاه در نگاه و انعکاس چند وجهی این چهره و چشمها و نگریستنها است. همه چیز بازتاب است و تنها آینه و شبح آدمهای پشت آینه تاکسی واقعی هستند که در برابر مخاطب است. امر بازیگوشانه و جالب در عکس پیش رو این نکته است که ما در حال تماشای همزمان روبهرو و پشت سر هستیم. امری که در وهله اول تصور میکنیم در حال تماشای توأمانی روبهرو و پشت سر هستیم!.
دولایه دیداری اتفاق افتاده است، لایه اول واضح(شارپ) و لایه دوم محو(فلو) و اتفاق اصلی و احساسی پنهان اثر در همین لایه اول است که خوانش عکس را جالبتر کرده است.
کادر کردن چهره دختر در دایره(نماد معنویت، ابدیت و آسمان) و نمایش سایر افراد در مستطیل(نماد زمین، هستی) پشت سر ماجرا را دارای تضاد درونی نیز کرده؛ بماند که نخستین شلیک با چهره واضح دختر آغاز شده است.
ماجرای وضوح و تاری عکس(شارپ و فلو) کارکردشان همانند ورق زدن صفحات کتاب است؛ از صفحهای به صفحهای چشم را میکشاند و در ادامه ذهن را به صفحات ناپیدای صحنه نیز میکشاند.
انرژی ساکن درون عکس در تضاد مسیر نگاهها منتظر جرقه نخستین است، هر چند این اتفاق دیریست رخ داده است.
عکس در حقیقت از دسته عکسهایی است که نقش عکاس در گرفتن آن موثر و احساس میشود! نه بهعنوان صرفا فشار دهنده شاتر بلکه بهعنوان رقم زننده جرقه اندیشه و ایده در ذهن بیننده از طریق رعایت نکات پیشگفته است که این از نکات مهم در هنر عکاسی است.
باری میشود همه جا چشم شد اما میخواهم گوش شوم: و چشمانت با من گفتند که فردا روز دیگریست.