-

آخرین ایستگاه کاغذ و کتاب

رضایی بیشتر مغازه‌اش پر است از روزنامه‌هایی که خیلی هم قدیمی و کهنه نیستند. می‌گوید: «روزنامه‌های نو قیمتشان بیشتر از روزنامه‌های قدیمی و کهنه است.». در میان صحبت‌هایمان پیرمردی وارد مغازه می‌شود.

هوا سرد است. پیرمرد، بارش را زمین گذاشت و هر چه که داخل گونی پلاستیکی ‌ اش بود را کف مغازه خالی کرد. مغازه ‌ دار هم ابتدا نگاهی کلی به آنچه روی زمین ریخته شده بود انداخت و بعد از کمی چانه ‌ زدن بر سر قیمت و وزن، با وی تسویه حساب کرد. برای پیرمرد که فرقی نمی ‌ کرد چه چیزی به مغازه ‌ دار می ‌ فروشد.

می ‌ خواهد بوف کور صادق هدایت باشد یا رمان ‌ های فهیمه رحیمی. چیزی که برای او ارزش داشت وزن کتاب ‌ های رنگ ‌ پریده ‌ ای بود که مدت ‌ ها اسیر قفسه کتابخانه ‌ ها بودند. هرچه وزن و قطر این کتاب ‌ ها بیشتر باشد، قیمتشان هم بیشتر است. نکته قابل ‌ توجه دیگر این است که این روزها کارخانه ‌ های خمیر و مقواسازی بیشتر میزبان کتاب ‌ هایی می ‌ شوند که سال ‌ های زیادی از انتشار آن ‌ ها نمی ‌ گذرد. حالا این واقعیت را هم می ‌ توان گذاشت پای محبوبیت و کیفیت آثار قدیمی ‌ تر و هم می ‌ توان آن را این ‌ طور معنا کرد که کتاب ‌ های چاپ جدید، چندان چنگی به دل مخاطبانشان نمی ‌ زنند.

قفسه مغازه ‌ های خرید کاغذ باطله پر شده از کتاب ‌ هایی که مدت ‌ زمان زیادی از انتشار آن ‌ ها نگذشته است. این درحالی است که با تلاش باطله ‌ فروشان کتاب ‌ دوست، بسیاری از کتاب ‌ های چاپ قدیم دوباره به چرخه مطالعه باز می ‌ گردند و از نابودی حوضچه ‌ های تخمیر نجات پیدا می ‌ کنند.

کتاب های رانده شده

دکان ‌ های خرید کاغذ باطله؛ هرجور کاغذی را می ‌ خرند و مغازه ‌ دارها خریدار مکتوبات سال ‌ های درس خواندن و چرک ‌ نویس ‌ های شب امتحانی ‌ ات هستند؛ خریدار مجلات و کتاب ‌ هایت. این دکان ‌ ها از روزنامه ‌ هایی تلنبار شده که روزگاری منبع اطلاعات روز بودند؛ همچنین کتاب ‌ هایی که از همه ‌ جا رانده شده ‌ اند و حتی دیگر جایی در قفسه کتابخانه ‌ های شهر هم ندارند. درواقع این مغازه ‌ ها ایستگاه آخر کاغذ و کتاب به شمار می ‌ آیند. تمام این کتاب ‌ ها و روزنامه ‌ ها و چرک ‌ نویس ‌ ها برای آن ‌ ها یک نام دارد: «کاغذ باطله». داخل یکی از این مغازه ‌ ها مردی مسن نشسته است؛ نامش احمد ماندی حبیب ‌ آبادی است. ماندی 20 سالی می ‌ شود که در این شغل فعالیت دارد و در این حرفه مویی سپید کرده است. اما اگر از خودش پیرسی که جزو قدیمی ‌ های این صنف هستی، می ‌ گوید: نه.

ناشران خیلی با ما راحت نیستند

ماندی جزو آن آدم ‌ های ساده روزگار است که با افتخار از دوران شاگردیش در کنار جواد الله ‌ وردی سخن می ‌ گوید. الله ‌ وردی بازیکن سابق تیم ملی فوتبال بود که بعد از دوران ورزشش، به این حرفه روی می ‌ آورد و امروزه از قدیمی ‌ های خریدوفروش کاغذ باطله است. ماندی هم از جاافتاده ‌ های صنفش محسوب می ‌ شود؛ به گفته خودش با عشق این شغل را انتخاب کرده و الآن آلوده ‌ اش شده است. سر صحبت را با او درباره تهیه کاغذ باطله باز می ‌ کنم، می ‌ گوید: «مردم بیشتر از ناشران کاغذهای باطله به ما می ‌ فروشند. ناشران خیلی با ما راحت نیستند؛ البته ناگفته نماند که برخی از آن ‌ ها از قدیم تا امروز کتاب ‌ هایی که دیگر فروش ندارد و یا روی دستشان مانده است را به ما می ‌ فروشند اما بیشترشان مستقیما با کارخانه ‌ های خمیر و مقواسازی همکاری دارند.»

کتاب خوب را دور نمی اندازند

بخش عمده کار ماندی تفکیک کتاب ‌ هایی است که از مردم و ناشران می ‌ خرد. او می ‌ گوید: «هر کتابی را دور نمی ‌ اندازم» و منظورش از دور انداختن، کارخانه ‌ ها خمیر و مقواسازی است. ماندی از بین کتاب ‌ هایی که می ‌ خرد، آن ‌ هایی که فکر می ‌ کند شاید به درد کسی بخورد را جدا می ‌ کند و نگهشان می ‌ دارد تا بالاخره کسی پیدا شود و کتاب را با قیمتی پایین ‌ تر از قیمت واقعی ‌ اش بخرد.

خوراک دستگاه های خمیرسازی

از قفسه ‌ های مغازه ماندی پیدا است که بیشتر کتاب ‌ هایی را نگه ‌ می ‌ دارد که چاپ سال ‌ های پیش از انقلاب هستند. خودش می ‌ گفت: «کتاب ‌ های قبل از انقلاب یا کتاب ‌ هایی که سانسور نشده ‌ اند، هنوز خریدار دارند و اغلب کتاب ‌ هایی که تاریخ انتشار جدیدتری دارند، خوراک دستگاه ‌ های خمیر و مقواسازی می ‌ شوند». ماندی علت اصلی رکود خریدوفروش کاغذ را در سردی خریدوفروش بازاری می ‌ داند که شاید محصولاتش از سوی مردم چندان تقاضایی ندارد. وقتی از او درباره روزنامه ‌ ها نسبت به کتاب ‌ هایی که برای فروش می ‌ آورند می ‌ پرسم، می ‌ گوید: «مردم روزنامه نمی ‌ خوانند، الحمدالله سوبسید کاغذ هم که تا چند سال پیش روزنامه ‌ ها داشتند، برداشته شد و چاپش افت کرد. وگرنه نمی ‌ دانستم با این همه روزنامه ‌ ای که مردم خوانده بودند و حالا به من می ‌ فروختند چه باید بکنم.»

گویا ترکش افت فعالیت مطبوعات و نشر کشور به کسب ‌ وکار ماندی و امثال او هم خورده بود. طبیعی است که هر چه روزنامه و نشریات در کشور کمتر منتشر شوند و تیراژ کتاب ‌ ها از هزار و دو هزار به 500 و بلکه کمتر هم برسد، باعث کسادی کسب ‌ وکار ماندی ‌ ها هم می ‌ شود. می ‌ گوید: «بازار کساد است و تا جایی که من می ‌ دانم بیش از ده الی بیست مغازه خریدوفروش کاغذ باطله در تهران وجود ندارد. بسیاری از ناشران و کتابفروشان و حتی افراد عادی کاغذهای باطله خود را مستقیما به افرادی که با کارخانه ‌ ها خمیر و مقواسازی همکاری دارند، می ‌ فروشند.»

کتاب، کاغذ باطله نیست

چند متر جلوتر از مغازه ماندی، تابلویی زرد پشت حصارهای مغازه ‌ ای دیگر نمایان است که یک ‌ درمیان حروف جمله «کاغذ باطله خریداریم» پیداست. نام صاحب مغازه محمد بشیری است؛ کمی جوان ‌ تر از ماندی. می ‌ گفت 20 سال پیش زمانی که تازه کارش را شروع کرده بود، شب ‌ ها را داخل مغازه ‌ اش صبح می ‌ کرده است. از جابه ‌ جایی ‌ ها و چیدمان کتاب ‌ ها در قفسه ‌ ها معلوم است که خرید کتاب و به ‌ اصطلاح خودش، این «کاغذبازی ‌ ها» برایش کار جذابی است. می ‌ گوید: «کتاب ‌ ها برایم کاغذ باطله نیستند؛ آن ‌ ها را دوست دارم و برایم ارزشمندند.».

کتاب ها را به راحتی نمی فروشم

بشیری در رمان کودکی، علاقه چندانی به کتاب نداشته اما وقتی برحسب اتفاق به این شغل رو آورده، علاقه وافری هم به کتاب ‌ ها پیدا کرده است. می ‌ گوید: «در حال حاضر چیزی حدود دو الی سه هزار جلد کتاب خوب دارم که بسیاری از آن ‌ ها را مطالعه کرده ‌ ام و علاقه زیادی به کتاب ‌ های تاریخی دارم؛ به همین دلیل آن ‌ ها را به ‌ راحتی به کتابفروشی ‌ ها نمی ‌ فروشم.». بشیری هم مانند ماندی می ‌ گفت ناشران چندان کتاب ‌ هایشان را به آن ‌ ها نمی ‌ فروشند و از زمانی که تیراژ روزنامه ‌ ها و مطبوعات افت کرده است، بازار کاغذ باطله شرایط مطلوبی ندارد.

او تمام کتاب ‌ هایی که در قفسه کتاب ‌ هایش بود را می ‌ شناخت و می ‌ دانست که چه کتابی از چه نویسنده ‌ ای در قفسه ‌ هایش دارد. می ‌ گوید: «کتاب ‌ هایی که به صورت تک می ‌ فروشم، معمولا کتاب ‌ هایی هستند که دارای ارزش محتوایی بالایی ‌ هستند؛ کتاب ‌ هایی مانند آثار صادق هدایت، احمد کسروی، مشفق همدانی، و ترجمه ‌ های محمد قاضی و ذبیح ‌ الله منصوری از کتاب ‌ هایی هستند که زمین نمی ‌ مانند.» و جالب آنکه اسم نویسنده ‌ ای را اضافه می ‌ کند که آثارش در کتاب ‌ فروشی ‌ ها هم عرضه می ‌ شود: احمد آرام. کمیاب بودن کتاب ‌ هایی که گاهی به آن ‌ ها می ‌ فروشند هم تاثیر بسیاری در سود فروش آن ‌ ها دارد.

با این شغل آرامش می گیرم

مسلم رضایی؛ 3 سال است که وارد این حرفه شده و تا قبل از این سوپرمارکت داشته است. می ‌ گفت با کاغذها راحت ‌ ترم و کتاب ‌ های قدیمی و تاریخی را خیلی دوست دارم. او از سه سال پیش تغییر شغل داده و مغازه خرید کاغذ باطله بازکرده است. وقتی از او درباره پیشینه علاقه ‌ اش به کتاب و کتاب ‌ خوانی می ‌ پرسم، می ‌ گوید: «از بچگی به کتاب علاقه داشتم به همین دلیل به این شغل رو آوردم». او دردسرهای این شغل را کمتر از اداره سوپرمارکت می ‌ داند و کاغذهای باطله آرامش و سود بیشتری نسبت به کالای دیگر برایش دارد.

روزنامه نو گران تراست

رضایی بیشتر مغازه ‌ اش پر است از روزنامه ‌ هایی که خیلی هم قدیمی و کهنه نیستند. می ‌ گوید: «روزنامه ‌ های نو قیمتشان بیشتر از روزنامه ‌ های قدیمی و کهنه است.». در میان صحبت ‌ هایمان پیرمردی وارد مغازه می ‌ شود.

گونی کاغذهایش را کف مغازه خالی می ‌ کند و با رضایی حساب ‌ وکتاب کاغذهایی که روی زمین ریخته شده بود را می ‌ کند.

از او می ‌ پرسم معمولا کاغذ باطله ‌ ها را از کجا تهیه می ‌ کند، در پاسخ به سوالم می ‌ گوید: «از اداره ‌ ها یا مکان ‌ هایی که فکر می ‌ کنم کاغذ استفاده می ‌ کنند. برخی خودشان می ‌ شناسند و ماهانه روزنامه ‌ ها و کاغذهای باطله را به من می ‌ دهند.» آنگونه که پیرمرد می ‌ گوید، وی دوره ‌ گرد کاغذهای باطله است.

صحبت ‌ هایم با پیرمرد و مسلم رضایی که تمام می ‌ شود از کنار این مغازه ‌ ها رد می ‌ شوم. باران می ‌ آمد و یکی ‌ یکی داشتند بساط جلوی مغازه ‌ شان را جمع می ‌ کردند تا خیس نشوند. به این فکر می ‌ کردم که روزی نویسنده ‌ ای می ‌ نشیند و تمام داشته ‌ های ذهنی ‌ اش را با علم و هنرمندی روی کاغذها، سیاه می ‌ کند و تازه اگر نام و آوازه ‌ ای داشته باشد، خیلی هم که خوش ‌ شانس باشد کتابش در قفسه کتاب ‌ فروشی ‌ های دست ‌ دوم جای می ‌ گیرد وگرنه در نهایت همین کاغذهای سیاه شده، خوراک دستگاه ‌ های خمیر و مقواسازی می ‌ شوند؛ یعنی آخرین ایستگاه کاغذ و کتاب.

دیدگاهتان را بنویسید

بخش‌های ستاره دار الزامی است
*
*

آخرین اخبار

پربازدیدترین