و خبرنگاری عشق است
کیمیا ملکی- روزنامهنگار
روز خبرنگار؛ روز هنرمندانی عاشق که این حرفه برای بسیاری از آنها نان و آب نشد. باز هم ۱۷ مرداد آمد و میرود و تا سال آینده همین حوالی ما به صندوقچه تاریخ میپیوندیم. دیگر نه نامی از ما برده میشود و نه نشانی. البته گاهی خود خبرنگار سوژه خبر میشود؛ شاید بهواسطه یک رویداد تلخ یا که شیرین یا مرگ در تنهایی. ۱۷ مرداد که میشود هر کس که ما را می شناسد و خبرنگار حساب مان می کند، پیامک تبریک روز خبرنگار می فرستد؛ بدون اینکه از دردهای ما اطلاع داشته باشد.
خبرنگاری حرفهای است سراسر عشق با رسالتی بزرگ اما همزمان محکوم به سکوت. اگر بخواهم همه سختیهای شغلم را در یک کلمه خلاصه کنم، میگویم: «عشق» همین و بس! تنها یک خبرنگار میداند دلیل اینکه شغل خبرنگاری از مشاغل سخت جامعه محسوب میشود چیست و استرس، سختی، تخصص، مهارت، درگیری فکری برای نگاشتن یک خبر یا گزارش را تنها خود خبرنگار درک میکند. حال ما که قرار است برویم و با برف سال آینده بیاییم که همان روز خبرنگار ۱۴۰۳ است، لااقل این بار کمی از خودمان بگوییم. هر بار از دیگران نوشتیم تا شاید باری از دوش آنها برداریم و روزنه امیدی باشیم؛ آنجا که نگاهی در انتظار نور است. این بار جسارت کرده و از خودمان نوشتیم؛ از دغدغههایمان، دلواپسیهایمان، وقت کم آوردنهایمان، پاسخ نگرفتنهایمان...
فقط کافی است در همین گوشه و کنار شخصی متوجه شود که شغل من خبرنگاری است؛ طوری نگاهم میکند که انگار مهمترین و بهترین شغل را دارم. اصلا شاید این خاصیت خبرنگاری است که از دور دل میبرد و از نزدیک روزی صد بار ما را در استرس غوطهور میکند. تا به حال جای ما بودهاید؟ از همان ساعتهای ابتدایی روز موجی از اخبار به گوشمان میرسد؛ گاهی یکی از یکی تلختر. اصلا مگر این روزگار خبر خوش هم برای ما گذاشته است؟ بعد ما میمانیم و کام تلخی که از درد مردم به جا مانده و باز هم همان سکوت مطلق و اظهارنظرهای بیطرفانه. اینجاست که با هر کلمهای که مینویسیم صدایی از درونمان میگوید «سینه مالامال درد استای دریغا مرهمی»
درد ما که یکی دو تا نیست؛ خود غم نان داریم و از درد مردم میگوییم. هنوز برای خودمان هم سوال است که وقتی خبرنگاری خود غرق در مشکلات است و از فردای خود خبر ندارد، چگونه میتواند از دریای مشکلات مردم بنویسد و به آنها امید دهد. ما خود سینهسوختگان همین داغیم؛ پس چگونه آتش درون مردم را خاموش کنیم و به آنها امیدواری بدهیم! اما هرگز یادمان نمیرود که ما باید برای همیشه در کنار مردم بمانیم و در هر روزی از مشکلات و سختیهای آنان بنویسیم. این هرگز از اصول این حرفه سخت و سنگین جدا نخواهد شد؛ حتی اگر درگیر کوهی از مشکلات باشیم. در بین ما خبرنگاران زیادی هستند که باوجود درد و رنجهای مکرر، همواره بر اصل و اساس خود باقی ماندند، منافع مردم را به منافع شخصیشان ترجیح دادند و از درد آنها بهجای دفاع از مسئول نوشتند.
اصلا زمانی یک خبرنگار ارج و قرب خواهد داشت که از مردم بنویسد و برای رفع مسائل و مشکلاتشان در تلاش باشد؛ اما دردهای خودش چه! درست در جایی که ما درد مردم را فریاد میزنیم و میخواهیم صدای آنها باشیم گاهی بهجای پاسخگویی، انتقاد و پیشنهادمان در نطفه خفه میشود. در آخر نیز با آن همه سوالهای بیجواب باید مطلبی آماده کنیم که نه سیخ بسوزد و نه کباب یا حتی شاید در مواقعی «به جهنم که سیخ میسوزد، اما ابدا کباب نباید بسوزد! »
با این همه سکوت اجباری، روزگار بر ما سخت میگذرد و نمیتوان عمق دردها را شناخت و آنها را شکافت. میخواهم مشتی را از خروار دردها بازگو کنم. یادی کنم از سالی که بر ما خبرنگاران گذشت. امسال سال دشواری بود که بر ما گذشت؛ آخر نفهمیدیم که ما خبرنگاران آن انسانهای شریف، سختکوش و هنرمند هستیم یا گرگهایی در لباس بره! گاهی خسته میشویم و کناره میگیریم؛ حالا آنچه میبینیم دستهایی است که مدتهاست قلمفرسایی نکردند. سختی ماجرا آنجاست که تو با قلمت هر روز زیست کنی و لحظهای به خود بیای و ببینی آن را نداری. دیگر زندگی به چه میارزد؟ دوباره روز از نو و روزی از نو؛ هر صبح موجی از اخبار تلخ روی سرمان آوار میشود و بازهم ما میمانیم و دستی که باید دوباره قلم بزند و روز را به شب گره بزند.و دوباره شب فرا برسد و خواب، درمانی شود بر درد بیدرمان دلجوشههایمان! جان کلام اینکه هر روز ما میمانیم و درد قلمهای بیاختیار!